🍃"سه درس مهم زندگي"🍃
١_ اگر می خواهید "دروغی" نشنوید، اصراری برای شنیدن "حقیقت" نداشته باشید...
٢_ به خاطر داشته باشید هرگاه به قله رسیدید همزمان در کنار دره ای عمیق ایستاده اید...
٣_ هرگز با یک آدم نادان مجادله نکنید، تماشاگران ممکن است نتوانند تفاوت بین شما را تشخیص دهند...
دزد جوانمردی!
اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست . مرد سوار دلش به حال او سوخت . از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند .
مرد افلیج وقتی بر اسب سوار شد ، دهنه ی اسب را کشید و گفت :
اسب را بردم ، و با اسب گریخت!
اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب ، داد زد : تو ، تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی!
اسب مال تو ، اما گوش کن ببین چه می گویم! مرد افلیج اسب را نگه داشت .
مرد سوار گفت:
هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی ، زیرا می ترسم که دیگر هیچ سواری به پیاده ای رحم نکند!
«برگرفته از گلستان سعدی»
هدایت شده از 📚داستانک🌹
✨🌹✨🌹✨
💥می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
پس خودت برو و شراب خریداری کن.
در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد
مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.
این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرودّ
دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که از آدمی چه ماند پسِ مرگ
عشق است و محبت است و باقی همه هيچ
📚@dastankm
کودکانی که با فشار والدین به انضباط وادار میشوند،معمولا سرکش ومسأله آفرین خواهند بود و در برابر بزرگسالان مقاومت می کنند
وبه جهت فشارهای وارد شده از آنان انتقام میگیرند
💟
#داستانک
✅ناشکرنباش
در پارک نشسته بود و به لباس های کهنه فرزندش نگاه می کرد.
ماشین لوکسی جلوی پارک ایستاد و مرد شیک پوشی از آن پیاده شد.
در ماشین را برای همسرش که پسرکی در آغوش داشت باز کرد.
با حسرت به آنها نگاه کرد و از ته دل آه کشید.
آنها کودک را روی تاب گذاشتند.
خدایا ، پسرک عقب مانده ذهنی بود.
با نگاه به جستجوی فرزندش پرداخت.
او را یافت که با شادی از پله های سرسره بالا می رفت.
چشمانش را بست و از ته دل خدا را شکر کرد.
#شعور_اجتماعى
کلبرگ روانشناس بزرگ قرن بیستم با طرح داستان زیر تمام جهان را به چالش کشید:
تصور کنید که مردی همسرش به شدت بیمار است و چیزی هم به مرگ او نمانده و تنها راه نجاتش داروی بسیار گران قیمتی است که آن را فقط یک داروخانه در شهر میفروشد ، مرد اما هیچ پولی برای خرید دارو ندارد. او به سراغ داروفروش میرود به دست و پای او می افتد و خواهش میکند که آن دارو را به عنوان وام یا قرض به او بدهد اما دارو فروش به هیچ وجه راضی نمیشود، حالا مرد دو راه دارد اول اینکه دارو را بدزدد و دوم اینکه نظارهگر مرگ همسرش باشد اما مرد راه اول را انتخاب میکند و دارو را شبانه میدزدد تا همسرش را از مرگ نجات دهد و روز بعد پلیس او را به جرم دزدي دستگیر میکند.
کلبرگ با طرح داستان از مردم خواست که به این دو سوال پاسخ دهند تا با توجه به جواب آنها میزان شعور اجتماعیشان را تشخیص دهد و مهمترین قسمت سنجش پاسخ به سواله چرا در سوال دوم بود:
١. آیا کار آن مرد درست بوده است؟
٢. آیا آن مرد باید مجازات شود و چرا؟
داستان معروف کلبرگ بسیاری از بزرگان و سیاستمداران مطرح را به این پاسخگویی وا داشت و اکثر جوابها به هم شبیه بود:
• مجازات شود چون دزدی دزدیست.
• زیر پا گذاشتن قانون در هرحال گناه است و باید که مثل دیگران مجازات شود.
• کار آن مرد درست نبوده اما به نظرم مجازات هم نشود زیرا راه دیگری نداشته.
اما هنگامی که کلبرگ این سوال را از گاندی پرسید گاندی در پاسخ گفت کار آن مرد درست بوده است و آن مرد هم نباید مجازات شود، زیرا قانون که از آسمان نیامده و انسانها قانون را وضع کردهاند تا بتوانند با کمک آن راحت زندگی کنند اما هنگامی که قانون قدرت حمایت از جان انسانی را ندارد که دیگر قانون نیست و آن قانون حتما باید عوض شود زیرا جان هر انسانی در هر شرایطی با هر جایگاه اجتماعی بر قانون مقدم است.
کلبرگ گفت که بالاترین نمرۀ یک مغز دربارۀ موضوع شعور اجتماعی این است❤️
بر اساس تحقیقات، خنده به تقویت حافظه و یادگیری کمک می کند.
شوخی و طنز در هنگام آموزش مطالب جدید به بهبود و سرعت یادگیری مطالب کمک می کند.r 💞🍃
❌#بچه را جلوی تلویزیون آرام نکنید !
🎡می توان بچه را یک ساعت جلوی تلویزیون نشاند و مطالعه کرد یا 50 دقیقه با او بازی کرد تا خسته شود و 10 دقیقه مطالعه کرد. برکت و کارکرد این 10 دقیقه در عالم هستی، از آن یک ساعت بهتر است. ما مطالعه میکنیم که رشد پیدا کنیم. بهره معنوی این ده دقیقه خیلی بیشتر است .
🎡البته قابل فهم است که زندگی آپارتمانی مشکلات خودش را دارد ولی سعی کنید با خسته کردن بچه او را آرام کنید تا با تلویزیون که بعدا بیش فعالی بیاورد و کل سیستم را بهم بزند .
🎡 اگر بتوانید موقع بازی ، بچه را خسته کنید ، بسیاری از تنش ها و مشکلات خانه حل میشود .بچه که خسته شد، سرگرم کار خودش میشود و شما می توانید به کار خود برسید .
بدترین سنی که کودکان شاهد دعوای بین والدین، جدایی آنها یا طلاق باشد هشت تا دوازده سالگیست.
زیرا بزرگترین ترس و مسئله کودک در این دوران از دست دادن والدین است.
💞🍃
اگر کسی را دیدید که از کوچکترین چیزها لذت می برد،
محو طبیعت می شود،
کمتر سخت می گیرد،
می بخشد، می خندد، می خنداند و با خودش در یک صلح درونی است،
او نه بی مشکل است نه شیرین مغز..!!
او طوفان های هولناکی را در زندگی پشت سر گذاشته و قدر آنچه امروز دارد را می داند..!
او یاد گرفته است که لحظه لحظه ی زندگی را در آغوش بگیرد..!
💠کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
💠مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...
💠نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!
🆔
#فرزندپروری
💠✍🏻زماني كه فرزند شما ناراحت است و براي عقده گشايي نزد شما مي آيد، ممكن است به عنوان مثال بگويد :
- از معلمم متنفرم
- از خاله بدم مياد
- تو مامان بدي هستی
- بابا رو دوست ندارم
- ديگه خونه مادر بزرگ نميام
✍🏻در چنين شرايطي :
نصيحت نكنيد _ حالت دفاعی به خود نگيريد _ سعي نكنيد فرزندتان را متقاعد كنيد كه اشتباه میكند
سعی نكنيد نظر او را عوض كنيد
سعی نكنيد در حمايت از ديگران صحبت كنيد
✍🏻در چنين مواردے👈 شنونده خوبی باشيد و سعی كنيد به او بفهمانيد كه احساسش را درک میکنید.
تربیت فرزند نوردیده:
#نوجوان
نوجوان دلسرد بدرفتاری می کند؛ اما نوجوان دلگرم، شهامت همکاری، آزمودن چیزهای نو و مسئولیت پذیری دارد
با ابراز عشق، تشویق کردن و گذراندن اوقات خوش با نوجوان، به او دلگرمی دهید