♥️مهدی جان(عج)♥️
🌷ای سوی تو عالم نگران ادرکنی
🌸شد دوری تو بر ما گران ادرکنی
🍀طغیان ستم گذشت از حد مَهدی
🌼ای ریشه کَن ستمگران ادرکنی
🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺
@moshtaghanezohor
🌹گریه بر حضرت سیدالشهداء🌹
☘در مشهد مقدس با عده ای از دوستان خدمت حضرت آیت الله سید حسین یعقوبی رسیدیم که در ضمن بیان مطالب ارزنده ، ایشان حکایت زیر را تعریف فرمودند:
🌸برای دیدن یکی از دوستان به نام آقای مصطفوی به یکی از روستاهای قائن رفته بودم که بعد از ورود به خانهٔ ایشان متوجه شدم که صاحب خانه خواب است و به خاطر من رفتند و او را بیدار کردند.
🌷وقتی بیدار شد ، چشمانش قرمز شده بود و اشک در آن حلقه زده بود ، گفت:
🍀چرا مرا از خواب بیدار کردید؟
الان در عالم رویا مولایم امام حسین علیه السلام را با بدنی پر از زحم و جراح می دیدم...😔
🌼سپس گفت:
وقتی چشمم به آن حضرت افتاد ، گریه ام گرفت و هر مقدار که گریه می کردم زخم های بدن آن بزرگوار التیام پیدا می کرد...☺️
🌺از این رو گریه را ادامه دادم...
با تعجب متوجه شدم هر چه گریه می کنم دو زخم همچنان به حالت خود باقی مانده اند و گریه ها اثری بر آنها نمی گذارد...🤔
🍃در این لحظه گفته شد:
هر اندازه هم گریه کنی این زخم ها التیام پیدا نمی کند...
عرض کردم آقاجان!
مگر این دو زخم چه خصوصیتی دارند؟
♥️فرمودند:
یکی از این زخم ها داغ بردارم عباس
و دیگری در اثر شهادت فرزندم علی اکبر می باشد...
❣۴۳ روز دیگر به ایام عزاداری حضرت باقی است...
بیایید تصمیم بگیریم که تو این چند روز باقی مانده معرفت خود را نسبت به حضرت افزایش دهیم...😊
@moshtaghanezohor
🌺قرار شهدایی🌺
🌸از پیروزی انقلاب یک ماه گذشته بود.چهره و قامت ابراهیم بسیار جذاب تر شده بود.هر روز در حالی که کت و شلوار زیبایی می پوشید به محل کار می آمد.محل کار او در شمال تهران بود.یک روز متوجه شدم که خیلی گرفته و ناراحت است!کمتر حرف میزد ، تو حال خودش بود.به سراغش رفتم و با تعجب گفتم:داش ابراهیم چیزی شده؟
🌷گفت: نه ، چیز مهمی نیست...
اما مشخص بود مشکلی پیش آمده...
گفتم:اگر مشکلی هست بگو شاید بتوانم کمکت کنم.
کمی سکوت کرد و به آرامی گفت:
چند روزی هست که دختری بدحجاب در این محله به من گیر داده!
گفته تا تو رو بدست نیارم ولت نمیکنم!
🌹رفتم تو فکر ، بعد یک دفعه خندیدم!
ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد و گفت: خنده داره؟!
گفتم:داش ابراهیم ترسیدم فکر کردم چی شده...
بعد نگاهی به قد و بالای ابراهیم کردم و گفتم:با این تیپ و قیافه که تو داری ، این اتفاق خیلی عجیب نیست...
گفت:یعنی چی؟یعنی به خاطر تیپ و قیافه ام این حرف رو زده؟
گفتم:شک نکن!
🌼روز بعد ابراهیم را که دیدم خنده ام گرفت...
با موهای تراشیده آمده بود محل کار بدون کت و شلوار!
از فردای آن روز با پیراهن بلند به محیط کار آمد!
با چهره ای ژولیده تر حتی با شلوار کُردی و دمپایی آمده بود...!
ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد.
بالاخره از آن وسوسه شیطانی رها شد...
@moshtaghanezohor
⌛️ 91 روز تا ♥️اربعین♥️
⏰ یااباعبدالله علیه السلام هر چه به اربعین شما نزدیکتر می شویم ، خبرهای نگران کننده ببشتری می شنویم.
بیشتر در فراق حرم و ♥️اربعین♥️ شما می سوزیم!
امید ما روسیاهان و گناهکاران به بخشش وکرم شماست!
«🧡 حُبُّ الحُسـ❤ــیـن هُویَّتُنا...💚»
@moshtaghanezohor
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺کلیپی بسیار زیبا🌺
🌷در پی دوست به کوی دگران میگردم
یار در خانه و من گرد جهان میگردم...
♥️ابد واللّه یا زهرا ما ننسا مهدیا...
🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
@moshtaghanezohor
🌹قضیه شیخ حر عاملی در ده سالگی🌹
🌷من در زمان کودکی که ده سال داشتم مبتلا به مرض سختی شدم که همه از درمانم عاجز ماندند.
اقوامم دور بسترم جمع شده بودند و برای از بین رفتن من گریه می کردند و یقین داشتند که من می میرم.
🌸من در آن شب پیغمبر(ص) چ دوازده امام علیهم السلام را دیدم که دور من ایستاده اند...
🌺به آنها سلام کردم و با یک یک آنها مصافحه نمودم و بین من و امام صادق علیه السلام سخنی مذاکره شد که در خاطرم نماند ولی یادم هست که حضرت در حق من دعا کردند...
🌼و وقتی با حضرت ولیعصر علیه السلام مصافحه می کردم گریستم و گفتم:
ای آقا و مولای من!
می ترسم که با این مریضی بمیرم و موفق به کسب علم و عمل نشوم...
🍀فرمودند:
نترس در این بیماری نخواهی مُرد...
خدا تو را شفا می دهد و عمری طولانی میکنی...
آنگاه ظرف آبی که در دست مبارکش بود به من داد و من از آن آب آشامیدم و فوراً شفا یافتم و آن مرض به طور کلی از بدنم برطرف شد...
🍃خویشانم همه متعجب و حیرت زده بودند تا اینکه چند روز بعد آنها را از این قضیه مطلع ساختم...
@moshtaghanezohor
🌺حدیث صادقی🌺
یکی از علائم نزدیک بودن فرج...
🌸 فرج نزدیک است فرصت را دریابیم...
@moshtaghanezohor
🌺در محضر علما🌺
🌷صحبتی زیبا از آقای بهجت در مورد امام زمان علیه السلام...
@moshtaghanezohor