eitaa logo
المصيبة الراتبة | مقتل شناسی
5.8هزار دنبال‌کننده
430 عکس
251 ویدیو
37 فایل
🚩 اَلسَّلَامُ عَلَيكَ يَا صَاحِبَ المُصِيبَةِ الرَّاتِبَةِ 🚩 📎 پایگاه علمی - پژوهشی #مقتل و #مقتل_شناسی 📎 اِحیاء تراث شیعی و نسخ خطی 📌 ارتباط با ادمین: 🆔 @mosibatoratebah_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🩸بخشی از زیارتنامه سلام‌الله علیها🩸 🥀 السّلامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّار و عَلَی الْمَلائِکَةِ الْحافّینَ حَوْلَ حَرَمِکِ الشَّریفِ و رحمةُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُه وَ صلّی اللّه ُ عَلی سَیِّدَنا مُحَمّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین. بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین. 🥀 سلام بر آن صبری که پیشه ساختی و چه جایگاه نیکویی بر خود رقم زدی. سلام بر فرشتگانی که گرداگرد ملکوتی‌ات در گردش‌اند. تحیت پروردگار بر همگی شما باد. خداوندا بر آقای ما محمد و خاندان پاکش درود فرست که تو مهربان ترین مهربانانی! 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🩸 سلام الله علیها 🩸 علیه‌السلام 🥀 یزید بن معاویه لعنةالله علیه فرمان داد تا خاندان پیامبر و سلاله نبوت و رسالت و دختران علی و زهرا علیهم‌السلام را در خرابه‌ای ساکن نمودند، که از گرما و سرما آنان را حفظ نمی‌کرد. 🥀 سقفی نداشت تا از حرارت خورشید بر سر آن ها سایه بیندازد. و خورشید در گرمای ظهر به آن ها می‌تابید تا جایی که صورت و آن‌ها از شدت حرارت آفتاب پوسته پوسته شده بود. 🥀 اما فاطمه‌ی رُقیّه سلام‌الله علیها... 🥀 حضرت سلام‌الله علیها در مصیبت این طفل از بقیه زنان خانواده بیشتر بی‌تابی می‌نمود و بیشتر می‌گریست. و مدتی که در شام حضور داشتند آرام نمی شد. 🥀 عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام‌الله علیها به ایشان فرمودند: ای خواهرم! این بی‌تابی و گریه به خاطر چیست؟! همانا همه ما با رفتن این طفل مصیبت زده شده‌ایم و تنها تو مصیبت ندیده ای! 🥀 سلام‌الله علیها عرضه داشت: ای خواهر! روزی هنگام عصر در کنار این طفل در آستانه خرابه ایستاده بودم، هنگامی که کودکان شامی از مکاتب خود به سمت خانه و به سوی خانواده‌هایشان باز می‌گشتند. 🥀 بعضی از این کودکان ایستادند و کمی به ما نگاه کردند و سپس رفتند. این طفل به من گفت: ای عمه؛ این بچه‌ها به کجا می روند؟! به او گفتم: به سمت خانه‌ها و خانواده‌هایشان می‌روند. 🥀 گفت: ای عمه! برای ما مگر غیر از این منزل و پناهگاهی نیست؟! 🥀 و من ای خواهر؛ هر گاه این سخن را یاد می‌کنم، اشکهایم جاری می‌شود و دیگر آرام نمی‌گیرم... 📕 مقتل‌الحسین علیه‌السلام، بحرالعلوم صفحه ۲۹۶ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🩸 سلام‌الله علیها 🩸 سلام‌الله علیها 🥀 نقل است که زنان مدینه هنگام بازگشت اهل‌بیت علیهم‌السلام از شام، برای عزاداری و عرض تسلیت در خانه حضرت زینب کبری سلام‌الله علیها جمع می‌شدند و آن حضرت قضایای کربلا و کوفه و شام را بیان می‌فرمود و آنان اشک می‌ریختند. 🥀 یکی از سخت‌ترین مصائب ذکر شده را در کلمات آن حضرت اینگونه بیان کرده‌اند، که فرمود: 🥀 و أمّا مُصیبَةُ وَفاةِ رُقَیّة فِی خَربَة الشّام،فَقَد إحدُودَبَ لَها ظَهْری و شابَ لَها رأسي 🥀 بدانید که داغ سلام‌الله‌ علیها در خرابه شام، کمرم را شکست و قدّم را خمید و مویم را سفید کرد! 📕 ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیهاالسلام، صفحه ۵۲۶ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
روضه حضرت رقیه سلام‌الله علیها.mp3
5M
🎧 🔹 روضه سلام‌الله علیها 🔹 مرحوم حاج احمد صالح رحمةالله علیه 🏷 🆔 @mosibatoratebah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🩸 سلام‌الله علیها 📌 سندی تازه کشف شده پیرامون شهادت بنت الحسين عليهماالسلام در خرابه شام 🥀 قاسم بن محمد مذمکینی در کتاب کنزالغرائب في قصص‌العجائب، تالیف در سال ۷۳۷ هجری قمری که اخیرا در کتابخانه ملی فرانسه کشف شده می‌نویسد: 🥀 به اسناد مشایخ مصنف آمده است که در آن حالت که اهل‌بیت عليهم‌السلام را به سرای یزید در آوردند، از فرزندان امیرالمومنین صلوات‌الله علیه، چهارساله مانده بود دختر و پدر را عظیم دوست داشتی و همیشه بپرسیدی. 🥀 گفتند: که به جایی رفته است و ناگاه درین شب او را در خواب دیده بود، از غلبه اشتیاق چون بیدار شد و پدر را ندید، شوقش زیادت شد و چون بدین سرای درآمدند او بی‌صبری می‌کرد و می‌گریست. 🥀 چون او را بپرسیدند گفت: من امشب پدر را در خواب دیدم، یا اُمّاه مرا خبر ده که پدر من کجا رفت، که مرا بیش طاقت مفارقت او نمانده است... 🥀 چون اهل‌بیت علیهم‌السلام این سخن را بشنیدند یکبارگی نوحه و فریاد از نهاد ایشان برآمد و هر که با ایشان بود همه بگریستند. 🥀 یزید در خواب غفلت بود بیدار شد، از غلبه فریاد و نوحه ایشان بپرسید که حال چیست، قصه با او بگفتند. بفرمود که سر امیرالمومنین حسین علیه‌السلام را بیاورند تا ببیند. 🥀 چون بیاوردند و در پیش او نهادند دخترک بپرسید که این چیست؟ گفتند: سر پدر تو... 🥀 چون این سخن بشنید بلرزید و تبش گرفت و وفات یافت و این از مناکیر و قبايح يزيد لعنةالله علیه بود. 📕 كنزالغرائب في قصص‌العجائب، تالیف: قاسم بن محمد مذمکینی، نسخه کتابخانه ملی فرانسه به شماره ۹۹ برگ ۱۲۶ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🩸 سلام‌الله علیها 🩸 علیه‌السلام 🥀 زنان خاندان نبوت پس از واقعه سهمگین عاشورا و در طول دوره اسیری، از شهادت اباعبدالله علیه‌السلام و اصحاب ایشان در کربلا چیزی به فرزندان خردسال نمی‌گفتند.و به هر کودکی که سراغ پدر خود را میگرفت چنین میگفتند که: پدرت به سفر رفته و به زودی باز خواهد گشت. 🥀 لشکریان یزید، خاندان رسالت را در نزدیکی های دارالامار جای داده بودند. 🥀 در یکی از شبها دختری چهار ساله از خواب بیدار شد و مدام سراغ پدر را میگرفت و میگفت: پدرم حسین کجاست؟! این ساعت او را در خواب دیدم که سخت پریشان بود! 🥀 سوز و گداز این کودک خردسال تمامی زنان و بچه ها را به گریه انداخت. تا آنجا که صدای فغان و گریه از آن منطقه برخاست. 🥀 یزید که آن ساعت از شب در جای خفته بود از خواب بیدار شد و از علت گریه و فغان زنان و کودکان پرسید؟! داستان را برای او شرح دادند و گفتند که دختر امام حسین علیه‌السلام خواب پدر را دیده است و اکنون بهانه او را میگیرد... 🥀 یزید ملعون به ماموران دستور داد تا سر اباعبدالله علیه‌السلام را نزد آن دختر بردند و آن سر را در کنار دختر چهارساله نهادند. 🥀 آن نازدانه سوال کرد که این چیست؟! 🥀 ماموران یزید به او گفتند: این سر پدرت می‌باشد! 🥀 این کلام، دختر خردسال را به وحشت انداخت و از شدت ترس و ناراحتی فریادی برآورد. پس مشاهده سر بریده پدر، برای دختر خردسالی چون او بسیار سنگین و غیر قابل تحمل بود. همین امر باعث شد آن دختر کوچک رنجور شود و جان به جان آفرین تسلیم نماید. 📕 کامل بهایی، عمادالدین طبری، جلد ۲، صفحه ۱۷۹ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🩸 سلام‌الله علیها 🩸 علیه‌السلام 🥀 در روایت است که سر مطهّر را در طشت نهادند و رو به خرابه آوردند، در حالی كه پرده بر روی آن بود، در حضور آن طفل خردسال آن حضرت نهادند. 🥀 آن معصومه چون متوجّه سر پدر شد، «فَانْكَبَّتْ عَليهِ تقَبَّلُهُ و تَبْكي و تَضربُ علي رَأسُها و وَجْهِها حَتّي امْتَلأَ فَمُها بِالدَّم» 🥀 خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را می‌بوسيد و بر سر و صورت خود ميزد تا اينكه دهانش پر از خون شد» 🥀 پس پدرش را مخاطب قرار داده فرمود: 🥀 يا أبَتاهُ، مَنْ ذَاالَّذي خَضبكَ بِدِمائكَ 🥀 پدر جان، چه کسی صورت منوّرت را غرق خون ساخته؟! 🥀 يا أبتاهُ، منْ ذَا الَّذي قَطع و ريدَيْكَ 🥀 پدر جان، چه كسي رگهای گردنت را بريده است؟! 🥀 يا أبتاه، منْ ذا الَّذي أيْتمني علي صغر سِنّي 🥀 پدر جان، كدام ظالم مرا در كودكی يتيم كرده است؟! 🥀 يا أبتاهُ، منْ لِلْيَتيمة حتّي تَكْبُر 🥀 پدرجان، كی متكفّل يتيمه‌ات ميشود تا بزرگ شود؟! 🥀 يا أبتاهُ، منْ للنّساءِ الحاسرات 🥀 پدر جان، چه كسی به فرياد اين زنان ميرسد؟! 🥀 يا أبتاهُ، منْ للْأَرامِلِ المسْبيّاتِ 🥀 پدر جان، چه كسي دادرسی از اين زنان اسير می‌كند؟! 🥀 يا أبتاهُ، منْ للْعيونِ الْباكياتِ 🥀 پدر جان، چه كسی نظر مرحمتی به سوی اين چشمهای گريان می‌کند؟! 🥀 يا أبتاهُ، مَنْ لِلضّايعاتِ الْغريبات 🥀 پدرجان، كی متوجّه اين زنان غريب خواهد شد؟ 🥀 يا أبَتاهُ، مَنْ لَلشُّعورِ الْمَنْشورات 🥀 پدرجان، كي از برای اين گیسوانم پريشان خواهد بود؟! 🥀 يا أبتاهُ، منْ بَعْدكَ واخَيْبَتاهُ 🥀 پدر جان، بعد از تو داد از نا اميدی... 🥀 يا أبتاهُ، منْ بَعدكَ وا غُرْبَتاهُ 🥀 پدر جان، بعد از تو داد از غريبی و بی‌كسی... 🥀 يا أبتاهُ، لَيْتني كُنت لَك الْفِداء 🥀 پدر جان، كاش من فدای تو می‌شدم! 🥀 يا أبتاهُ، لَيْتني كَنت قَبل هذا الْيَومِ عمياءَ 🥀 پدر جان، كاش من پيش از اين روز كور شده بودم، و تو را به اين حال نمی‌ديدم! 🥀 يا أبتاهُ، لَيْتني وُسدتُ الثَّري و لا أري شَيبكَ مُخضَّباً بِالدّماء 🥀 پدر جان، كاش مرا در زير خاك پنهان كرده بودند و نمی‌ديدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده باشد. 🥀 آن معصومه نوحه می‌كرد و اشك می‌ريخت، تا آنكه نَفَس او به شماره افتاد و گريه راه گلويش را گرفت، مثل مرغ سركنده، گاهی سر را به طرف راست می‌نهاد و می‌بوسيد و بر سر ميزد، و زمانی به چپ می‌گذارد و می‌بوسيد... 🥀 پس آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طويلی از سخن افتاد و گريست. 🥀 «فَناديِ الرَّأسُ بِنْتَهُ، إليَّ إليَّ، هَلُمّي فَأنا لَك بِالانْتظار. فغُشيَ عليها غشْوةً لمْ تُفقْ بعدها، فحرَّ كوها فَإذا هيَ قدْ فارقتْ روحها الدُّنيا...» 🥀 آن رأس شريف دختر را صدا كرد كه به سوی من بيا، من منتظرت هستم، او غش كرد و ديگر به هوش نيامد، چون او را حركت دادند متوجّه شدند كه روح شريفش از بدن مفارقت كرده و به خدمت پدر شتافته است. 📕 انوارالشهاده، صفحه ۲۴۴ 🏷 🆔 @mosibatoratebah