🩸بخشی از زیارتنامه #حضرت_رقیه سلامالله علیها🩸
🥀 السّلامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّار و عَلَی الْمَلائِکَةِ الْحافّینَ حَوْلَ حَرَمِکِ الشَّریفِ و رحمةُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُه وَ صلّی اللّه ُ عَلی سَیِّدَنا مُحَمّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین. بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین.
🥀 سلام بر آن صبری که پیشه ساختی و چه جایگاه نیکویی بر خود رقم زدی. سلام بر فرشتگانی که گرداگرد #حرم ملکوتیات در گردشاند. تحیت پروردگار بر همگی شما باد. خداوندا بر آقای ما محمد و خاندان پاکش درود فرست که تو مهربان ترین مهربانانی!
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
🩸 #حضرت_رقیه سلام الله علیها
🩸 #امام_حسین علیهالسلام
🥀 یزید بن معاویه لعنةالله علیه فرمان داد تا خاندان پیامبر و سلاله نبوت و رسالت و دختران علی و زهرا علیهمالسلام را در خرابهای ساکن نمودند، که از گرما و سرما آنان را حفظ نمیکرد.
🥀 سقفی نداشت تا از حرارت خورشید بر سر آن ها سایه بیندازد. و خورشید در گرمای ظهر به آن ها میتابید تا جایی که صورت و #پوست آنها از شدت حرارت آفتاب پوسته پوسته شده بود.
🥀 اما فاطمهی رُقیّه سلامالله علیها...
🥀 حضرت #ام_کلثوم سلامالله علیها در مصیبت این طفل از بقیه زنان خانواده بیشتر بیتابی مینمود و بیشتر میگریست.
و مدتی که در شام حضور داشتند آرام نمی شد.
🥀 عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری سلامالله علیها به ایشان فرمودند: ای خواهرم! این بیتابی و گریه به خاطر چیست؟! همانا همه ما با رفتن این طفل مصیبت زده شدهایم و تنها تو مصیبت ندیده ای!
🥀 #حضرت #ام_کلثوم سلامالله علیها عرضه داشت: ای خواهر! روزی هنگام عصر در کنار این طفل در آستانه خرابه ایستاده بودم، هنگامی که کودکان شامی از مکاتب خود به سمت خانه و به سوی خانوادههایشان باز میگشتند.
🥀 بعضی از این کودکان ایستادند و کمی به ما نگاه کردند و سپس رفتند. این طفل به من گفت: ای عمه؛ این بچهها به کجا می روند؟!
به او گفتم: به سمت خانهها و خانوادههایشان میروند.
🥀 گفت: ای عمه! برای ما مگر غیر از این #خرابه منزل و پناهگاهی نیست؟!
🥀 و من ای خواهر؛ هر گاه این سخن را یاد میکنم، اشکهایم جاری میشود و دیگر آرام نمیگیرم...
📕 مقتلالحسین علیهالسلام، بحرالعلوم صفحه ۲۹۶
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
🩸 #حضرت_رقیه سلامالله علیها
🩸 #حضرت_زینب سلامالله علیها
🥀 نقل است که زنان مدینه هنگام بازگشت اهلبیت علیهمالسلام از شام، برای عزاداری و عرض تسلیت در خانه حضرت زینب کبری سلامالله علیها جمع میشدند و آن حضرت قضایای کربلا و کوفه و شام را بیان میفرمود و آنان اشک میریختند.
🥀 یکی از سختترین مصائب ذکر شده را در کلمات آن حضرت اینگونه بیان کردهاند، که فرمود:
🥀 و أمّا مُصیبَةُ وَفاةِ رُقَیّة فِی خَربَة الشّام،فَقَد إحدُودَبَ لَها ظَهْری و شابَ لَها رأسي
🥀 بدانید که داغ #رقيه سلامالله علیها در خرابه شام، کمرم را شکست و قدّم را خمید و مویم را سفید کرد!
📕 ناسخ التواریخ حضرت زینب کبری علیهاالسلام، صفحه ۵۲۶
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
روضه حضرت رقیه سلامالله علیها.mp3
5M
🎧 #بشنوید
🔹 روضه #حضرت_رقیه سلامالله علیها
🔹 مرحوم حاج احمد صالح رحمةالله علیه
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
🩸 #حضرت_رقیه سلامالله علیها
📌 سندی تازه کشف شده پیرامون شهادت #حضرت_رقيه بنت الحسين عليهماالسلام در خرابه شام
🥀 قاسم بن محمد مذمکینی در کتاب کنزالغرائب في قصصالعجائب، تالیف در سال ۷۳۷ هجری قمری که اخیرا در کتابخانه ملی فرانسه کشف شده مینویسد:
🥀 به اسناد مشایخ مصنف آمده است که در آن حالت که اهلبیت عليهمالسلام را به سرای یزید در آوردند، از فرزندان امیرالمومنین صلواتالله علیه، چهارساله مانده بود دختر و پدر را عظیم دوست داشتی و همیشه بپرسیدی.
🥀 گفتند: که به جایی رفته است و ناگاه درین شب او را در خواب دیده بود، از غلبه اشتیاق چون بیدار شد و پدر را ندید، شوقش زیادت شد و چون بدین سرای درآمدند او بیصبری میکرد و میگریست.
🥀 چون او را بپرسیدند گفت: من امشب پدر را در خواب دیدم، یا اُمّاه مرا خبر ده که پدر من کجا رفت، که مرا بیش طاقت مفارقت او نمانده است...
🥀 چون اهلبیت علیهمالسلام این سخن را بشنیدند یکبارگی نوحه و فریاد از نهاد ایشان برآمد و هر که با ایشان بود همه بگریستند.
🥀 یزید در خواب غفلت بود بیدار شد، از غلبه فریاد و نوحه ایشان بپرسید که حال چیست، قصه با او بگفتند. بفرمود که سر امیرالمومنین حسین علیهالسلام را بیاورند تا ببیند.
🥀 چون بیاوردند و در پیش او نهادند دخترک بپرسید که این چیست؟ گفتند: سر پدر تو...
🥀 چون این سخن بشنید بلرزید و تبش گرفت و وفات یافت و این از مناکیر و قبايح يزيد لعنةالله علیه بود.
📕 كنزالغرائب في قصصالعجائب، تالیف: قاسم بن محمد مذمکینی، نسخه کتابخانه ملی فرانسه به شماره ۹۹ برگ ۱۲۶
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
🩸 #حضرت_رقيه سلامالله علیها
🩸 #امام_حسین علیهالسلام
🥀 زنان خاندان نبوت پس از واقعه سهمگین عاشورا و در طول دوره اسیری، از شهادت اباعبدالله علیهالسلام و اصحاب ایشان در کربلا چیزی به فرزندان خردسال نمیگفتند.و به هر کودکی که سراغ پدر خود را میگرفت چنین میگفتند که: پدرت به سفر رفته و به زودی باز خواهد گشت.
🥀 لشکریان یزید، خاندان رسالت را در نزدیکی های دارالامار جای داده بودند.
🥀 در یکی از شبها دختری چهار ساله از خواب بیدار شد و مدام سراغ پدر را میگرفت و میگفت: پدرم حسین کجاست؟! این ساعت او را در خواب دیدم که سخت پریشان بود!
🥀 سوز و گداز این کودک خردسال تمامی زنان و بچه ها را به گریه انداخت. تا آنجا که صدای فغان و گریه از آن منطقه برخاست.
🥀 یزید که آن ساعت از شب در جای خفته بود از خواب بیدار شد و از علت گریه و فغان زنان و کودکان پرسید؟! داستان را برای او شرح دادند و گفتند که دختر امام حسین علیهالسلام خواب پدر را دیده است و اکنون بهانه او را میگیرد...
🥀 یزید ملعون به ماموران دستور داد تا سر اباعبدالله علیهالسلام را نزد آن دختر بردند و آن سر را در کنار دختر چهارساله نهادند.
🥀 آن نازدانه سوال کرد که این چیست؟!
🥀 ماموران یزید به او گفتند: این سر پدرت میباشد!
🥀 این کلام، دختر خردسال را به وحشت انداخت و از شدت ترس و ناراحتی فریادی برآورد. پس مشاهده سر بریده پدر، برای دختر خردسالی چون او بسیار سنگین و غیر قابل تحمل بود. همین امر باعث شد آن دختر کوچک رنجور شود و جان به جان آفرین تسلیم نماید.
📕 کامل بهایی، عمادالدین طبری، جلد ۲، صفحه ۱۷۹
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
🩸 #حضرت_رقيه سلامالله علیها
🩸 #امام_حسین علیهالسلام
🥀 در روایت است که سر مطهّر را در طشت نهادند و رو به خرابه آوردند، در حالی كه پرده بر روی آن بود، در حضور آن طفل خردسال آن حضرت نهادند.
🥀 آن معصومه چون متوجّه سر پدر شد، «فَانْكَبَّتْ عَليهِ تقَبَّلُهُ و تَبْكي و تَضربُ علي رَأسُها و وَجْهِها حَتّي امْتَلأَ فَمُها بِالدَّم»
🥀 خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را میبوسيد و بر سر و صورت خود ميزد تا اينكه دهانش پر از خون شد»
🥀 پس پدرش را مخاطب قرار داده فرمود:
🥀 يا أبَتاهُ، مَنْ ذَاالَّذي خَضبكَ بِدِمائكَ
🥀 پدر جان، چه کسی صورت منوّرت را غرق خون ساخته؟!
🥀 يا أبتاهُ، منْ ذَا الَّذي قَطع و ريدَيْكَ
🥀 پدر جان، چه كسي رگهای گردنت را بريده است؟!
🥀 يا أبتاه، منْ ذا الَّذي أيْتمني علي صغر سِنّي
🥀 پدر جان، كدام ظالم مرا در كودكی يتيم كرده است؟!
🥀 يا أبتاهُ، منْ لِلْيَتيمة حتّي تَكْبُر
🥀 پدرجان، كی متكفّل يتيمهات ميشود تا بزرگ شود؟!
🥀 يا أبتاهُ، منْ للنّساءِ الحاسرات
🥀 پدر جان، چه كسی به فرياد اين زنان ميرسد؟!
🥀 يا أبتاهُ، منْ للْأَرامِلِ المسْبيّاتِ
🥀 پدر جان، چه كسي دادرسی از اين زنان اسير میكند؟!
🥀 يا أبتاهُ، منْ للْعيونِ الْباكياتِ
🥀 پدر جان، چه كسی نظر مرحمتی به سوی اين چشمهای گريان میکند؟!
🥀 يا أبتاهُ، مَنْ لِلضّايعاتِ الْغريبات
🥀 پدرجان، كی متوجّه اين زنان غريب خواهد شد؟
🥀 يا أبَتاهُ، مَنْ لَلشُّعورِ الْمَنْشورات
🥀 پدرجان، كي از برای اين گیسوانم پريشان خواهد بود؟!
🥀 يا أبتاهُ، منْ بَعْدكَ واخَيْبَتاهُ
🥀 پدر جان، بعد از تو داد از نا اميدی...
🥀 يا أبتاهُ، منْ بَعدكَ وا غُرْبَتاهُ
🥀 پدر جان، بعد از تو داد از غريبی و بیكسی...
🥀 يا أبتاهُ، لَيْتني كُنت لَك الْفِداء
🥀 پدر جان، كاش من فدای تو میشدم!
🥀 يا أبتاهُ، لَيْتني كَنت قَبل هذا الْيَومِ عمياءَ
🥀 پدر جان، كاش من پيش از اين روز كور شده بودم، و تو را به اين حال نمیديدم!
🥀 يا أبتاهُ، لَيْتني وُسدتُ الثَّري و لا أري شَيبكَ مُخضَّباً بِالدّماء
🥀 پدر جان، كاش مرا در زير خاك پنهان كرده بودند و نمیديدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده باشد.
🥀 آن معصومه نوحه میكرد و اشك میريخت، تا آنكه نَفَس او به شماره افتاد و گريه راه گلويش را گرفت، مثل مرغ سركنده، گاهی سر را به طرف راست مینهاد و میبوسيد و بر سر ميزد، و زمانی به چپ میگذارد و میبوسيد...
🥀 پس آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طويلی از سخن افتاد و گريست.
🥀 «فَناديِ الرَّأسُ بِنْتَهُ، إليَّ إليَّ، هَلُمّي فَأنا لَك بِالانْتظار. فغُشيَ عليها غشْوةً لمْ تُفقْ بعدها، فحرَّ كوها فَإذا هيَ قدْ فارقتْ روحها الدُّنيا...»
🥀 آن رأس شريف دختر را صدا كرد كه به سوی من بيا، من منتظرت هستم، او غش كرد و ديگر به هوش نيامد، چون او را حركت دادند متوجّه شدند كه روح شريفش از بدن مفارقت كرده و به خدمت پدر شتافته است.
📕 انوارالشهاده، صفحه ۲۴۴
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah