📜#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
💌علاقه شهید برای تبدیل علم به عمل
✏️به نقل از دوست شهید
⚗️سرش درد می کرد برای کارهای عملی و آزمایشگاهی.
👨🏻🔬سال سوم دانشگاه همراه هم رفتیم پیش دکتر روستاآزاد پروژه بگیریم. دکتر آن موقع معاون دانشجویی دانشکده بود. قبول کرد.
🔬پروژه در مورد غشاهای پلیمری بود. شب و روز توی آزمایشگاه بودیم. کار سخت بود. من نتوانستم همراهش ادامه بدهم. اما مصطفی پای کار ماند و تمامش کرد. یک مقاله علمی پژوهشی هم از نتیجه کارش منتشر کرد.
💫 @MostafaAhmadiRoshan
📜 #خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
💌همیشه اول بود... حتی در بازی های کامپیوتری
✏️مهندس سید حسن خاتمی، دوست هم مدرسه ای شهید مصطفی احمدی روشن
مصطفی در هر کاری همیشه اول بود. سال اولی که رفت شریف، رفته بود کشتی و در مسابقات کشتی هم اول شد.
آن سال وقتی آمد همدان، من از پیراهنی که توی کشتی گرفته بود خوشم آمد؛ پیراهن را داد به من.
توی مداحی هایی که میکرد و برای من می خواند هم اول بود. صدای مصطفی خیلی خوب بود. خوب بلد بود مداحی کند.🎤
توی بازی کامپیوتری هم اول میشد.
مصطفی اصلا تک بعدی نبود...💻
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
🔹پنج نفر بودیم. قرار بود موشکی طراحی کنیم که هر کسی بتواند از روی کاتالوگ آن را بسازد. در عرض دو ساعت با لوازم آشپزخانه و دم دستی، سرهم و پرتابش کند. مصطفی روی موتور موشک کار می کرد. تخصص من سوخت بود، سه نفر دیگر هم کارهای کامپیوتری و الکترونیکی اش را می کردند. روزی چهار پنج ساعت کار می کردیم. همان جا توی دانشگاه می خوابیدیم. آن قدر سرمان گرم بود که یادمان رفت موقع سال تحویل برویم خانه. مصطفی شش ماهی توی یکی از ارگانهای نظامی کار کرده بود، می گفت «میدونی چرا از اون جا زدم بیرون؟ یه تست کوچیک دو روزه رو دوهفته طولش میدادن. باید کلی نامه نگاری می کردی.» اما ماهر چیزی میساختیم، همان جا روی پشت بام تستش می کردیم. مصطفی ذوق می کرد.
.
🔸تکه کلامش این بود «ردیف میشه.»
خورده بودیم به مشکل. فرمول نازل موشک را پیدا نمی کردیم. داشتیم ناامید میشدیم. یک نوع سیمان خاص بود. آن قدر مصطفی به این در و آن در زد تا بالاخره از استادهای دانشکده فرمولش را گرفت.
🔹شش ماه نشد که موشک را ساختیم. همه چیز همان طوری بود که سفارش داده بودند. بردیم جاده قم تستش کردیم. جواب داد.
فیلم هم گرفتیم.
.
🔸خبر که می رسید فلسطینی ها موشک زده اند به شهرکهای اسرائیلی، مصطفی روی پایش بند نبود.
🔺به نقل از: دوست شهید
منبع: یادگاران ۲۲ | مصطفی احمدی روشن
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
🔸دوستش می گفت: خوابگاه دانشگاه شریف، خیابان زنجان، بلوک یک، اتاق ۳۱۳، من و مصطفا دو سال با هم بودیم. مصطفا، میم شیمی ۷۷* از آن دست آدمهای بشاش و خنده رو که یک ماه نشده با همه آشناست. با همه گرم می گیرند، با مذهبی و غیرمذهبی، با همه شوخی می کنند.
اگر کسی دنبالش می گشت، محتمل ترین جایی که می شد پیدایش کرد، همان پاتوق مذهبی های خوابگاه زنجان بود، نمازخانه ی خوابگاه.
شریفی ها به دانشجویان مهندسی شیمی» شریف، میم شیمی می گویند.
🔺به نقل از: دوست شهید
منبع: کتاب آقا مصطفا
@MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
🔹پنج نفر بودیم. قرار بود موشکی🚀 طراحی کنیم که هر کسی بتواند از روی کاتالوگ آن را بسازد. در عرض دو ساعت با لوازم آشپزخانه ودم دستی، سرهم و پرتابش کند. مصطفی روی موتور موشک کار می کرد. تخصص من سوخت بود، سه نفر دیگر هم کارهای کامپیوتری و الکترونیکی اش را می کردند. روزی چهار پنج ساعت کار می کردیم. همان جا توی دانشگاه می خوابیدیم😴
🔸آن قدر سرمان گرم بود که یادمان رفت موقع سال تحویل برویم خانه. مصطفی شش ماهی توی یکی از ارگانهای نظامی کار کرده بود، می گفت «میدونی چرا از اون جا زدم بیرون؟ یه تست کوچیک دو روزه رو دوهفته طولش میدادن. باید کلی نامه نگاری می کردی.» اما ماهر چیزی میساختیم، همان جا روی پشت بام تستش می کردیم. مصطفی ذوق می کرد.😍
🔹تکه کلامش بود «ردیف میشه.»
خورده بودیم به مشکل. فرمول نازل موشک را پیدا نمی کردیم. داشتیم ناامید میشدیم. یک نوع سیمان خاص بود. آن قدر مصطفی به این در و آن در زد تا بالاخره از استادهای دانشکده فرمولش را گرفت💪
🔸شش ماه نشد که موشک را ساختیم. همه چیز همان طوری بود که سفارش داده بودند. بردیم جاده قم تستش کردیم. جواب داد.
فیلم هم گرفتیم.
🔺به نقل از: دوست شهید
منبع: یادگاران ۲۲ | مصطفی احمدی روشن
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
💠آقا مصطفی وقتی یک دانشجوی بسیار ساده اما باهوش و پرانرژی بود یک کار بزرگ را پایه گذاری کرد. ابتدا کتابخانه و نوار خانه ای به نام شهید همت راه اندازی کرد. آن زمان هنوز CD رواج نداشت. اما کار ماندگار مصطفی که هنوز به دلیل ریشه محکمی که دارد پابرجاست، راه اندازی کانون نهج البلاغه دانشگاه بود.
💠او وقتی فقط یک دانشجو بود داشت یک استاندارد وطنی را پایه گذاری می کرد. تصور کنید، کجای پیشرفتهای کشورهای پیشرفته ثبت است که در یک دانشگاه که رشته های فنی را در خود جای داده شما چیزی مثل کانون نهج البلاغه می توانید راه بیاندازید؟ اساتید مبرز را دعوت می کرد تا دانشجویان مشتاق با نهج البلاغه آشنا بشوند.
🔺به نقل از: دوست شهید
منبع: کتاب جسارت علیه دلواپسی
@MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
درس خوان و نمره بگیر نبود، اما سرش درد می کرد برای کارهای عملی و آزمایشگاهی. سال سوم دانشگاه همراه هم رفتیم پیش معاون دانشجویی دانشکده، پروژه بگیریم. قبول کرد. یک پروژه بهمان داد درباره غشاهای پلیمری. شب و روز توی آزمایشگاه بودیم. کار سخت بود. من نتوانستم ادامه بدهم، اما مصطفی پای کار ماند و تمامش کرد. نتیجه کارش شد یک مقاله علمی _ پژوهشی.
🔺به نقل از: دوست شهید
منبع: یادگاران ۲۲ | مصطفی احمدی روشن
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
توی بالکن اتاقمان گربه نگه میداشتم. یکی دو روزه بود که وسط باغچه خوابگاه پیدایش کرده بودم. بچه های اتاق حساس بودند، به خاطر نجسی پاکی. خیلی از گربه من دل خوشی نداشتند. پنج شش ماهه شده بود، هنوز من بهش غذا میدادم. توی حیاط خوابگاه زندگی می کرد. چند روزی رفتم شهرمان. وقتی برگشتم، شنیدم یک نفر با موتور زده به گربه، مصطفی هم برش داشته و برده درمانگاه دانشکده دامپزشکی؛ نزدیک میدان انقلاب. بهش واکسن زده بودند. ازش مراقبت کرده بود تا برگردم.
🔺به نقل از: دوست شهید
منبع: یادگاران ۲۲ | مصطفی احمدی روشن
@MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
🔹اتاق به اتاق می رفتیم و با بچه های خوابگاه حرف میزدیم؛ آذر ۷۹ بود. دنبال این بودیم توی دانشگاه کانون نهج البلاغه راه بیندازیم. می خواستیم نهج البلاغه را بیاوریم توی زندگی بچه ها. واقعا دغدغه مان بود. سراغ هر کس می رفتیم، میگفت «کار سختیه.»
🔸اما بین ما، مصطفی از همه سرسخت تر بود؛ کوتاه نمی آمد. در جواب این حرف می گفت «یه یاعلی بگو، پاش وایستا.» هرچه زدیم، نتوانستیم خیلی از بچه ها را راضی کنیم کمکمان کنند. مصطفی می گفت «ما نباید بشینیم تا همه چی آماده بشه. باید کار کنیم.»
🔹آن قدر هم پای حرفش ایستاد تا کانون راه افتاد. کنار بهداری دانشگاه یک اتاق گرفتیم و با برگزاری جلسه های بحث و درس شروع کردیم. حالا بعد ده دوازده سال هنوز کانون نهج البلاغه سرپا است.
🔺به نقل از: دوست شهید
منبع: یادگاران ۲۲ | مصطفی احمدی روشن
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
درس خوان و نمره بگیر نبود، اما سرش درد می کرد برای کارهای عملی و آزمایشگاهی. سال سوم دانشگاه همراه هم رفتیم پیش معاون دانشجویی دانشکده، پروژه بگیریم. قبول کرد. یک پروژه بهمان داد درباره غشاهای پلیمری. شب و روز توی آزمایشگاه بودیم. کار سخت بود. من نتوانستم ادامه بدهم، اما مصطفی پای کار ماند و تمامش کرد. نتیجه کارش شد یک مقاله علمی _ پژوهشی.
منبع: یادگاران ۲۲ | مصطفی احمدی روشن
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
🔹گروه فردای سبز یک گروه دانشجویی بود که به خانواده های فقیر کمک می کرد. بچه ها آن جا خانواده های فقیر را شناسایی می کردند، از دانشجوها پول جمع می کردند، غذا و لباس می خریدند و معمولا شبها می بردند برای خانواده ها. به بچه هایشان کمک درسی می کردند و دنبال انواع و اقسام گرفتاری هایشان می افتادند.
🔸مصطفی هم توی گروه فعالیت می کرد و همراهشان می رفت. اگر به خانواده ای قولی میداد، حتی شده از درسش میزد و می رفت دنبال کارشان.
بچه ها بغضش را دیده بودند، وقتی کاری از دستش بر نمی آمد.
منبع: یادگاران ۲۲ | مصطفی احمدی روشن
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
🔸در ایامی که احمدی روشن دانشجو بود بنده علاوه بر کار دانشگاهی، رئیس یک پروژه صنعتی بودم، یک مرکز تولیدی دیگر هم مدیر عامل بودم و یک کارخانه هم داشتم. شب تا صبح توی کارخانه کار می کردم، صبح می آمدم سر کلاس. کار فشرده ای می کردم تا کارخانه سرپا شد.
🔹خب، این روحیات در محیط آموزشی به طور طبیعی منتقل می شد. احمدی روشن این روحیه را درک کرد و گرفت. تا دیروز برای او اینطور بوده، معلم سر کلاس می آمده و فقط درس میداده و می رفته. حالا استاد آمده سرکلاس، دستش بریده یا سوخته یا سیاه شده و اینها مربوط به کار عملی - صنعتی در محیط فناوری است. شاید برای همین می آمد و می گفت: من می خواهم کار عملی انجام بدهم. به کار در آزمایشگاه هم بسنده نکرد و خواست که در همان حالی که دارد دوره کارشناسی را می گذراند، وارد کار صنعتی هم بشود.
🔺به نقل از: استاد شهید
منبع: کتاب جسارت علیه دلواپسی
💫 @MostafaAhmadiRosh
#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
دغدغه بعد از جنگ✓
مصطفی معاون فرهنگی و من معاون علمی بسیج دانشجویی بودیم. و اگر بخواهيم مصطفی را وقتی وارد شريف شد بشناسیم و بدانیم
در چه فضایی تنفس کرد، باید نشان او را در مجموعه بسیج دانشجویی پیدا و بررسی کنیم. این همان زمانی است که هسته های علمی دانشگاه تازه در محیط بسیج دانشجویی داشت شکل می گرفت. ما اینک درباره اولین روزهای دهه هفتاد صحبت می کنیم. در آن فضا بسیج علمی، شده بود یک دغدغه. پیش از این مقطع دغدغه فعالیت های بسیج دانشجویی در حوزه های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی بود. نمیدانم شاید اقتضای زمانه بود ولی از حدود سال ۷۰ به بعد که جنگ تمام شده بود، بچه های انقلاب را ورود به ساحت های مختلف علمی فرا گرفت.
🔺به نقل از: دوست شهید
منبع: کتاب جسارت علیه دلواپسی
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
🔹یک پروژه داروسازی بود که او با دانشجوهای دیگر آمدند کارخانه کار کردند. حدود صد دانشجو را در تیم های صنعتی سامان دادم. اینها گام های اول ایجاد سیستم می تواند باشد. دانشجویان اینگونه فناوری را لمس می کنند. ما مثل احمدی روشن همین حالا هم داریم که نمی توانم و نباید از آنها نام ببرم.
🔹در کلام حضرت حق داریم که از مردمان کسانی هستند که در حرفشان صادقند و پای کارند، از بین آنها بعضی هستند که به ملاقات خدا رسیده اند، بعضی هم هستند که در انتظار لقاء الهی هستند. آنها پیمانشان را با خدا عوض نمی کنند.
منبع: کتاب جسارت علیه دلواپسی
💫 @MostafaAhmadiRosh
#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
شاگردی های مصطفی✓
جفت پاهای حاجی رحیمی از زانو به پایین قطع بود. دانشگاه، الگوی ماها حاجی و استاد رضایی بودند. برای اینکه شاهدی برای تصور حال و هوای محیط دانشجویی در آن ایام برایتان گفته باشم کافی است بدانید که عشق دانشجوی دکتری، استاد دانشگاه، دانشجوی لیسانس، دانشجوی فوق ليسانس، این بود که حاج منصو را از ماشین بیاورند پایین و با جرثقیل های مخصوص بگذارند روی ویلچر و تا دانشکده بیاورند. سال ورود حاجی به دانشگاه را نمی دانی ولی موقعی که ما وارد دانشگاه شدیم حاجی دانشجو بود. قصه سادهای داشت زندگی حاجی ما؛ جنگ شد و حاجی رفته جنگ، پاهای حاجی قطع شده. جنگ تمام شده، حالا حاجی گفته: خب باید برویم به میدان علم و به جنگ ادامه بدهیم. این همان کلاس درسی بود که مطصفی شاگرد آن بود.
🔺به نقل از: دوست شهید
منبع: کتاب جسارت علیه دلواپسی
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
جنگ غزه بود. ایمیل کلی از استادهای دانشگاه های خارج از کشور را پیدا کرده بود، خبر کشتار فلسطینی ها را می گرفت، به زبان انگلیسی برایشان می فرستاد، بلکه کاری کنند. دنبال این بود که برای شهدای ترور فلسطین و لبنان سایت راه بیندازد.
🔺به نقل از: دوست شهید
منبع: یادگاران ۲۲ | مصطفی احمدی روشن
#غزه #فلسطین
💫 @MostafaAhmadiRoshan