eitaa logo
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
1.1هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
247 ویدیو
7 فایل
🌷دانشمند نخبه هسته‌ای؛ جوان مومن انقلابی؛ شهید مصطفی احمدی روشن 🎓لیسانس مهندسی شیمی دانشگاه شریف 🔰معاون بازرگانی سایت هسته‌ای نطنز ✅دبیر ستاد تدابیر ویژه سازمان انرژی اتمی 🎯مدیریت مبارزه و کنترل ویروس استاکس نت در نطنز کانال زیر نظر خانواده شهید💯
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹نبودن های مصطفی سخت بود... گاه 12 روز میماند. اعتراضی که می کردم می‌گفتم بسه دیگه! بیا بیرون. ایشان هم می‌گفت ان‌شاءالله این یکی کار را انجام بدهم می‌آیم بیرون. من هم به این امید روزگار می‌گذراندم. می‌دانستم که به قدری هدفشان برایش مقدس است که اصلا حرف این سختی ها معنا ندارد. 🔹به مرور زمان که علیرضا به دنیا آمد، سر من هم گرم شد. حدود یک یا دو سال پیش از شهادت که خیلی بهم فشار آمده بود، ایشان بهم گفتند پیش یک عالِمی رفتند و آن عالم به او گفته بود این کاری که سازمان انرژی اتمی انجام می‌دهد و این که ایران به این قدرت برسد، قطعا در آقا تأثیر دارد. بعد از این حرف، دیگر نگفتم نرو! 🔺به نقل از همسر شهید @mostafaahmadiroshan
| قسمت سوم 🔸️بالاخره جمع شدیم و یک گروه درست کردیم. می‌خواستیم توی بسیج دانشگاه کنیم. قرار شد هرکس توانست از یک سازمان پروژه بگیرد، بیاورد توی گروه. مصطفی دوستی داشت که شده بود مشاور فرمانده مهمات سازی. هماهنگ کرد و رفتیم پیش فرمانده. تازه آن موقع فهمیدم عجب دارد مصطفی! هرچه را فرمانده می‌گفت:ساخته‌ایم مصطفی می‌گفت: ♦️ما هم می‌سازیم؛ می‌تونیم بسازیم.♦️ قبلا کارهایی کرده بود، اطلاعاتش خوب بود. من حرف نمی‌زدم. ولی مصطفی مدام اطلاعات رو می‌کرد. فرمانده عکس یک تفنگ را نشان داد که تازه ساخته بودند. مصطفی گفت «از این تفنگ های ام_۱۶ آمریکاییه؟» به فرمانده برخورد. گفت «نه، خودمون ساخته‌یم.»🇮🇷 ماشه ی تفنگ مشکل داشت. روی رگبار که می‌گذاشتند، دفاع می‌کرد و از کار می‌افتاد. دنبال این بودند برایش ماشه بسازند؛ با یک آلیاژ سبک پلیمری که مقاومت حرارتی اش بالا باشد اما هنوز به نتیجه نرسیده بودند. مصطفی تند گفت «آقا ما می‌سازیم» فرمانده کپ کرده بود! 💎برای رسیدن به به دنبال حل مشکلات کشور مرتبط با رشته یا حرفه مون باشیم! شروع کنیم به سرچ و جستجو راه @mostafaahmadiroshan
| قسمت پنجم 🔸️مصطفی نبود. کلی ازش تعریف کردم پیش بچه ها. اونا میخندیدند و میگفتند: ببین چطوری مخت رو زده که اینطوری دفاع میکنی ازش! فردا که مصطفی آمد، بچه ها بهش گفتند: خوب بچه شهرستانی گیر آوردی و مخش رو زدی ها! نبودی ببینی چطور ازت تعریف میکرد. 🔹️شب مصطفی آمد کنارم. یک نامه داد دستم و رفت... نامه را خواندم. نوشته بود: چرا پیش بچه ها از من تعریف کردی؟! نگفتی شاید دچار غرور و خود بزرگ بینی بشم؟! من هزار تا ضعف دارم. دیگه از ای حرفا نزن. دو سه روز بابت همین باهام سر سنگین بود. بعد هم خودش آمد سراغم. 💠 برای رسیدن به لازمه که دچار ، و نباشیم و نیت هامونو خالص کنیم! @mostafaahmadiroshan
| قسمت ششم دستم را گرفت، از خوابگاه برد بیرون. روبروی خوابگاه خانه هایی بود که معلوم بود از قدیم مانده؛ از زمان آلونک نشین ها. همیشه چشمم به این خانه ها می افتاد، اما هیچ وقت فکر نکرده بودم به آدم هایی که توی این آلونک ها زندگی میکنند. اوضاعشان خیلی خراب بود... رفتیم جلوتر، خانمی آمد بیرون ۳ تا بچه قد و نیم قد هم پشت سرش. مصطفی تا چشمش به بچه ها افتاد قربان صدقه شان رفت. خانه در واقع، یک اتاق خرابه ی نمناک بود. در نداشت، پرده جلویش آویزان بود. از تیر چراغ برق سیم کشیده بودند و یک چراغ جلوی در روشن کرده بودند. مصطفی گفت: ببین اینا دارن چطوری زندگی میکنن، ‌ چندوقتی بود بهشان سر میزد. بزنج و روغن میخرید و برایشان میبرد. وقتی هم که خودش نمیتوانست کمک کند، چندتا از بچه ها را میبرد که آنها کمک کنند. 🔴 برای رسیدن به آقا امام زمان(عج) دستگیر نیازمندان باشیم @mostafaahmadiroshan