#عیار_این_گوهر_۸
🔹با این که علیرضا را کم می دید، خیلی برایش وقت می گذاشت. پارک می برد. خانه ی ما می آورد. به او می گفتم: مراقب بچه باش. دختر بچه نیست که خیلی دم خور مادرش باشه. بیشتر، از شما الگو پذیری داره. سعی کن رابطه ات رو باهاش حفظ کنی.
معمولا این کار را می کرد. سال های اول و دوم، علیرضا زیاد به او عادت نداشت، ولی وقتی بابا شناس شد، وابستگی شدیدی پیدا کرد. هم بچه به او، هم او به بچه. اگر بچه تب می کرد یا یک ذره مریض می شد، فاطمه همیشه گله و شکایت داشت که حاج خانم! من به جای یک نفر، دو نفر را باید جمع کنم. مصطفی از بچه زودتر مریض می شود. واقعا نمی دانم به پسر شما برسم، یا به نوه تان.
مصطفی فوق العاده به علیرضا حساس بود. همیشه زنگ می زد که:« مامان جون، علی مریضه. برو ببرش دکتر.»
می رفتم، می دیدم حالا یک سرفه کوچکی کرده، یا یک ذره تب داره!
بعد از به دنیا آمدن علی، از قول پسرش مرا مامان جون صدا می کرد، پدرش را هم بابا جون.
🔺به نقل از مادر شهید
منبع: کتاب من مادر مصطفی
@mostafaahmadiroshan