eitaa logo
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
5.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
1 فایل
سلام دوستان عزیز خوش آمدید/ فعالیت کانال شبانه روزی می باشد لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd لینک اخبار شبانه کانال @sabanhkabar لینک گروه چت https://eitaa.com/joinchat/2156987196Cb75d654c81 آیدی مدیر/ تبلیغات @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂‌ مگیل / ۵ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ از شکلاتهای جنگی که همان دوروبر پیدا کرده ام، باز می‌کنم و یکی دو تا به مگیل می‌دهم. آن قدر خوشش آمده که هر چند قدم می ایستد و خودش را به من می‌مالد و من باز یک شکلات دیگر می‌چپانم توی دهانش و می‌گویم «روح روح.» او هم پفتره‌ای تحویلم می‌دهد و به راه می‌افتد. در این سرما انگار پفتره هایش آبدارتر هم شده. شال حاج صفر را که از گردنش باز کرده ام روی چشمانم می‌بندم و از پشت گره می‌زنم. دیگر امیدی به دیدن با این چشمها ندارم؛ یعنی فعلا امیدی نیست. پس بهتر است درش را تخته کنم. این شال سبز مخملی را حاج صفر از میان کمک‌های مردمی پیدا کرده بود و برای خودش برداشته بود. چشم یک گردان دنبالش بود. با ریشه های قرمز و یک یاحسین زرکوب. شال منحصر به فرد و زیبایی بود. می‌گفت من سیّدم اما شجره نامه ندارم. می‌شوم سید. بعد از این، بعد از این‌ش را دیگر خودتان حساب کنید. بدبختی حاجی هم نبود. بچه ها برای احترام لقب حاجی به او داده بودند. یعنی خودش می‌گفت که حاجی نیست. می‌گفت: «من حاجی لندنی هستم. قبل از انقلاب با هواپیما عازم حج بودیم که چند نفر هواپیماربا، که گویا از عربهای مخالف فلسطینی به حساب می آمدند هواپیمای ما را دزدیدند و به لندن بردند وقتی برگشتیم بچه محل‌ها به من می‌گفتند: "حاجی لندنی!"» برای چند دقیقه فکر کردن به حاج صفر باعث می‌شود که سختی راه را احساس نکنم، اما قدم از قدم برداشتن کار سختی است. در این کوهستان با چشم باز و گوش شنوا حرکت کردن کار شاقی است؛ با چشم بسته و گوش کر که دیگر جای خود دارد. به حساب من حالا باید شب از نیمه گذشته باشد. خوبی قاطر این است که ظلمات محض هم می‌بیند. اگر می‌شنیدم لابد صدای زوزه گرگها و سگهای وحشی از دور شنیده می‌شد. یادم می‌آید که برای خودم یک اسلحه هم‌برداشته ام. یک کلاش تاشو که بتوانم از خودم محافظت کنم. اما در این تاریکی اگر صدای گرگ‌ها را می‌شنیدم بیشتر وحشت می‌کردم. باد سردی به صورتم می‌خورد. بینی ام سر شده؛ انگار که دیگر وجود ندارد. همراه باد، دانه های درشت برف را هم احساس می‌کنم که یک به یک گونه هایم را خیس می‌کنند. از بساط مفصلی که بار مگیل کرده ام یک پانچو بیرون می‌کشم و بر تن می‌کنم. مثل کوره گرم است و مرا از برف و سرما در امان می‌دارد. از قضا یکی دیگر هم برای مگیل آورده ام. مگیل هم از پانچو بدش نمی آید. بعد از یکی دو ساعت راهپیمایی، یک شکلات هم برای خودم باز می‌کنم؛ اما نصفه نیمه مگیل آن را از دستم قاپ می‌زند. می‌گویم: این شب بینایی قاطرها خوب به کارت می‌آید من بیچاره که نمی‌بینم، نکند شبانه بروی سروقت آذوقه مان؟ مطمئنم مگیل به جای گوش دادن به حرفهای من مشغول نشخوار است. همانجا روی زمین برفی مجبورش می‌کنم تا بنشیند. خودم را کنار مگیل زیر پانچو پنهان می‌کنم. سوز و سرما بیشتر شده و برف همچنان می‌بارد. اگر این اوضاع ادامه داشته باشد بعید نیست که زیر برف مدفون بشویم. با خدا مناجات می‌کنم. دنبال عبارات دعای سحر هستم تا حال و روزم را برساند، اما فرقی نمی‌کند که فارسی باشد یا عربی. می‌خوانم و به خواب می‌روم؛ در حالی که از سرما و ترس چمباتمه زده ام و کمی گرمای کمر مگیل را احساس می‌کنم آن قدر خسته ام که خواب را به هر چیز دیگر ترجیح می‌دهم و بعد دیگر هیچ نمی‌فهمم.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @mostagansahadat ____ 🍂
🍂‌ مگیل / ۶ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ زیر فضای دم کرده پانچو از خواب بیدار می‌شوم، دست می‌کشم تا مگیل را پیدا کنم. دستم به پالان مگیل می‌خورد. حتما خودش هم هست. از زیر پانچو بیرون می آیم. گرچه هوای بیرون سرد است اما می‌توانم گرمای تابش آفتاب را روی دست و صورتم احساس کنم. این میرساند که ابرهای دیشب پراکنده شده اند و حالا هوا آفتابی است. از زاویه نور خورشید هم پی می‌برم که هنوز اوایل صبح است. دیشب با مگیل خیلی راه آمدیم. انصافا هوای مرا هم داشت. برای نوازش کردن مگیل دستم را به هر طرف می‌برم اما اثری از او نیست. فقط پالان پر از آذوقه اینجا هست و چند تا روکش بازشده شکلات جنگی. معلوم است صبحانه اش را هم خورده. این ابله کجا غیبش زده؟ ترس ته دلم را خالی می‌کند. شعاع بزرگتری را با دست جست وجو می‌کنم؛ اما نیست که نیست. با خود می‌گویم لابد علفزاری چیزی پیدا کرده اما با وجود این همه برف حتی اگر علفزاری هم باشد زیر این قالیچه یخ زده مدفون می‌شود. دستم را مثل قیف جلوی دهانم می‌گیرم و صدایش میزنم - مگیل! مگیل کجایی؟ لابد انتظار دارم که جوابم را بدهد. این بلاهت پیشه حتی نمی‌داند چه بلایی سر من آمده چه برسد به اینکه بخواهد مرا کمک کند. خدایا تکلیف ما را با این الاغ روشن کن. بلند می‌شوم و خودم را از برف می‌تکانم. مشغول برداشتن وسایل از روی زمین هستم که ناگهان دستم به جای سم‌های مگیل، که انگار روی برفها حجاری شده برخورد می‌کند. انگار دنیا را به من داده‌اند. با دست جای سم‌ها را لمس می‌کنم و جلو می‌روم. دیگر انگشتانم از سرما دارند منجمد می‌شوند که ناگهان به توده ای نرم و گرم برخورد می‌کنم و بعد حس بویایی‌ام به کار می‌افتد. بله خودش هست؛ سرگین مگیل. تر و تازه و هنوز گرم و بعد دستم به پاهایش می خورد که ایستاده و مشغول چراست. دست‌هایم را با کمی برف پاک می‌کنم. اما اصلا به دلم نمی‌چسبد. - تو خجالت نمی‌کشی من بینوا را گذاشتی و خودت اومدی اینجا که چی؟ آن قدر عصبی هستم که می‌خواهم با مشت بکوبم توی ملاجش، اما خودم را کنترل می‌کنم. بیچاره حق دارد به هر حال هر چقدر به او شکلات بدهم جای علف و کاه و یونجه اش را نمی‌گیرد.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @mostagansahadat ____
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 کبوتر و دو پلاک و دو ساک خالی تو دلم دوباره گرفته زبی‌خیالی تو تو التماس نگاه کدام پنجره‌ای که نقش بسته نگاهم به طرح قالی تو…        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت 🍂https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
16.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 یادتان هست شرط کردیم ؛ هر کس شهید شد جاماندگان از قافله را در روز قیامت شفاعت کند یادتان هست؟!         ‌‌‍‌‎‌┄═❁●❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ شده هرگز دلت مال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟ نگاهت سخت دنبال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟ برایت اتفاق افتاده در یک کافه ی ِ ابری ته ِ فنجان ِ تو فال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟ خوش و بش کرده ای با سایه ی ِ دیوار وقتی که دلت جویایِ احوالِ کسی باشد که دیگر نیست؟   حواس ِ آسمانت پرت روی ِ شیشه های ِ مه سکوتت جار و جنجالِ کسی باشد که دیگر نیست   شب ِ سرد ِ زمستانی تو هم لرزیده ای هرچند به دور ِ گردنت شال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟ شبیـه ِ ماهی ِ قرمز به روی ِ آب می مانی که سین ات هفتمین سال ِ کسی باشد که دیگر نیست   شود هر خوشه اش روزی شرابی هفتصد ساله اگر بغضت لگدمال ِ کسی باشد که دیگر نیست چه مشکل می شود عشقی که حافظ در هوای ِ آن الا یا ایها الحال ِ کسی باشد که دیگر نیست        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂
9.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه، ارزش داره. شهید ابراهیم هادی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂
1_10185659832.mp3
2.58M
🔴 نواهای ماندگار 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران کربلای پربلا تش زی به جونوم.. به لهجه محلی دزفول        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂