🌺
🔹حاضر به ترک جبهه نبود
❣شهید صحنعلی تاراس
🔹فرماندهی لشکر ولی عصر(عج) پس از عملیات والفجر هشت، گردان سلمان فارسی را برای سازماندهی نیروهای شهرستان ایذه به فرماندهی شهید علیرضا جعفرزاده تشکیل داده و او " از آنجا که اهل ایذه بود"را برای فرماندهی یکی از گروهانهای آن گردان فراخوانده بود.
اما او به سادگی حاضر به رفتن نبود و این موضوع یک ماه وقت او را گرفته بود تا اینکه به او اعلام کردند تکلیف است.
به محض اینکه نام تکلیف آمد، بدون کمترین اصرار و مقاومتی، میل باطنی اش را کنار گذاشته، کوله پشتی اش را برداشت و از گردان کربلا یک راست رفت گردان سلمان، تعجب کردم، نه به آن وابستگی اش به گروهان نجف اشرف نه به این تسلیم محض.
مدتی بود در گرما گرم عملیات کربلای پنج و در یک غروب غم انگیز در حال وضو در محوطه ی گردان، پای تانکر آب بودم که خبر را یکی از رزمندگان داد: « چند روز پیش در عملیات کربلای پنج وقتی که صحنعلی تاراس برای پرتاب نارنجک به سمت عراقی ها از خاکریز بالا می آید دشمن سینه اش را به رگبار بسته است و...»
#شهدای_باغملک
#شهید_صحنعلی_تاراس
شادی روح امام شهدا و شهدا صلوات 🌷
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ حماسی
"پاسدار رهبرم"
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
پاسداری می کنم ...
من جانفدای رهبرم ...
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 1⃣9⃣
👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام
ماههای سال به سر آمد و روزهای سرد و یخبندان زمستان جای خود را به نغمه خوان بلبلان می داد تا اینکه یک روز با وزش نسیم خنک بهاری، حبیب، برادر همسرم، با مژده پیدا شدنم به منزل رفت. همسر بیمار و ناامیدم جان تازه ای گرفت و با شنیدن خبر سلامتی ام مانند پرنده ای بال گشود و راهی اهواز شد.
پدرم و پسرم فؤاد هم با او آمده بودند و پشت دیوار ساختمان اداره اطلاعات اهواز به امید دیدنم به انتظار نشستند.
گاهی در وقت نماز اذان می گفتم و در خلوتم باخدا راز و نیاز می کردم. در مدت دو سالی که در قفس دوستان گرفتار بودم، تنها چند بار همسر و مادرم موفق به دیدنم شدند؛ آنهم دیداری سرپایی در حد پنج دقیقه! مأموری سلاح به دست کنارمان ایستاده و محل ملاقات، سالن نگه داری موتورسیکلت های مسروقه بود.
در شرایطی که دستبند به دست و زنجیر به پایم بود، مقابل همسرم سر پا می ایستادم و صدایشان را می شنیدم و بوی تنشان را حس می کردم. بیچاره همسرم که با ذوق و شوق می آمد تا درد دل کند تا نان گرم خانگی و ماهی سرخ کرده ای را که همراهش آورده بود، به من بدهد تا بخورم و کمی جان بگیرم؛ اما مثل دفعات قبل با مخالفت شدید نگهبان ها روبه رو میشد. همیشه ملاقاتمان خیلی کوتاه و در حد پنج دقیقه بود. او گریه می کرد و من اشکهایم سرازیر بود. وقت جدایی که می رسید، رفتنم را تماشا می کرد. صدای قیریج قیريج کشیده شدن زنجیر بسته به پاهایم در گوشش زنگ میزد و من صدای گریه اش را می شنیدم.
من به آنها حق می دادم؛ چون من را نمی شناختند و اطلاعی از خدماتم به اسرا نداشتند و کسی نبود به نفعم شهادت بدهد؛ بنابراین تحمل می کردم و منتظر بودم زمان آمدن دوستانم از اسارت فرا برسد.
صبح یکی از روزهای پاییزی آبان که گرمی هوا هنوز جریان داشت و نم شرجی حس میشد، در سلول باز شد. سربازی داخل آمد و دستبندی به دست هایم زد و پاهایم را به زنجیر بست. سکوت کرده بودم و به او نگاه می کردم و زمزمه دعا بر لبم بود
- لاحول ولا قوة الا بالله، افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد.
عاجزانه به درگاه خدا استغاثه کردم:
- الهی يمته تخلص هل السالفه يا الله؟!!
(خدایا! این جریان کی می خواهد تمام شود؟!)
برای چندمین بار با دستبند و زنجیر بسته به پا در دادگاه انقلاب حاضر شدم. جلسه محاکمه شروع شد. اتهامات قبلی تکرار شد و قاضی شرع آقای احمدی، بعد از یک ساعت، حکم نهایی را خواند:
- آقای صالح قاری فرزند ملامهدی! شما به اتهام همکاری با رژیم بعثی و جاسوسی و شکنجه اسیران، طبق نظر دادگاه به اعدام محکوم می شوید. اگر حرفی دارید، بگویید.
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 2⃣9⃣
👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام
قاضی شرع آقای احمدی، بعد از یک ساعت، حکم نهایی را خواند:
- آقای صالح قاری فرزند ملامهدی! شما به اتهام همکاری با رژیم بعثی و جاسوسی و شکنجه اسیران، طبق نظر دادگاه به اعدام محکوم می شوید. اگر حرفی دارید، بگویید.
دیگر صدای قاضی را نمی شنیدم. آهی سوزناک کشیدم. سوزشی در قفسة سینه ام حس می کردم. همه جا را تاریک و خودم را محبوس در این تاریکی میدیدم. چند ثانیه سکوت کردم. صدای قاضی دوباره شنیده شد:
- اعتراضی نداری آقای قاری؟
به خود آمدم و نگاهی به صورت قاضی انداختم که ادامه حکم را میخواند. لبهایش می جنبید
- این حکم همچنان برقرار است تا وقتی اسرا بیایند و به نفع یا ضرر شما شهادت بدهند. ختم جلسه را اعلام می کنم.
قاضی رفت و همه به دنبالش.
از شدت ناراحتی حس کردم روح از بدنم جدا می شود. دیگر هیچ صدایی جز تکرار این جمله نمی شنیدم:
- این حکم همچنان برقرار است تا اسرا بیایند و به نفع یا....
دوباره با ماشین من را به زندان بردند. انگار گوشهایم کیپ شده بود. هیج صدایی نمی شنیدم؛ نه بوق ماشین ها و نه هیاهوی زندگی. امیدی به آزادی نداشتم، اما اینکه حکم اعدام برایم صادر کنند، قلبم را به درد آورد. یک بار دیگر حرف های تیمسار عزاوی در ذهنم طنین انداخت
- تو را اینجا محاکمه و اعدام نمی کنند؛ وقتی به کشورت برگردی، آنجا تو را اعدام می کنند...
تنها امیدم برای آزادی، بازگشت اسیران و سید ابوترابی از عراق بود که نمی دانستم چه زمانی خواهد بود؛ اما آنچه بیش از همه من را زجر میداد،
هم سلول بودنم با ضدانقلاب ها و جاسوس ها بود که متأسفانه مأمورها همه ما را به یک چشم نگاه می کردند. دیگر افسرده شدم و روحم بیمار شد. گاهی در خلوتم باخدا درددل و گله و شکایت می کردم: الهی! من جوانی ام را در زندانهای شاه گذرانده ام و اسارت را هم به خاطر برحق بودن کشورم در عراق؛ آنجا قلبم هرروز و شب به امید بازگشت به کشور می تپید؛ اما حالا اینجا من را به چشم خائن و جاسوس می بینند! وا اسفا! وا اسفا!
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 3⃣9⃣
👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام
روزها میگذشتند و به انتظار فرج، همچنان از روزنه امید، به نوری که از تاریکی نجاتم بدهد، دل بسته بودم. خودم را با مطالعه سرگرم می کردم تا تلخی لحظات، بیش از این روحم را از بین نبرد.
صدای حرف زدن چند نفر را از بیرون سلول شنیدم و به دنبالش صدای قدم هایی که نزدیک می شد. باز قلبم به تپش افتاد. با کنجکاوی به در بسته اتاق نگاه کردم.
به محض باز شدن در، به ناگاه دوست و یار قدیمی ام على فلاحيان را دیدم. معاون رئیس قوه قضاییه و رئیس دادگاه ویژه روحانیت شده بود. وارد اتاق شد. مات و مبهوت نگاهم کرد:
- تویی؟! چه بلایی سرت آمده؟
ناگهان بغضم ترکید و به گریه افتادم. آقای فلاحیان جلو آمد و من را که گریه می کردم، از جا بلند کرد و در آغوش گرفت. چنان با صدای بلند گریه می کردم که انگار می خواستم همه غصه هایم با دیدن یار قدیمی از سینه بیرون بزند و خالی شوم. فلاحیان از اوضاع پیش آمده برایم ناراحت شد. چند دقیقه بعد از آرام شدنم، کنارم روی تخت نشست.
او هم به گریه افتاده بود. اشکهایش را پاک کرد و گفت:
- خبر نداشتم اینجا گرفتاری وگرنه زودتر می آمدم. مأموریت داشتم بروم مشهد، وقتی دوستان از جریانت باخبرم کردند، فوری حرکت کردم. چرا زودتر به من خبر ندادی؟
سرم را پایین انداخته بودم. هنوز اشکم به نرمی می ریخت، فلاحیان شانه هایم را محکم در دست گرفته بود و فشار داد:
- نگران نباش! از اینجا بیرونت می آورم.
خیلی زود از پیشم رفت. تلگرافی به آیت الله موسوی اردبیلی، رئیس قوه قضائیه ارسال کرد و با شرح حالم خواستار لغو حکم دادگاه انقلاب شد. طولی نکشید که از تهران دستور لغو حکم اعدامم رسید.
فلاحیان من را با مسئولیت و ضمانت خودش آزاد کرد و به آنها گفت: چون آقای صالح قاری یک روحانی است، باید در دادگاه ویژه روحانیت محاکمه شود. تا زمان بازگشت اسرا صبر می کنیم تا شهادتی که لازم است، به نفع یا ضد ایشان داده شود.
بهت زده به الطاف خفیه خداوند که به وسیله دوستم آقای فلاحیان تحقق پیدا کرده بود، فکر می کردم. چشمانم را پرده نازکی از اشک پوشانده بود. فلاحیان رو به من کرد:
- خب دیگر خیالت راحت! تو آزادی و می توانی پیش خانواده ات برگردی. هنوز باورم نمی شد که آزاد شده ام. فلاحیان خیلی زود خداحافظی کرد و به مشهد رفت.
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🌷شهادت لاله ها را چیدنی کرد...
#شهیدحاج_عباسنیلفروشان
در کنار شهید حاج احمد کاظمی
فرمانده لشکر ۸ نجف اشرف
در دوران دفاع مقدس
____
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
تبلیغات
@hosyn405
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
ما یادمان که نیست
ولی راستی « حسین » ؛
با درد غربتِ تو کجا آشنا شدیم!؟
#شهید_محمد_حصاری
#شهادت_عملیاتبدر_۱۳۶۳
#سلام_بر_غربتت_ای_حسین
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
برای پاسداری از
دین و میهن و ملت
تا آخرین قطرهی خون ؛
انگشت بر ماشه خواهیم داشت...
#برای_ایران
#دفاع_مقدس
#قهرمان_وطن
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
#رزمندگان_ارتش
در سنگر دفاع از میهن
[دزفول ؛ رودخانه کرخه]
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🚁 بالگرد اساچ۳ نیروی دریایی ارتش
در حال سوار کردن و هلیبرد نیروها ...
دوران جنگ تحمیلی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
ستون تانکهای ام ۴۷ نیروی زمینی ارتش
در منطقهی نبرد با متجاوزان عراقی
دوران جنگ تحمیلی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd