⭕️عکس حاج قاسم نقطه اشتراک خیلیهاست؛حتی غیرمذهبیها!
🔹اما وصیت نامه حاج قاسم نقطه شروع غربال خیلیهاست ؛ حتی مذهبیها!
همان جایی که میگوید:
«والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری ، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد...!»
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🌸در مکتب روح الله:
🔸به جمهوری اسلامی،تا پای جان وفادار بمانید؛ و با آمادگی خود و صدور انقلاب و ابلاغ پیام خون شهیدان، زمینه را برای قیام منجی عالم و خاتم الاوصیا و الاولیا، حضرت بقیه الله(روحی فداه) فراهم سازید.
📚صحیفه نور ،جلد ١٩ ،صفحه ٢٩٧
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 خاطرات اسرای عراقی / ۳ "متخصص مین" محقق: مرتضی سرهنگی
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 خاطرات اسرای عراقی / ۱
"سرباز عراقی"
محقق: مرتضی سرهنگی
┄═❁๑❁═┄
🔸 روزهای اول جنگ واحد ما بطرف پاسگاه «زید» حمله کرد و پاسگاه را به تصرف خود در آورد. بعد از اشغال پاسگاه دستور آمد که به طرف میمک برویم. واحد ما در این منطقه مستقر شد و بعد از مدتی نیروهای شما حمله ای به این منطقه کردند و ما عقب نشینی کردیم. چند روز بعد از عقب نشینی صدام به منطقه آمد و فرمانده تیپ ما که نامش (محمد جواد شیخ احمد) بود را به باد فحش و ناسزا گرفت و گفت باید این منطقه را از دست ایرانی ها خارج کنید، اگر کسی از نیروها عقب نشینی کند نمیگذارم که آب دجله و فرات را بخورد. چند روز از این ماجرا گذشت تا اینکه فرمانده تیپ به بغداد احضار و به دستور صدام اعدام شد. خبر اعدام شدنش به تیپ ما رسید.
در همان منطقه من به چشم خودم دیدم که ۱۱ نفر سرباز و یک سروان بنام "عبید" در برابر چشمان افراد تیپ اعدام شدند. درست بخاطر دارم که ساعت ده صبح بود که این افراد اعدام شدند درحالیکه ماسه روز در مقابل نیروهای شما مقاومت کرده بودیم در همان روز که صدام به منطقه آمد لباس کاملاً نظامی پوشیده بود و برای ما هم سخنرانی کرد. او گفت اگر نیروهای ایرانی خاک شما را بگیرند میدانید چه کار میکنند؟ و ما را تهدید کرد که باید بجنگیم. در این حمله ما تقریباً هزار و سیصد نفر کشته و زخمی و عده ای هم اسیر داديم. البته حمله ما برای باز پس گرفتن میمک بیست و پنج روز به تاخیر افتاد چون مصادف بود با برگزاری کنفرانس «طائف» در عربستان که بعضی از فرماندهان میگفتند شاید نتیجه ای از این کنفرانس گرفته شود و شاید هم صلح بشود.
وقتی کنفرانس تمام شد و نتیجه ای در برنداشت ما آماده حمله شدیم. اما نیروهای شما در بالای ارتفاعات مستقر بودند و کاملاً به منطقه تسلط داشتند. حمله ساعت دو بعد از نیمه شب به تاریخ (۱۲/ ۶۵/۱۲) ۱۲۸۲/۲/۲ شروع شد همانطور که گفتم نیروهای شما مسلط بودند و هر کدام از نیروهای ما حرکتی میکرد کشته میشد. ما با چهار تیپ حمله کردیم که سه تیپ متلاشی شد، حمله ما بیش از دو ساعت طول نکشید و ما ساعت چهار
صبح عقب نشینی کردیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 خاطرات اسرای عراقی
"سرباز عراقی" ۲
محقق: مرتضی سرهنگی
┄═❁๑❁═┄
🔸 حادثه ای که در همان روزهای اول که پاسگاه زید را تصرف کرده بودیم اتفاق افتاد. البته همزمان با تصرف پاسگاه زید شهر مهران هم توسط دو تیپ چهارم و سی وششم با پشتیبانی گروههائی از تانک اشغال شده بود و من اخبار آنرا از رادیو کوچکی که داشتیم شنیدم.
در همان روز عدنان شریف شهاب رئیس ستاد عام که قبلاً سفیر عراق در مراکش بود و مدتی هم یکی از مشاوران حسن البکر محسوب می شد، بعد از دیدار از نیروهای به اصطلاح پیروز جبهه مهران و تشویق آنان با هلی کوپتر به منطقه پاسگاه زید آمد. هنگامی که هلی کوپتر به نزدیک زمین رسید ناگهان آتش گرفت و در همان منطقه و در برابر دیدگان ما سقوط کرد. خود من هفده جنازه از هلی کوپتر بیرون کشیدم که یکی از آنان عدنان شریف شهاب بود، در میان کشته شدگان آنهائی را که من می شناختم ـ سرهنگ مدلول سرهنگ فوزی رئیس اطلاعات تیپ دوم ـــ و سرگرد ستاد علی بودند اخبار این حادثه در روزنامه ها و رادیو تلویزیون عراق اصلاً منعکس نشد. بله مطمئنم ! بعد از این حادثه شایعه ای در میان افراد پخش شد که میگفتند این حادثه از طرف صدام طرح ریزی شده بود زیرا عدنان شریف را که همدوره عدنان خیرالله بود برای خودش خطرناک
احساس میکرد.
عدنان شریف شهاب پسر برادر حمادی شهاب بود که مدتی وزیر بود و اینها از یک طایفه هستند که در عراق ثروت و نفوذ فراوانی دارند.
ما جمعاً دوماه در منطقه پاسگاه زید بودیم. سرهنگ جواد اسعد شیتنه یک مرکز فرماندهی منظم در آن منطقه بوجود آورد و یک روز که صدام به منطقه آمده بود سرهنگ جواد را بخاطر این کار تشویق کرد و بعد از اینکه یک درجه به او داد او را به فرماندهی لشگر سوم که در جنوب بود منصوب کرد و همانطور که میدانید بعد از آزادی خرمشهر سرهنگ جواد به دستور صدام اعدام شد.
بعد از دو ماه واحد ما را به نفت شهر فرستادند البته صدام نام این منطقه را تغییر داد و بنام "نفت صدام" در نقشه ها ثبت کرد. ما هر چه در این شهر بود غارت کردیم در این شهر فقط یک مسجد نیمه ویران به چشم میخورد البته از اهالی شهر من هیچکس را ندیدم.
یک سال و نیم در این منطقه پدافند میکردیم. میدانستیم که از این شهر نفت به پالایشگاه خانقین و کرکوک می بردند و مسئول این کار یک مهندس بود که نامش را نمیدانم. البته به غیر از واحد ما یک تیپ هم از کشور اردن در این منطقه پدافند میکرد، نام این تیپ یرموک بود که با فاصله تقریباً زیادی پشت واحد ما قرار داشت.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 خاطرات اسرای عراقی
"سرباز عراقی" ۳
محقق: مرتضی سرهنگی
┄═❁๑❁═┄
🔸 یک روز چهار نفر از افراد تیپ اردنی برای واحدشان غذا می آوردند که یک گلوله توپ دوربرد شما درست در نزدیکی این چهار نفر افتاد و منفجر شد که یک نفر از آنها کشته شد و سه نفر دیگر بشدت مجروح شدند. یکی از آنها دو پایش قطع شد، دیگری یک دستش و یکی دیگر هم یک پایش قطع شد. چند روز بعد از این حادثه تیپ یرموک را از آن منطقه بردند و ما دیگر آن تیپ را ندیدیم. ناگفته نماند که حقوق افراد این تیپ دو برابر نیروهای عراقی بود، البته از افراد مصری هم بودند که به استخدام جيش الشعبی درآمده و در پشت جبهه خدمت میکردند.
در یکی از حملاتی که نیروهای شما به خط مقدم ما داشتند، توانستند چند ارتفاع را تصرف کنند. بعد از این واقعه نیروهای زیادی به فرماندهی سرهنگ لطیف رستم به این منطقه اعزام شدند تا ارتفاعات را پس بگیرند. وقتی نیروهای شما متوجه شدند که نیروی زیادی آماده حمله است و این ارتفاع چندان مهم نیست به عقب برگشتند. بلافاصله سرهنگ لطیف رستم گزارشی از پیروزی نیروهایش به صدام داد و یک درجه ترفیع گرفت و سرتیپ شد، بعد از این ترفیع او را به تیپ چهارم مرزی منتقل کردند. انتقال او مصادف بود با حمله نیروهای شما به منطقه «زرباتیه» که منجر به شکست دره نیروهای سرتیپ لطیف شد و این سرتیپ بیچاره بدستور صدام دو درجه تنزل پیدا کرده و سرهنگ دوم شد.
یک روز دستور آمد که تیپ ما بداخل عراق برود و به مدت شش ماه استراحت داشته باشد. تیپ ما به منطقه ای بنام منصوریه حبل آمد و مشغول استراحت شد. هنوز سه روز از استقرار ما نگذشته که دستور آمد همین امشب به منطقه پنجوین برویم زیرا نیروهای
ایرانی حمله ای در پیش دارند.
واحد ما با ناراحتی تمام به منطقه آمد و ساعت دوازده شب بود که به منطقه رسیدیم. ساعت دو بعد از نیمه شب نیروهای شما حمله کردند و تیپ ما خیلی زود از هم متلاشی شد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂 انتقال اسرای عراقی به عقبه
در عملیات آزادسازی خرمشهر
حدود ۱۹ هزار نفر از نیروهای عراقی
به اسارت درآمدند..!
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#اسرای_عراقی
#عملیات_بیت_المقدس
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
❣شهید محسن حاجی بابا، فرمانده عملیات سپاه غرب
●روز قبل شهادت رو به دوستش حسین میگوید: اینجور شهادت که یک تیر به آدم بخوره؛ آدم کشته بشه من بهش میگم شهادت سوسولی، شهادت سوسولی فایده نداره
حسین به او میگوید: خوب چه فرقی میکنه ؛ اینم شهادت است دیگر
●محسن میگه: میدانی آخه به این حال بری پیش آقا ابوالفضل بگی من یک تیر خوردم فایده ندارد
حسین گفت خوب حالا یعنی چی
●محسن گفت: یعنی یک جوری آدم شهید بشود که هزار تکه بشود آدم رو خواستند آن دنیا بحضرت ابوالفضل معرفی کنند خودت یک تیکه بدنت دستت باشه بگویی آقا من اینم
●به روز نکشید؛ زیر ارتفاع بمو (در منطقه سرپل ذهاب) یک گلوله توپ آمد صاف روی سقف ماشین؛محسن بهمراه 2نفر دیگر از فرماندهان محور(شوندی و بیابانی)بشهادت میرسند
●شدت حادثه طوری بوده که پیکراوهزار تکه میشود ... جنازه را جمع کرده به تهران می فرستند برای تدفین. مدتی بعد که باقیمانده ماشین را می آورند به محل قرارگاه فرماندهی؛ یک تکه دست از پیکر شهید را در آن پیدا میکنند؛در ادامه از پدر شهید اجازه میخواهند که آن را در همان منطقه جنگی تدفین کنند.ازاینرو
ایشان در دو نقطه سنگ یادبود دارد تهران و منطقه سرپل ذهاب
پ.ن:
تکهای از بدن شهید محسن حاجی بابا در بازی دراز ماندگار شد
شهیدی که میگفت: "میخواهم بگونهای شهید شوم که حتی تکههای بدنم را نتوانند جمع آوری کنند"
🔹سرهنگ بهرامیان میگوید: «حاجی بابا وقتی میبیند که دوستانش شهید شدهاند به دوست خودش حسین خدابخش گفته بود دعا کن با گلوله توپ شهیدبشویم.زیرا اگر در این دنیا بسوزیم میتوانیم مطمئن شویم که خداوند گناهانمان را بخشیده است.
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣شهید «محسن حاجی بابا» در گمنامی فرمانده بودُ در گمنامی پر کشیدُ در گمنامی دل از دنیای وانفسا کَند؛ همانطور که از رتبه تک رقمی رشته پزشکی گذر کردُ دل به سبزی لباس پاسداری دوخت.
اِرباً اِرباً شده بود. چیزی شبیه به پیکر قطعه قطعهِ شده علی اکبر(ع). یک تکه از بدنش در روستای «عظیمیه» در غرب به یادگار ماندُ تکه ای دیگر میهمان قطعه ۲۶ بهشت زهرا (س) شد. در عملیات شناسایی، گلوله تانک مامور بود تا او را به آرزوی دیرینه اش که همان تکه تکه شدن در راه اسلام بود برساند. در جایی خواندم شهید به همرزمش گفته بود «دعا کن با گلوله توپ شهید شوم. زیرا اگر در این دنیا بسوزیم می توانیم مطمئن شویم که خداوند گناهان ما را بخشیده است.»
پدر او هم شبیه به تمام باباها آرزوی دامادیِ پسرش را داشت. اما هر بار که از او می خواست تا ازدواج کند! در جواب می شنید؛ باباجان «دعا کن شهید شوم». قرار بود ۲۲ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ لباس دامادی بر تن کندُ به خانه اش عروس بیاورد. اما روز ۲۲ اردیبهشت ۶۱ شمسی لباس شهادت را از مادر سادات گرفتُ به تن کرد. به راستی که «عروسی ما شهادت است.»
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
1_3121061679.mp3
10.58M
شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
شهیدان احمد، محمد و قاسم قربانی دستجردی
🌷پدری که با لقمه حلال بنایی ۳ شهید تقدیم انقلاب کرد
☀️پنج برادر بودند که بدون هیچ تعلق خاطری به دنیا راهی جبهه شدند، یکی از آنها به مادر گفت: پشت سر ما گریه نکن و از ما برای کسی تعریف نکن، دیگری به پدرش که در حال ساختن خانه برایش بود گفت: ما به خانه نیاز نداریم، دست آخر سه برادر شهید و یکی هم به درجه جانبازی نائل شد.
☀️محمد، احمد و قاسم قربانی دستجردی برادرانی هستند که به همراه دو برادر دیگرشان محمود و محسن در لبیک به ندای امام خمینی(ره) راهی جبههها شدند و از آنجا به معراج پر کشیدند...
☀️آغاز کلام مادر، شکر خدای متعال برای کسب چنین توفیقی بود. اما در ادامه از دلتنگیهایش هم سخن گفت. دلتنگیهایی نه از دوری فرزندان، بلکه از دلتنگیاش برای دیدار رهبر معظم انقلاب سخن گفت و در همان آغاز از حاضران خواست تا پیامش را به هر طریق به مقام عظمای ولایت برسانند.
🌷فرزندانم دوست نداشتند از آنها تعریف کنیم
☀️سکوت پدر موضوعی بود که مادر شهدا هم به آن اشاره کرد اما وی درباره دلایل این سکوت گفت: فرزندانم دوست نداشتند کسی از آنها تعریف کند. اما اصرار حاضران سکوت پدر را شکست و وی با معرفی قاسم ۱۷ سالهاش لب به سخن گشود: قاسم تنها ۱۷ سال داشت که در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
🌷احمد ازدواجش را نیمهکاره رها کرد و رفت
☀️احمد هم در سپاه پزشکیار بود و در جوانرود خدمت میکرد. پیش از یکی از اعزامها برایش به خواستگاری رفتیم و قرار عقد گذاشتیم اما فردای آن روز گفت: بروید و ماجرای ازدواج را به هم بزنید زیرا باید به منطقه بروم. گفتم: حداقل عقد کن بعد به جبهه برو. گفت: نه، میروم اگر زنده بازگشتم و اگر این دختر ازدواج نکرده بود با او وصلت میکنم. نمیدانم آن شب چه اتفاقی رخ داد اما گمان میکنم خواب دیده بود. خودش رفت و با خانواده دختر صحبت کرد و ماجرا تمام شد. محمد رفت و ۹ روز بعد در عملیات بیتالمقدس شهید شد.
🌷خدا هر که را که دوستش دارد پیش خودش میبرد
☀️پدر شهیدان قربانی دستجردی درباره این شهدای عزیز گفت: محمد قاری قرآن بود و صدای خوبی داشت، پیش از یکی از اعزامها به او گفتم: محمد جان نرو، آیهای از قرآن برایم خواند و گفت خدا هر که را دوست داشته باشد به نزد خودش میبرد چه سعادتی از این بالاتر. شهدا راه خوبی را انتخاب کردند و به سعادت رسیدند. به واقع اگر رشادت جوانان این مرز و بوم نبود مملکت از دست میرفت.
🌷برای حضور در جبهه پرواز میکردند
☀️نه فقط این سه شهید بلکه هر پنج پسرم هیچ دلبستگی به دنیا نداشتند و برای حضور در جبهه پرواز میکردند. البته توفیق شهادت نصیب سهتای آنها شد و یکی دیگر از فرزندانم هم به درجه جانبازی نائل شد. پسر دیگرم هم معلم است.
🌷برایم روشن بود که شهید میشوند
☀️برایم روشن بود که شهید میشوند و حتی خواب شهادت آنها و بازنگشتن پیکر فرزند کوچکم را هم دیده بودم اما نه من بلکه هیچ کس نمیتوانست مانع آنها شود زیرا آگاهانه راهشان را انتخاب کرده بودند.
🌷محمد قاری قرآن بود و انس عجیبی با کلام وحی داشت
☀️محمد جوانی آرام و سر به زیر بود و انس عجیبی با قرآن داشت. صوت زیبایی داشت و حتی یک نوار هم از تلاوت او داشتیم که نمیدانم چه کسی او را برد و دیگر نیاورد. یک روز به منزل آمد و به من گفت: هنگامی که زنان بد حجاب را در خیابان میبینم غصه میخورم. امیدوارم خدا ما را به آتش این ها نسوزاند.
🌷مادر من شهید میشوم، خبر زخمی شدنم را قبول نکن
☀️به یاد دارم شبی را که احمد قبل از اعزام به نزدم آمد و گفت: مادر من شهید میشوم و حتی اگر کسی خبر زخمی شدن من را برایت آورد باور نکن. احمد رفت و چندی بعد حدود ساعت 11 شب درب منزلمان را زدند و خبر شهادت احمد را به من دادند. همان جا خدا را شکر کردم و گفتم: خدایا نگذار زبانم به شکایت باز شود. آهسته میآمدند، آهسته میرفتند و نمیگذاشتند کسی از حضورشان در جبهه مطلع شود. یک بار که قاسم عازم جبهه بود او را از زیر قرآن عبور دادم و هنگام خداحافظی گفت: مادر جان مبادا پشت سر من اشک بریزی، مبادا آش بپزی و به همه بگویی که فرزندانم به جبهه رفتهاند. مبادا از ما تعریف کنید.
🌷دستکاری شناسنامه در ۱۲ سالگی
☀️شوق حضور در جبهه چنان در وجودشان بود که به هر ترتیبی خود را برای رساندن به منطقه آماده میکردند. فرزند کوچکم تنها 12 سال داشت که شناسنامهاش را دستکاری کرد اما در اهواز او را برگرداندند. بعد از این ماجرا
به پدرش گفتم برو رضایت بده تا برود، دیگر نمیتوانیم او را نگه داریم.
به قاسم گفتم: نرو سن تو خیلی کم است، گفت: شما فردای قیامت میتوانی جواب حضرت زهرا(س) را بدهی، امام حسین(ع) طفل ۶ ماههاش را در راه خدا داد. با این حرفش گفتم: برو...
🌷خوابی که بیتابی را از مادر سه شهید زدود
☀️پس از شهادت فرزندانم بسیار ناراحت بودم روزهای خلوت و وسط هفته به بهشت زهرا(س) میرفتم و برسر مزار آنها
گریه میکردم از کنار مرقد محمد به کنار مرقد احمد و قاسم میرفتم و مدام اشک میریختم. یک شب درست پس از بازگشت از بهشت زهرا(س) محمد را در خواب دیدم که با ساک بسیجیاش به خانه آمد. گفتم: محمد جان تو مگر شهید نشدهای؟ گفت: مادرجان ناراحت ما نباش ما را یکسره بردند پیش خدا. بعد از این ماجرا من به آرامش رسیدم و دیگر بیتابی نمیکردم.
🌷لقمه حلال همسرم سبب شد خدا فرزندانی پاک نصیبمان کند
☀️همسرم انسان شریفی است که با شغل بنایی نان خانواده را تأمین میکرد. شبها که از سر کار به منزل میآمد دستهایش خونین بود و همین لقمه حلال سبب شد که خداوند فرزندانی پاک نصیبمان کند. خدا را بابت این توفیق بزرگ شاکرم و فقط دیدار رهبر تنها خواسته من از خداست. سی سال است که منتظر حضور رهبر معظم انقلاب در منزلمان هستم و از شما میخواهم هر طور که میتوانید پیامم را به ایشان برسانید...
شادی ارواح طیبه شهدا ومادر بزرگوار این شهدای عزیز صلوات🍃
کانال مشتاقان شهادت🌷
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
1_3193946166.mp3
581.2K
برخیزید ای شهیدان راه خدا
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd