#سخن ناب
میگفت:
+ اگه با رلم کات کنم ناراحت میشه، دلش میشکنه❗️چیکارکنم..
•
•
بذاریدبریمسراغنظربزرگانراجعبهش.
اصلا ببینیم امامحسین'♥️'مون دراینباره، چیامرمیکنن . . هوم؟!
⇣..
امامحسین'؏':
«هیچوقت خوشنودی آدمها رو به خوشنودی خــدا ترجیح نده»...
نذار ابلیس با جملهی 'دلش میشکنه و گناه داره'
تو مرداب کثیفــِ گناه نگهت داره👊🏿❕
یادتباشهرفیق
خوشایندِ خـدا مهم تره،
دل امام زمان مهم تره . . .(꧇✨
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#مجنون_الحسین
[مُتصِل بـ؏حـღـرمْـ.. 💚!]
『@motasalharam♡
#تلنگرانه
چقد خدا دارید ؟!
زن و شوهری به مدسه شیوانا رفتند و تقاضای ملاقات با استاد را کردند
زمانی که نزد شیوانا رفتند از شیوانا در مورد بد رفتاری فرزندانشان کمک خواستند
مرد گفت :
من و همسرم همیشه به خداوند معتقد بوده ای اماچهار فرزندم مسائل اخلاقی را رعایت نمی کنند و باعث آبرو ریزی برای خانواده می شوند
سوال من اینست چرا با وجود اینکه من و همسرم به خداوند اعتقاد داریم همچین مشکلی برایمان ایجاد شده است
شیوانا از آنها خواست شکل ساختمان خانه شان را برایش شرح دهند
مرد با تعجب پرسید :
این چه ربطی به این موضوع دارد ؟
وقتی سکوت شیوانا را دید توضیح داد که حیاط بزرگی دارد و دیوارهایش کوتاه هستند .
ساختمان بزرگی در میانش قرار گرفته که داخلش اتاق هایی با پنجره های بزرگ دارد .
در کناره های حیاط هم حمام و دستشویی قرار گرفته است
شیوانا اینبار پرسید :
درون خان به این بزرگی چقدر خدا دارید ؟
اینبار زن از حرف شیوانا عصبی شد و گفت منظورتان چیست مگر در خانه می شود خدا داشت ؟!
شیوانا گفت بله می شود ! فقط اعتقاد داشتن به خدا کافی نیست
باید خدا را در کل زندگی پخش کرد و در هر بخش از زندگی سهم خدا را هم در نظر بگیریم .
برایم بگویید در هر اتاق چقدر جا برای خدا گذاشته اید ؟
آیا تابحال در منزل بزرگتان فقیران را راه داده اید ؟
آیا در آشپزخانه غذایی برای تهی دستان و مسافران در راه مانده پخته اید ؟
از پنجره های بزرگ اتاق هایتان کودکان یتیم و بدون لباس را دیده اید ؟
بروید و ببینید در خانه تان خدا را می یابید یا خیر !
اگر فرزندان شما به بیراه رفته اند نشان از این دارد که در منزلتان حضور خدا کمرنگ است .
اعتقادی را که مدعی آن هستید به صورت عملی در زندگی تان پخش کنید
سپس خواهید دید که نه تنها فرزندانتان بلکه بسیاری از جوانان اطراف شما هم به راه راست هدایت خواهند شد
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
#مجنون_الحسین
[مُتصِل بـ؏حـღـرمْـ.. 💚!]
『@motasalharam♡
#داستان _آموزنده
جوان فاسد و امام حسین(ع)
یکی از خطبای ارجمند در قائمیّه اصفهان در ایام نیمه شعبان سال ۱۳۸۹ ش برفراز منبر گفت:
دو ماه پیش با جوانی به نام رضا آشنا شدم که سرنوشت خود را برای من تعریف کرد.
گفت: من جوانی شرّ بودم... جز نماز و روزه هرکاری انجام می دادم.
شب عاشورا پدر و مادرم به حسینیه رفتند، من به دنبال کثافت کاری خود بودم، درمسیر خود دختری راسوارکردم که می خواست به حسینیه برود، اورا به زور به محلّی بردم وخواستم اورا اذیت کنم، هرچه گریه و تضرّع کرد وگفت:
شب عاشوراست، اعتنانکردم
گفت: من علویّه هستم، به پاس حرمت مادرم حضرت زهرا مرارهاکن، اعتنا نکردم.
گفت: بیا امشب با امام حسین (ع) معامله کن، امام حسین دست عطوفتش را برسر تو بکشد.
نام امام حسین در تمام اعماق دلم تأثیر گذاشت، او را سوار کردم و دم در حسینیه پیاده اش کردم.
به خانه برگشتم، تلویزیون را روشن کردم، داستان عاشورا را تعریف می کرد و در نصف صفحۀ تلویزیون تعزیه را نشان میداد که بر سر کودکان تازیانه می زدند. بی اختیار اشکم جاری شد، مدتی نشستم و گریه کردم. مادرم آمد، تا وارد خانه شد، پرسید: رضا چه شده؟ گفتم: هیچ، گفت: نه، از همه جای اتاق، بوی امام حسین می آید.
فردا بی اختیار به حسینیه رفتم. همۀ بچه های محل مرا می شناختند و می دانستند که من اهل هیأت نیستم، چون سرتاپا شرّ هستم.
رئیس هیأت گفت: آقا رضا! تو هم حسینی شدی؟ گذرنامه ات را بده تو را ببرم کربلا.
گفتم: پول ندارم، گفت: با هزینۀ خودم می برم. به فاصلۀ چند روز رفتم کربلا، همه رفتند حرم، من خجالت می کشیدم.
بالاخره من هم رفتم.
چند ماه بعد هم مرا به مکه برد.
از مکه برگشتم، مادرم گفت: رضا! دختری برایت درنظر گرفتیم.
رفتند خواستگاری، روز بعد من رفتم، دختر برایم چایی آورد، تا چشمش به من افتاد، فریاد زد: یا زهرا! و بیهوش شد
وقتی به هوش آمد، گفت: دیشب حضرت زهرا علیها السّلام را در عالم رؤیا دیدم، عکس این جوان را به من نشان داد و فرمود:
فردا من برای تو خواستگار می فرستم، مبادا رد کنی.
السلام علیک یا اباعبدالله...
بیاید هممون امشب با امام حسین معامله کنیم..
«جرعه ای از کرامات امام حسین»علی اکبر مهدی پور
#السلامعلیڪیاحسنبنعلے
#مجنون_الحسین
[مُتصِل بـ؏حـღـرمْـ.. 💚!]
『@motasalharam♡
#انظرالینایااباعبداللھ..
‹بِسْــمِرَبِّحَـسنجـٰانم›
ناامیدینبودنزدگدایانحَسن
دستمارابرسانیدبھدامانحَسن..💚
💚¦⇠#السلامعلیڪیاحسنبنعلی
#مجنون_الحسین
[مُتصِل بـ؏حـღـرمْـ.. 💚!]
『@motasalharam♡
#تلنگرانه
⏰نشکن من نمی گویم
✍یکی از علمای ربانی نقل می کرد: در ایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت و بسیار آن را دوست میداشت، همواره به یاد آن بود که نشکند و گم نشود یاآسیبی به آن نرسد، روزی بیمار شد و در اثر آن بیماری آنچنان حالش بد شد که به حالت احتضار و جان دادن پیدا کرد،در این میان یکی از علمای قم در آنجا حاضر بود و او را تلقین میداد و میگفت بگو لااله الا الله، او در جواب میگفت "نشکن نمیگویم"
ما تعجب کردیم که چرا او به جای ذکر خدا میگوید نشکن نمیگویم، همچنان این معما برای ما باقی ماند تا آن دوست بیمار اندکی بهبود یافت و من از او پرسیدم: این چه حالتی بود پیدا کرده بودی، ما میگفتیم بگو لااله الا الله و تو در جواب میگفتی نشکن نمیگویم.
وی گفت اول آن ساعت را بیارید تا بشکنم، آن را آوردند و شکست، سپس گفت من دلبستگی خاصی به آن ساعت،هنگام احتضار شما میگفتید بگو لااله الا الله، شخصی(شیطان) را دیدم که آن ساعت را در یک دست گرفته بود و میگفت اگر بگویی لا اله الا الله آن را میشکنم، من بخاطر علاقه ام به آن ساعت میگفتم نشکن "لااله الا الله" نمیگویم.
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
#مجنون_الحسین
[مُتصِل بـ؏حـღـرمْـ.. 💚!]
『@motasalharam♡
#تلنگرانه
یه مقایسه بسیار عجیب
۱_ چون اون آقا اهل مسجد هست و فلان اشتباه رو کرد، پس من دیگه مسجد نمیرم!
۲_ چون فلان کس که نماز میخونه، فلان کار رو انجام داد، پس من دیگه نماز نمیخونم!
۳_ چون فلان خانم که چادری هست، فلان اشتباه رو انجام داد، پس من دیگه چادر نمی پوشم!
یه سوال خیلی مهم:
۱_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که چلوکباب می خوره، فلان اشتباه رو کرد من دیگه چلوکباب نمیخورم؟)
۲_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که بنز آخرین سیستم رو سوار هست، دزدی کرد ، من دیگه بنز سوار نمی شم؟)
۳_ چرا هیچ کس نمیگه( چون فلان خانم بیحجاب، فلان اشتباه رو کرد، من دیگه باحجاب میشم؟)
چرا ما سریع از دین مایه میذاریم، نه از دنیا؟!
هیچ کس به غیر از پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام معصوم نیست.
پس هر کسی ممکنه اشتباه کنه.(انسان ممکن الخطاست، جایز الخطا نیست)
پس بخاطر دین و ایمان، سر خدا و خداپرستها منت نذاریم. انقدر هم سریع دین گریز نشیم.
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
#مجنون_الحسین
[مُتصِل بـ؏حـღـرمْـ.. 💚!]
『@motasalharam♡
#تلنگرانه
داداشم منو دید تو
خیابون.. با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام..
خیلی ترسیده بودم.. الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه..
نزدیک غروب رسید.. وضو گرفت دو رکعت نماز خوند
بعد از نماز گفت بیا اینجا
خیلی ترسیده بودم
گفت آبجی بشین
نشستم
بی مقدمه شروع کرد یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت
بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند
از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه
آخه غیرت الله
میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!
میدونی چرا امام حسن زود پیر شد
بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه
آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی
تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش
یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون
من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم
سرو پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن..
اومد سرم رو بوسید و گفت آبجی قسمت میدم بعد از من مواظب چادرت باشی
از برخوردش خیلی تعجب کردم.. احساس شرم میکردم
گفتم داداش ایشاالله سایه ات همیشه بالا سرمه.. پیشونیشو بوسیدم...
سه روز بعد خبر آوردن داداشت تو عملیات والفجر به شهادت رسیده
بعدا" لباساشو که آوردن دیدم جای تیر مونده رو پیشونی بندش...
سربند یا فاطمه الزهرا.س..
•••
حالا هر وقت تو خیابون یه زن بی چادر رو میبینم... اشکم جاری میشه..
پیش خودم میگم حتما" اینا داداش ندارن که....
#یا زهرا
#مجنون_الحسین
[مُتصِل بـ؏حـღـرمْـ.. 💚!]
『@motasalharam♡
#السلامعلیڪیاحسینبنعلے
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#انظرالینایااباعبداللھ..
#مجنون_الحسین
[مُتصِل بـ؏حـღـرمْـ.. 💚!]
『@motasalharam♡
#حاج_قاسم
من کرمانی هستم یه سال از طرف بسیج دانشگاه رفتیم راهیان نور بعد یه راوی بود بنده خدا جانباز بود یه دستش قطع شده بود این بنده خدا با اینکه سن و سالی ازش گذشته بود بازم مشخص بود ادم شوخی بود
خودشون تعریف میکرد میگفت توی جبهه ادم شری بودم و گاهی رزمنده هارو اذیت میکردم و همه با لقب خاصی صداش میزدن که مشهور بوده توی لشکر بعد میگف یه روز که توی سنگر بودیم حوصله ام سر رفته بوده با یکی دیگه از رزمنده ها که پایه بوده قرار گذاشتیم یواشکی وایستیم دم در سنگر بعد هرکس که اومد میپیچیدیمش توی پتو و تا میتونستیم کتکش میزدیم و قبل از اینکه شناساییمون کنه فرار میکردیم
همین جور این کار رو تکرار میکردیم تا اکیپمون ۴ ،۵ نفره شد یه روز بازم داشتیم همین شوخی مون رو تکرار میکردیم یه نفر از در سنگر اومد داخل نفهمیدیم کیه پیچیدیمش توی پتو و تا میخورو زدیمش که یه نفر از بچه ها با صدای بلند گفت وای فلانی این قاسم سلیمانی (شهید سلیمانی اون زمان فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بودن)بعد این حرف همه متواری میشن ولی من از ترس داشتم میمردم چون حاج قاسم فهمیده بوده که یکی از اونا منم و همش منتظر که الان صدام میرنن وباید برم سنگر فرماندهی
خلاصه چند روز همش استرس داشتم تا اینکه به کلی از یادم رفته و بعداز گذشت چند ده روز دیدم بچه ها صدام میزنن که برو حاج قاسم تو سنگر فرماندهی کارت داره که من یادم اومد که چه کار کردم و منتظر یه توبیخ سخت بودم حتی اخراج از لشکر
میگفت توی همین فکرا بودم که وارد سنگر فرماندهی شدم و توی یه لحظه دیدم یه پتو پیچیده شد دورم و تا جایی که میخوردم چند نفر منو زدن و بعدش پتورو از دورم باز کردن دیدم حاج قاسم با یه لبخند داره منو نگاه میکنه میگه چیزی عوض داره گله نداره (برای شادی روح سردار عزیزمون یه صلوات بفرستین)
#سردار_دلها
#مجنون_الحسین
[مُتصِل بـ؏حـღـرمْـ.. 💚!]
『@motasalharam♡
#شما دینتان را فروختید و ما خریدیم
📍 بانوی محجبه ای در یکی از سوپرمارکتهای زنجیرهای در فرانسه خرید میکرد؛ خریدش که تموم شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندقدار یک خانم بیحجاب و اصالتاً ایرانی بود.
📍صندوقدار نگاهی از روی تمسخر بهش انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را میگرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز میانداخت. اما خانم باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت و این باعث میشد صندوقدار بیشتر عصبانی بشه ! بالاخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه میخوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور میخوای زندگی کن»!
📌 خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندقدار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوقدار ایرانی که از دیدن چهره اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت: «من جد اندر جد فرانسوی هستم…این دین من است . اینجا وطنم…شما دینتون را فروختید و ما خریدیم.
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
#مجنون_الحسین
[مُتصِل بـ؏حـღـرمْـ.. 💚!]
『@motasalharam♡
#داستان توبه علی گندابی
✍️علی نامی که در محله فعلی که مصلای همدان نام دارد و در گذشته به آن گنداب میگفتند زندگی میکرد! به همین دلیل او را علی گندابی صدا میکردند. علی گندابی چهرهای زیبا به همراه چشمهای زاغ و موهای بور داشت که یک کلاه پشمی خیلی زیبایی هم سرش میکرد. لات بود اما یک جور مرام و معرفت ته دلش بود، برای مثال یک روز که تو قهوهخانه نشسته بود و یک تازه عروس به او نگاه میکرد، به خودش گفت علی پس غیرت کجا رفته که زن مردم به تو نگاه میکنه؟ بعد کلاهش را درآورد و بعد از ژولیده کردن موهاش از قهوهخونه بیرون رفت. یک روز آقای شیخ حسنی که از روضهخوانهای همدان بود، برای روضه خوانی به یک روستا رفته بود. او تعریف کرده که: رفتم روضه را خواندم آمدم بیام که دیر وقت بود و دروازههای شهر رو بسته بودند و هنگامی که خواستم به روستا برگردم، یادم افتاد که فردا در نماز جمعه سخنرانی دارم و گفتم اگر بمونم از دست حیوانهای درنده در امان نخواهم ماند. زمانی که خواستم در بزنم، دیدم علی گندابی با رفقاش عرق خورده و داره اربدهکشی میکنه. دیگه گفتم خدایا توکل به تو و در زدم که دیدم علی گندابی درو باز کرد، اربده میکشید و قمه دست داشت. گوشه عبای منو گرفت و کشون کشون برد و گفت: آق شیخ حسن این موقع شب اینجا چیکار میکنی؟
گفتم: رفته بودم یه چند شبی یه جایی روضه بخونم که گفت: بابا شما هم نوبرشو آوردید، هر 12 ماه سال هی روضه هی روضه. گفتم: علی فرق میکنه و امشب، شب اول محرمه اما تا این رو بهش گفتم علی عرق خورده قمه به دست جا خورد، به طوری که سرش را به دروازه میزد با خودش میگفت: علی این همه گناه توی ماه محرمم گناه. به شیخ حسن گفت شیخ به خدا تیکه تیکت میکنم اگه برام همینجا روضه نخونی که شیخ میگه: آخه حسن روضه منبر میخواد. روضه چایی میخواد، مستمع میخواد. گفت: من این حرفا حالیم نیست منبر میخوای باشه من خودم میشم منبرت. چهار دست و پا نشست تو خاکها بشین رو شونه من روضه بخون، اومدم نشستم رو شونههای علی شروع کردم به روضه خوندن که علی گفت: آهای شیخ این تجهیزات رو بزار زمین منو معطل نکن صاف منو ببر سر خونه آقا ابولفضل عباس و بهش بگو آقا علیت اومده. من هم روضه رو شروع کردم: "ای اهل حرم پیر علمدار نیامد/ سقای حسین نیامد" دیدم یک دفعه دارم بالا و پایین میرم و دیدم علی گندابی از شدت گریه یک گوشه صورتش را گذاشته رو زمین و اشک میریزه. روضه که تموم شد، علی گندابی گفت: شیخ ازت ممنونم میشم یک کار دیگه هم برام انجام بدی؟
رویت رو بکنی به سمت نجف امیرالمومنین به آقا بگی علی قول میده دیگه عرق نخوره. گفتم باشه و رفتیم خونه. فردا که در مسجد بالای منبر رفتم، گفتم: آهای مردم به گوش باشید که علی گندابی توبه کرده. روضه که تموم شد مستقیم به در خونه علی گندابی رفتیم، در که زدیم زنش در رو باز کرد، گفتیم با علی گندابی کار داریم که زنش گفت علی گندابی رفت، دیشب که اومد خونه حال عجیبی داشت گفت باید برم، جایی جز کربلا ندارم یا علی آدم میشه بر میگرده یا دیگه بر نمیگرده. علی گندابی رفت مدتی مقیم کربلا شد و کم کم که دیگه خالی شده بود رفت نجف اشرف. میرزای شیرازی که به مسجد میومد تا علی رو نمیدید نماز نمیخوند، تا علی هم خودش رو برسونه. یک روز که با هم تو مسجد نشسته بودن و علی داشته نماز میخونده به میرزای شیرازی خبر میدن که فلان عالم در نجف به رحمت خدا رفته، گفت: باشه همینجا یه قبری بکنید نمازشو میخونم بعد خاکش میکنیم. خبر اومد که قبر حاضره اما مرده زنده شد و قلبش به کار افتاده که میرزا گفت: قبر رو نپوشونید که حتما حکمتی در کاره. نماز دوم شروع کردن تموم که شد گفتن میرزا هر کاری میکنیم علی از سجده بلند نمیشه، اومدن دیدن علی رفته، علی تموم کرده بود. میرزا گفت: میدونید علی تو سجده چی گفته؟ خدا رو به حق امام علی قسم داد و گفت: خدایا یک قبر زیر قدم زائرای امام علی(ع) خالیه میزاری برم اونجا؟
#السلامعلیڪیاحسینبنعلے
#مجنون_الحسین
[مُتصِل بـ؏حـღـرمْـ.. 💚!]
『@motasalharam♡