eitaa logo
متکلمِ وحده'!
62 دنبال‌کننده
61 عکس
15 ویدیو
0 فایل
- تراوشات ذهنی یک دیوانھ ! - واگویھ های یک دلدادھ .. - بهم میگن: حنین(: - یک ESTJ عاشق . https://harfeto.timefriend.net/16383598085390
مشاهده در ایتا
دانلود
مامانش هم یه قهرمان بود... علی‌اصغر رو بغل کرد داد دست باباش. آخه خیلی بی‌تابی می‌کرد! چون آدم بدا بهشون آب نداده بودن، علی‌اصغر تشنه شده بود... مامانش هم از تشنگی شیر نداشت بهش بده دیگه... علی‌اصغر رفت بغل باباش. مثل تو که بابا بغلت می‌کنه
باباش بوسیدش و رفت به سمت آدم بدا. بهشون گفت نامردا! با من جنگ دارید! چرا به نوزادم آب نمی‌دید؟ هنوز حرفش تموم نشده بود که علی‌اصغر دیگه گریه نکرد... آروم شد... آدم بدا علی‌اصغر رو هم مثل داداشاش... علی‌اصغر با گلوی زخمی رو دست باباش بود... باباش نمی‌دونست چی کار کنه... کجا بره...
به اینجای قصه که رسید، بدو بدو رفت از توی یخچال بطری آب آورد هی میگفت آبَّ... نی نی...
خیلی قشنگ با حرف زدنش دلمو آتیش زد(((:
[فقط اون موقعی که حاضر میشی بری بیرون بابات میگه حق نداری پاتو از در بزاری بیرون!]
امشب بی پناه تر از هر شبی ام که تو زندگیم تجربه کردم آقای من! محتاج یک گوشه نگاه شما هستم...
قبر،
خیلی کوچیک و تنگ بود
پر از حشره بود
کثیف بود
خودم دیدم چجوری گذاشتنش توی قبر...