بسیجی شهید نادر کیاستی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
لقب: پاکدل
ولادت: ۱۳۲۳
محل ولادت: روستای نجفیه(پیلنگر) از توابع تویسرکان
شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۲
محل شهادت: جنوب فکه والفجر مقدماتی
مزار: گلزار شهدای روستای نجفیه
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🌹🕊🥀🌹🥀🕊🌹
🍃🌺زندگینامه شهید بزرگوار نادر کیاستی
🌹شهید بزرگوار نادر کیاستی مشهور به پاکدل در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۲۳ در روستای نجفیه از توابع تویسرکان دیده به جهان گشود .
پدرش عشقعلی و مادرش گل طلا نام داشت. همراه با تحصیل، در کنار پدر در کار کشاورزی و مزرعه داری مشغول شد.
در ۱۷ سالگی با خانم گلستان قره قانی ازدواج کرد.
مدتی به کشاورزی ادامه داد و سپس برای یافتن کار مناسب تر به تهران آمد و در اردیبهشت ۱۳۶۰ در شهرداری مشغول به کار شد.
《💫شهید کیاستی انسانی خوش اخلاق، خوش برخورد بود بستگانش میگویند که او در حد توان به فقیران کمک می کرد.》
شهید کیاستی انسانی خوش اخلاق خوش برخورد و متدین
و مردم دار بود اغلب اوقات در هیئت های مذهبی شرکت داشت و در هیئت سینه زنی میاندار بود.
بستگانش میگویند که او در حد توان به فقیران کمک می کرد در دوران پیروزی انقلاب اسلامی نیز در مبارزات مردمی فعال بود.
ایشان به ورزش وزنه برداری و باستانی علاقه فراوانی داشت.
شهید کیاستی پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه
ایران در آبان ۱۳۶۱ عازم جبهه های نبرد شد و در لشکر محمد رسول الله(ص)، گردان کمیل به خدمت پرداخت
و سرانجام در ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی در جنوب فکه در اثر اصابت آرپی جی به کمرش به شهادت رسید.
همسرشان می گوید که پای شهید نادر از بدنش کاملاً جدا شده بود.
🥀 مزار شهید عزیز نادر کیاستی در گلزار شهدای روستای نجفیه واقع است.
روحشان شاد یادشان گرامی🌹
👉🌷@motevasselin_be_shohada
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
💔🕊آخرین خداحافظی ...
《خاطرات متاثرکننده ی "فرزند شهیدِ گرانقدر نادر کیاستی" در روزهای پایانی دیدارشان》
[❣🕊☀️]
✍چند روزی به مرخصی آمده بود شاید مرخصی قبل از عملیات بود عملیات والفجر مقدماتی در جنوب فکه.
🌹ما هم ۵ بچه خردسال با مادری صبور در روستای نجفیه ساکن ،هوا هم سرد از خاطرات جبهه با چه شور و شعفی تعریف میکرد.
🥀مادرم میگفت :خوب حالا که آمدی دیگه نرو آخه تو ۵ تا بچه کوچک داری منم یه زن تنها!
برادرانت هم که جبهه هستن
اگر تو بروی و شهید شوی من چکار کنم؟
❣ می گفت خدای بچه ها بزرگ است اگر خواستی بعد من برو ازدواج کن، اگر برادرانم به جبهه رفتن برای خودشان رفتن من هم دوست دارم خون کثیفم برای وطنم ریخته شود.🌷😭
این گونه حرف زدن های یک زن و شوهر را که عامیانه با هم صحبت میکردند را ما بچه های قدونیم قد فقط می شنیدیم.
مهدی سه ماهه دربغل مادر😔 علی و عصمت هم مشغول بازی کودکانه و من وآبجی بزرگترم هم تماشاگر.
🔅هوا در بهمن ماه سرد بود پدر دچار سرماخوردگی شدیدی شده بود
همراه با تب و لرز شدید به حدی که قادر به حرف زدن و بیرون رفتن از خانه و از شدت بیماری قادر به تکلم هم نبود و فقط خدا را صدا میکرد
و اقوامی که به دیدن او می آمدن کلامی از او نمی شنیدند.
🌹مادر هم با آن همه گرفتاری و مشقت زندگی روستا، بچه داری، دامداری و خانه داری یک تنه از او پرستاری میکرد و شاید هم خوشحال که با این شرایط نمی تواند به جبهه برود.
🕊اما زمان رفتن که شد قبراق و سرحال از جا بلند شد لباس های بسیجی اش که اندام درشت و ورزشی اش را در تنگنا قرار میداد برتن کرد به خانه اقوام و دوستان میرفت خداحافظی می کرد با چه شور وشوقی
خانه پدر بزرگ را که چگونه با پوتین داخل خانه پرید را فراموش نمی کنم
💕 بوسیدن تک تک بچه ها رو ..راستی یادم رفت من کلاس سوم ابتدایی بودم و آن ساعت ورزش داشتیم دختر و پسر مشغول نرمش های آقا معلم بودیم روبروی گلستان شهدا.
⚘🍃چشمانم به سمت اهل قبور بود پدرم را بالای قبر شهید عیدی دیدم شهید عیدی اولین شهید روستا و همه اهالی نسبت به او ارادت ویژه ای داشتند و پدرم نیز به جهت فامیلی ویژه تر، بعد از زیارت اهل قبور با دستانی گره کرده به سمت ما آمد و توجه همکلاسی ها را به خود جلب کرد
🕊با همه بچه ها و آقا معلم خداحافظی کرد و من حقیقت را بگویم از اینکه پدرم اینقدر با تواضع و روی خوش با بچه ها خوش و بش میکرد خیلی راضی نبودم.
♥️ با نگاهی پر بغض رفتنش بسوی مدرسه خداحافظی با معلمان مدرسه را شاهد بودم و این آخرین خداحافظی بود.😭
مادر گوسفندی برای بسلامت آمدنش نذر کرده بود اما.....
😢و نذرش ادا شد برای سعادتش...
و کلام آخرم :
ده روز مریضی...
سال ۶۱ ...
بیست و دوم بهمن...
گردان کمیل...
گروهان حر....
درجبهه به نادر پاکدل معروف شوی
و با همان لباس دوست داشتنی خاک یا آسمانی شوی،،،
شاید حرفی برای گفتن داشته باشد...
🌷راه همه شهدا علی الخصوص شهدای سرافراز روستای نجفیه مستدام روح شان با اباعبدالله الحسین (ع) محشور ان شاالله...
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🌻☘🌻☘🌻☘
🌸🍃🕊🌼🕊🍃🌸
💥فرازی از وصیت نامه شهید نادر کیاستی
💫مودت و مهربانی :
ای مردم با هم رئوف و مهربان و به همدیگر کمک کنید و دین اسلام را تنها نگذارید تا خداوند بزرگ مرتبه از شما راضی و خشنود باشد.
💫یتیم نوازی و تربیت فرزندان :
یتیمان را نوازش و آنها را گرامی بدارید و کاری نکنید که قلب آنها بشکند.
فرزندان خود را تا کوچک هستند به راه قران و اسلام تربیت و در خواندن کتابهای دینی کوتاهی نکنید تا ائمه از شما راضی باشند.
برسر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد شد
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
💥گردان آسمانی کمیل💥
🕊🌹رزمندگان گردان کمیل، در آستانه عملیات والفجر مقدماتی که اکثرشان آسمانی شده اند.
《شهید نادر کیاستی بهمراه همرزمانش》
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🥀🌷♥️🌷🥀
🔴ماجرای غم انگیز محاصره گردان کمیل و حنظله
علی نصرالله : از یکی از مسئولین اطلاعات پرسیدم «یعنی چی گردانها محاصره شدن آخه عراق که جلو نیومده اونها هم که توی کانال سوم (کمیل) و دوم (حنظله) هستن». اون فرمانده هم جواب داد کانال سومی که ما تو شناسایی دیده بودیم با این کانال فرق داره، و این کانال و چند کانال فرعی دیگه رو عراق ظرف همین دو سه روز درست کرده. این کانال درست به موازات خط مرزی بود ولی کوچکتر و پر از موانع. گردانهای خط شکن برای اینکه زیر آتیش نباشن رفتن داخل کانال. با روشن شدن هوا تانکهای عراقی هم جلو اومدن و دو طرف کانال رو بستن... عراق هم همینطور داره رو سر اونها آتیش میریزه. میدونی عراق شانزده نوع مانع سر راه بچه ها چیده بود... میدونی عمق موانع نزدیک چهار کیلومتر بوده... میدونی منافقین تمام اطلاعات این عملیات رو به عراقی ها داده بودن...
خیلی حالم گرفته شد... با بغض گفتم «حالا باید چیکار کنیم؟» گفت: «اگه بچه ها بتونن مقاومت کنن یه مرحله دیگه از عملیات رو انجام می دیم و اونها رو میاریم عقب.»
در همین حین بیسیم چی مقر گفت: «از گردان های محاصره شده خبر اومده.»
👉🌷@motevasselin_be_shohada
ادامه👇
همه ساکت شدند... بیسیم چی گفت: میگه برادر یاری با برادر افشردی (شهید حسن باقری) دست داد این خبر کوتاه یعنی فرمانده گردان حنظله به شهادت رسید...
عصر همان روز هم خبر رسید حاج حسینی (شهید علیرضا بنکدار) و محمود ثابت نیا، معاون و فرمانده گردان کمیل هم به شهادت رسیدند. توی قرارگاه بچه ها ناراحت بودند و حال عجیبی در آنجا حاکم بود...
بیستم بهمن ماه، بچه ها آماده حمله مجدد به منطقه فکه شدند. صبح، یکی از رفقا را دیدم که از قرارگاه می آمد پرسیدم چه خبر؟ گفت: الان بیسیم چی گردان کمیل تماس گرفته بود و با حاج همت صحبت کرد و گفت شارژ بیسیم داره تموم میشه، خیلی از بچه ها شهید شدن، برای ما دعا کنید، به امام هم سلام برسونید و بگید ما تا آخرین لحظه مقاومت می کنیم.
با دلی شکسته و ناراحت گفتم وظیفه ما چیه؟ باید چیکار کنیم؟ گفت: توکل به خدا، برو آماده شو که امشب مرحله بعدی عملیات آغاز میشه.
غروب بود که بچه های توپخانه ارتش با دقت تمام خاکریزهای دشمن رو زیر آتش گرفتند و گردان ها بار دیگر حرکت خودشان را شروع کردند و تا نزدیکی کانال کمیل و حنظله پیش رفتند. تعداد کمی از بچه های محاصره شده توانستند در تاریکی شب از کانال عبور کنند و خودشان را به ما برسانند ولی این حمله هم ناموفق بود و به خط خودمان برگشتیم. در این حمله و با آتش خوب بچه ها بسیاری از ادوات زرهی دشمن منهدم شد.
صبح روز بیست و یکم بهمن هنوز صدای تیراندازی و شلیک های پراکنده از داخل کانال شنیده میشد، بخاطر همین مشخص بود که بچه های داخل کانال هنوز مقاومت می کنند، ولی نمیشد فهمید که پس از چهار روز با چه امکاناتی مشغول مقاومت هستند.
غروب امروز پایان عملیات اعلام شد و بقیه نیروها به عقب بازگشتند. یکی از بچه هایی که دیشب از کانال خارج شده بود را دیدم می گفت نمیدونی چه وضعی داشتیم، آب و غذا که نبود مهمات هم که کم، اطراف کانال هم پر از انواع مین، ما هم هرچند دقیقه تیری شلیک میکردیم تا بدونن ما هنوز هستیم، عراقی ها هم مرتب با بلندگو اعلام می کردن تسلیم شوید.
لحظات غروب خورشید بسیار غمبار بود. روی بلندی رفتم و با دوربین نگاه میکردم. انفجارهای پراکنده هنوز در اطراف کانال دیده میشد. دوست صمیمی من ابراهیم آنجاست و من هیچ کاری نمی توانم انجام دهم. آن شب را کمی استراحت کردم و فردا دوباره به خط بازگشتم.
عراقی ها به روز بیست و دوم بهمن خیلی حساس بودند لذا حجم آتش آنها بسیار زیاد شده بود به طوری که خاکریزهای اول ما هم از نیرو خالی شده بود و همه رفته بودند عقب. باخودم گفتم شاید عراق می خواهد پیشروی کند اما بعیده چون موانعی که به وجود آورده جلوی پیشروی خودش رو هم میگیره.
عصر بود که حجم آتش کم شد. با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم. آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل کانال سوم فقط دود بلند میشد و مرتب صدای انفجار می آمد. سریع رفتم پیش بچه های اطلاعات عملیات و گفتم عراق داره کار کانال رو یه سره می کنه اونها هم آمدند و با دوربین مشاهده کردند. فقط آتش و دود بود که دیده میشد......
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘