<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح
✒قسمت سی و ششم
نفسهام به شماره افتاده بود. به سختی روی پاهام ایستاده بودم...
رعشهای عصبی تمام بدنم رو گرفته بود. البته حق داشتم هر فرد دیگهای هم جای من بود همینطور میشد...
یعنی دنیا اینقدر کوچیکه که آقا پسر روبه روی من دقیقا کسی باشه که با تیشرت مشکی و شلوار پلنگی و موهای بورش خونهی خانم مائده دیدم!!
آخ خدایا! چرا من ... !؟
چرا من... !؟
با همان حال خرابم، بعد از سلام و احوالپرسی مختصر با فاطمه خانم به سرعت رفتم داخل آشپزخونه...
حالم شبیه آدمی بود که نه راه پس داشت نه پیش! کاش به مامانم میگفتم اصلا راهشون نمیداد داخل! نه نمیشد. شاید خانوادش خبر ندارن که با چه افرادی در ارتباطه!
دستهام را روی سرم گذاشته بودم و مستاصل نشسته بودم. انبوهی از فکرهای وحشتناک از ذهنم عبور میکرد...
خانوادهها حسابی با هم گرم گرفتهبودن و مشغول صحبت...
یکدفعه صدای مامانم منو به خودم آورد! دخترم پاشو بریم پیش مهمونها، فاطمه خانم گفت: اگر اجازه بدین دختر و پسر باهم صحبت کنند تا ببینم خدا چی میخواد...
گفتم مامان من جوابم نه! نمیخواهم صحبت کنم.
با دست زد به صورتش گفت: مامان شما که هنوز باهاش صحبت نکردی؟ چرا نه!
گفتم مامان من نمیام صحبت کنم اصلا از قیافش خوشم نیومد...
لبش رو گزید و گفت: مامان اذیت نکن! باشه اصلا میگیم نه! بیا برو دو دقیقه بشین با حسام صحبت کن؛ آبرومون نره دخترم، بلند شو مامان بلند شو...
ناچار بلند شدم. حالم بد بود! خیلی بد. ولی چیزی نمیتونستم بگم! همراه مامانم رفتیم پیش مهمونا نشستم
لحظات به کندی میگذشت...
به شدت تپش قلب گرفته بودم...
چند دقیقهای که گذشت فاطمه خانم نگاهی به من کرد. دوباره به بابام و مامانم گفت: اگر اجازه بدید این دو تا جووون برن با هم صحبتی بکنن ...
بابام نگاهی بهم کرد و گفت: آره بابا! برید اتاق کناری حرفهاتون رو بزنید تا ببینیم چی خیره...
آب دهنم را به سختی فرو دادم چادر را طوری که روسری یاسیم دیده نشه محکم گرفتم و رفتم داخل اتاق ...
همینطور ایستاده بود. سرش پایین، نگاهش خیره به گلهای قالی...
سلام کرد...
آروم نشستم روی صندلی، صدام میلرزید نه از خجالت که از ترس! با همون حالت گفتم: بفر...بفرمایید بشینید...
نشست هنوز سرش پایین بود، کت و شلوار مشکی با پیراهن آبی آسمونی پوشیده بود و چقدر هم بهش میومد ولی حیف...
لحظاتی به سکوت گذشت. سرش را آورد بالا بدون اینکه نگاه به چهرهام کنه، گفت: بفرمایید شما شروع کنید...
من که جوابم نه بود، همون اول برای اینکه مطمئن بشم خیلی جدی ولی با لرزش صدا گفتم: شما دیروز رفته بودید خونهی یکی ازدوستاتون برای عیادت!
از شدت تعجب سرش را بالا آورد و یک لحظه نگاهش به نگاهم گره خورد سریع جهت چشم هاش را عوض کرد و گفت: شما از کجا میدونید؟
بریده بریده گفتم: برای ... برای مصاحبه از خانم مائده اونجا بودم.
انگار خیالش راحت شده باشه، لبخندی روی لبش نشست و گفت: عجب دنیای کوچیکی! بعد ادامه داد چقدر خوبه با خانم مائده آشنا هستید...
تمام نفسم را توی سینهام جمع کردم وگفتم:ظاهراً شما بهتر از من میشناسیدشون؟!
گفت: بله من از مجاهدتهاشون توی سوریه ایشون را میشناسنم. البته به جز من خیلی از برادرها ایشون را میشناسند...
توی اون لحظات دلم میخواست زمین دهن باز میکرد یا منو میبلعید یا این پسره ذی شعور رو که اینجوری داشت تعریف خانم مائده رو میکرد...
◀️ ادامه دارد ...
Part25.mp3
11.11M
📚نمایش صوتیکتاب
#پایی_که_جا_ماند_(2)
✨بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
#دفاع_مقدس
قسمت 🔟
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای مباهله چیست؟
🖥 انیمیشن مباهله پيامبر اسلام با مسيحيان نجران
🔻باید داستان مباهله را به کودکان خود بیاموزیم.
🔻اگر غدیر عید ولایت است #مباهله عید فضیلت است. چون بزرگترین فضیلت علی(ع) در روز مباهله و آنهم صریحاً در قرآن کریم بیان شده.
🔻امام رضا(ع) به مأمون فرمودند: بالاترین فضیلت علی(ع) آیۀ مباهله است. چون در این آیه علی(ع) نفس پیامبر(ص) اعلام شده است. باید غربت مباهله برطرف بشود، این خیلی مهمتر از بسیاری دیگر از ایام الله است.
#عید_مباهله
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
#توسل
#کرامات_شهدا
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
باسلام وقبولی طاعات و عبادات.
یک نفر از اعضای گروه لینک گروه رو به من دادن و وارد گروه شدم و درچله یازده شهدا شرکت کردم.یعنی الان۲۹روزه ک وارد گروه شدم.
مستاجر هستم صاحبخونه زنگ زدن و رهن خونه رو آنقدر بالا گفت ک مابه هیچ وجه نمیتونستیم اینقدرپول رو فراهم کنیم و از اونجاکه برا بچم مدرسه ثبت نام کرده بودم خیلی غصه گرفته بودم که چکار کنم.
تا یه شب اومدم داخل گروه و بادلی گرفته گفتم ای شهدا میدونم خیلی گنهکارم و روسیاهم یکیتون بیاین خوابم و بگین ک مشکلم ب راحتی حل میشه شب خوابیدم وهیچ خوابی ندیدم
صبح بیدارشدم گفتم شهدا میدونم خیلی گنهکارم ناامیدم نکنید حداقل اگه به خوابم نمیاین بایه نشونه بهم بگین که مشکلم حل میشه.
تا شب که خوابیدم وخواب دیدم یکی از عموهام اومد به خوابم بهم گفت چهارقل ب کدوم سوره هاگفته میشه منم ب عموم گفتم الان برات میخونم...
تا ازخواب بیدارشدم فقط یه بار چهارقل رو خوندم وهدیه کردم ب شهدا.
بعد۷روزصاحبخونه زنگ زدگفت امسال هم میتونید توخونه بمونید(با رهن خیلی پائین تر از اون مبلغی که گفته بود).
شکرخدای مهربان وسپاسگزارم از شهدا.
روحشان شاد و همنشین حضرت علی(ع) باشن.
🌹🌹🌹
💠امام خامنه ای :
💥من نمیدانم شماها این کتابهای شرح حال شهدا را میخوانید یا نه؛
من می خوانم و اشک میریزم و استفاده می کنم؛
برای من حقیقتاً استفاده دارد.
✔️ من خیال می کنم شما یکی از کارهایی که میکنید حتماً همین باشد که شرح حال این شهدای عزیز را، بخصوص بعضیشان را که خیلی معنویّت دارند، بخوانید.
۱۴۰۲/۱/۲۹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
°•🌱
یکسرے [نعمتها] عام هستن
و همہ میتونن ازشون استفاده کنن
مثل خورشید...
[اما]
بعضی نعمت ها خاص هستن..
هر کسی لایق درکش نیست..
یہ نعمت خاص مثل [آقاے ما♥️]
اللهم حفظ قائدنا امام الخامنه ای
سلامتی آقامون صلوات
#مدیون_شهدا_هستیم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌹ایشون حاجیه خانم گلزاری هستند
مادر خانواده ای با 9 شهید...
💥ما به ایشون میگیم #مادر_ایران
قابل توجه بعضی ها
خانواده معظم شهدا💐
سلام و درود خدا بر شهیدان🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝