eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
35.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
377 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله:12اسفند ✨پایان:21فروردین تبادل و تبلیغات نداریم❌ @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ☀️ آن لحظات حتی انتظارش هم شیرین بود و خبر به دنیا آمدن حسنا شیرینی بیشتری داشت،ولی الان دلم میخواست ساده و بی ریا به خدا بگویم؛(به خاطر چشم انتظاری دخترهای جلیل ،خدا جون قربون مهربونیت بشم،جلیل از این اتاق سالم بیرون بیاد).فکر می‌کنم بیشتر از دوساعت طول کشید تا اینکه پزشک جراح از اتاق عمل بیرون آمد. هردوی ما برای جویا شدن از حال جلیل همراه پزشک تا وسط راهروی بیمارستان رفتیم.پزشک گفت:باید سریع منتقل کنید به یک بیمارستان مجهز،دمشق یا تهران،فرقی نداره.به خاطر جراحت زیادی که داشت ،ما یکی از کلیه ها را برداشتیم،طحال و روده اش هم خیلی آسیب دیده و.....). ابوحسنا شروع کرد به هماهنگی لازم. درخواست بالگرد امدادی داد که فردا جلیل را منتقل کنیم به لازقیه و بعد هم دمشق.از دمشق هم بااولین پرواز باید به تهران برمی گشت.تا غروب ،من و ابوحسنا ماندیم بیمارستان،اما هنوز جلیل به هوش نیامده بود و این دل شوره ی هردوی ما را بیشتر کرده بود.ابوحسنا به من گفت:برگرد آکادمی،کارهات رو ردیف کن و بیا همراه جلیل برو تهران.یکی از ما باید همراهش باشه و توی مسیر مراقبش باشه. من قبول کردم و با ابوحسنا خداحافظی کردم.به آکادمی برگشتم،لباس هایم را عوض کردم و شستم.تمام وسایلم را جمع کردم و لیست کارهایی که باید انجام می‌شد را روی تخته وایت برد کارگاه نوشتم.بچه ها یکی یکی تماس می‌گرفتند و از حال جلیل باخبر می شدند. بین همه ی کارهایم با خانه تماس گرفتم. با مامان و بابا صحبت کردم و بعد هم به روح الله زنگ زدم.بعد از تلفن به روح الله با مصطفی برای پاک سازی تل حاصل صحبت کردم و برای کار توجیهش کردم. بعد نماز فرصت کردم به حسین هم زنگ بزنم.با حسین در مورد سختی شرایط کار صحبت کردم.حسین گفت((نمیآی ))؟؟بیشتر از چهل روز شد؟؟ اینجا کار زیاده به این شرط میام که باهم برگردیم منطقه، حسین مکث کوچکی کرد و گفت:(باشه ،تو بیا مرخصی،من قول میدم باهم برگردیم. بعداز تماس با حسین به درخواست فرماندهی برای جلسه ای به اتاق ایشان رفتم.قبل از هرچیزی جویای حال جلیل شدند بعد هم جانشین جلیل مشخص شد.بعد از جلسه با علائ از بچه های حزب الله هماهنگ کردم که فردابرای پاک سازی تل همراه مصطفی باشد.بین کارهایم وقت کردم یکی دومرتبه با ابوحسنا تماس بگیرم و جویای حال جلیل باشم.وقتی شنیدم جلیل به هوش آمده، کمی خیالم راحت‌تر شد.تصمیم گرفتم به محمدحسین پیام دهم و بخواهم برایدبهترشدن حال جلیل در هیئت دعا کنند.برای همین برایش پیام دادم و گفتم:برای یکی از بچه ها خیلی دعا کنند.محمدحسین چندبار پرسید:کی برمیگردی؟باید بیایی ردیف کنی من باتو بیام منطقه.)قبل از خداحافظی برایش دادم :((پیامی از دیار شهدا)). شادی روح شهدا صلوات زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹 ادامه دارد... 🌼🍃♥️🍃🌼
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ☀️ دلم میخواست به محمدحسین بگویم برایم روضه حضرت زینب ع بنویس تا بخوانم و دلم آرام شود،اما می‌دانستم بعد هیئت حتما خیلی خسته است،برای همین حرفی نزدم و خداحافظی کردم. تمام شب سرگرم انجام کارهایم بودم.یاد تمام دوستانم افتادم.به این فکر کردم که همگی آن ها بیشتر از هرچیزی برای من رفیق هستند و این رفاقت زیباترین دل بستگی من در این دنیاست.کنار آن خندیدن ،گریه کردن،تلاش کردن و خیلی چیزهای دیگر را تجربه کردم همراهشان معنی واقعی صفا و صمیمیت را یاد گرفتم.بچه های بامرام و صادقی که تلاش کردم مثل خودشان باشم و برآب تک تکشان یک رفیق باشم مرور این خاطرات این تلنگر را به من زد که حتی بعد از شهادت هم دل تنگ دیدنشان میشوم.خنده ام گرفته بود،نزدیک های سحر بود و من انگار نشسته بودم روی قالی هزار رج زندگی ام دست می کشیدم،خیلی از تنهایی ها،غصه ها و مشکلاتم را با گره رفاقت رفو کرده بودم و این تنها گره ای بود که دلم می خواست برای همیشه محکم باقی بماند. بعد نماز صبح با علاء و مصطفی برای پاک سازی به تل حاصل رفتیم.سرمای هوا تا وقتی به جانمان می نشست که آستین همت را بالا نزده بودیم.مشغول کار که شدیم،سرما هم بی خیال چرخیدن دورما شد.فکر کنم تا حدود ساعت یازده قسمت زیادی از منطقه را پاک سازی کردیم.برای انجام کار به آکادمی برگشتم و قبل از هرچیزی اول جویای حال جلیل شدم.ابوحسنا گفت:(درد خیلی شدیدی داره،اون قدر بهش مسکن زدن که از هوش رفته).بعد هم از من پرسید :برنامت چیه؟ _دارم جمع و جور میکنم بیام پیش شما. _باشه منتظرتم. تلفن را قطع کردم رفتم برای نماز،یکی از بچه ها یک سیب تعارف کرد،یک گاز کوچک زدم و بویش کردم،رایحه خیلی خوبی داشت.یک لحظه فکر کردم اینجا وسط منطقه ،سیب به این قرمزی از کجا آورده است.برگشتم.دیدم انتهای سالن در حال گپ زدن با بچه هاست.تلفنم زنگ خورد، مصطفی گفت:مصطفی گفت:خلیل جان میای کمک کنی،؟ _چی شده؟؟ _کارمون‌ سخت شده،من دارم میام دنبالت که بیای.نمازم را خواندم برگشتم کارگاه و یک سری وسایلم را برداشتم. زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹 ادامه دارد... 🌼🍃♥️🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید حاج احمد کاظمی:کسی که برای خدا کار میکنه شاده... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 شهیدی که پس از فوت پدر، نان آور خانه می‌شود 🔹روایتی از شهید مدافع حرم فاطمیون «» ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشه ای از حالات معنوی سردار شهید 🕊 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد 🔸️با نوای استاد فرهمند من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این عهد میمانم بیا 🌤🌿🌻 اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا