زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧
صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🎙با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
May 11
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈خادم الشهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام وقت بخیر
متشکر از کانال خوبتون
بنده خاطره قشنگی از چله شهدا دارم
دوسال پیش برای مساله ای ختم چله شهدا گرفتم
چند روز از شروع چله نگذشته بودکه یه خواب عجیب دیدم
دیدم دارم از یه جایی رد میشم تماما طرف راست اون کوچه وچپش پراز مردانی هست که به من نگامیکنند
خجالت میکشیدم راه برم
یاد سخن مادرم می افتادم که گفته بود هرگز از وسط دو تا مرد ردنشوید ومن ناراحت بودم که
ناگهان یک نفرگفت چرا ناراحتی اینها دوستانت هستند که هرروز برای یکیشان دعا میکنی تو همون عالم خواب متوجه سخنانش شدم ودلم آروم گرفت
بعداز بیدارشدن روحم شاد بود ودلم قرص که حاجتم برآورده شده
وهمینطور شد و طولی نکشید چیزی که میخواستم برآورده شد
مدیون شهداهستیم تاقیامت
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام واحترام به شهدا و خادمین و دوستداران شهدا
برادرم ماشین گرفته بود وکارت سوختش نمی آمد.گفته بودن باید نزدیک دوملیون بدین تا باز صادرکنیم، یه جورایی گره افتاده بود تو کارش.
هفته قبل به مادرم گفتم یه سوره یس نذر شهید صالحی خوانساری کن
امروز یادآوری کردم که سه شنبه هست،بخون.
زنگ زد گفت صفحه اول سوره مبارکه یس رو که خوندم تلفن زنگ خورد که کارت سوختتون بیاین ببرین.
با عنایت شهید،گره از کارش بدون دردسر واشد.
خیلی ممنونیم که مارا با شهدا آشنا میکنید🌹🙏 چقدر خونشون پاکه شهداااا
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام دوستان من یکسال هس که عضوکانال متوسلین بشهدا هستم اما شهید مدنظر من شهید همت بود که ارادت خاصی دارم به ایشان...
تا این که با اسم شهید ابراهیم هادی اشنا شدم و متوسل شدم به این عزیز بزرگوار خیلی سرنمازگریه کردم ازش خواستم کمکم کنه از بی نمازی وحجاب دخترم دم دمای سحربود خواب دیدم سروصدای داخل کوچه ما میاد داشتم میرفتم نگاه کنم که یک دفعه صدای در زدن شنیدم در باز کردم که با چهره دلربای شهید ابراهیم هادی روبرو شدم چهره نورانی وخندان احوال پرسی کرد وبدون مقدمه از کنارم رد شد وارد منزل ما شد منم سریع برگشتم دیدم کنار سینگ ظرفشویی داره ظرفهای شام مارا میشوره.
وخوشبختانه که دوروز پیش دخترم خودش صدام زد برای درد ودل خواسته ای داشت میدونستم شهید حاجتم داده منم ازفرصت استفاده کردم وباهاش معامله کردم الان دو روزه داره نماز میخونه خیلی هم گوش به حرفم شده بخدا شهدا زنده هستن این ما هستیم که مرده ایم
💐💐💐💐💐
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_پانزدهم
✳بارها ديده بودم كه توي هيئت يا مسجد، كارهايي را انجام مي داد كه كسي سراغ آن كارها نمي رفت؛ كارهايي مثل نظافت و شستن ظرفها و...
♦من شاهد بودم كه برخي دوستان مسجدي ما به دنبال استخدام دولتی وپشت ميز نشيني بودند و مي گفتند تا كار دولتي براي ما فراهم نشود سراغ كار ديگري نمي رويم.
🔷آنها شخصيت هاي كاذب براي خودشان درست كرده بودندومی گفتند
خيلي از كارها در شأن ما نيست‼
✴اما هادي اين گونه نبود. شخصيت كاذب براي خودش نمي ساخت. او براي
رهايي از بيكاري كارهاي زيادي انجام داد.
💈مدتها با موتور، كار پيك انجام مي داد. در بازار آهن مشغول بود و...
💟مي گفت: در روايات اسلامي بيكاري بدترين حالت يك جوان به حساب مي آيد. بيكاري هزاران مشكل و گناه و ... را در پي خود دارد.
٭٭٭
❇هادي يك ويژگي بسيار مثبت داشت. در هر كاري وارد مي شد كار را به بهترين نحو به پايان مي رساند.
💡خوب به ياد دارم كه يك روز وارد پايگاه بسيج شد. يكي از بچه ها مشغول گچ كاري ديوارهاي طبقه ي بالای مسجد بود. اما نيروي كمكي نداشت.
🔶هادي يكباره لباسش را عوض كرد. با شلوار كردي به كمك اين گچ كار آمد.
🔗او خيلي زود كار را ياد گرفت و كار گچ كاري ساختمان بسيج، به سرعت و به خوبي انجام شد.
◽مدتي بعد بحث حضور بچه هاي مسجد در اردوي جهادي پيش آمد.
🔷تابستان 1387 بود كه هادي به همراه چند نفر از رفقا از جمله سيد علي مصطفوي راهي منطقه ي پيراشگفت، اطراف ياسوج، شد.
✍ ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_شانزدهم
✳هادي بعد از دوراني كه در فلافل فروشي كار مي كرد، با معرفي يكي از
دوستانش راهي بازار شد.
در حجره ي يكي از آهن فروشان پامنار كار را آغاز كرد.
💟او در مدت كوتاهي توانايي خود را نشان داد. صاحب كار او از هادي خيلي
خوشش آمد.
خيلي به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهي نگذشته بود كه مسئول
كارهاي مالي شد.
❇چك ها و حساب هاي مالي صاحبكار خودش را وصول مي كرد.
آن ها آنقدر به هادي اعتماد داشتند كه چك های سنگين و مبالغ بالا را در
اختيار او قرار مي دادند.
✴كار هادي در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت.
هادي عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش مي شد و با موتور كار
مي كرد.
🔶درآمد خوبي در آن دوران داشت و هزينه ي زيادي نداشت. دستش توي
جيب خودش بود و ديگر به كسي وابستگي مالي نداشت.
🔳يادم هست روح پاك هادي در همه جا خودش را نشان مي داد. حتي وقتي
با موتور مسافركشي مي كرد.
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش/شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
🌷 شهید حجت الله رحیمی:
همه ی گلوله های جنگ نرم خمپاره شصته، نه سوت داره نه صدا .
وقتی می فهمیم اومده که می بینیم : فلانی دیگه هیئت نمیاد، فلانی دیگه چادر سرش نمی کنه.
شهید #حجت_الله_رحیمی🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝