eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
38.6هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3هزار ویدیو
541 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 👈فقط فوروارد کپی ممنوع⛔ تبادل و تبلیغات نداریم↪ @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 🕯️به نیت "شهید سید محمد حسین میردوستی" 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
حجم: 253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧ صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
زمان: حجم: 8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود @hasbiallah2 👈خادم الشهدا ➡️@motevasselin_be_shohada 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 اعضای محترم کانال⤵️ سلام وقت بخیر خداقوت پسرم نوجوونه و۱۷ سالشه از وقتی رفت دوره راهنمایی کرونا شروع شد ومدارس تعطیل شد وخانه نشینی پسرم شروع شد خیلی بی انگیزه شده بود درس هم بزورِ پدرش میخوند،،، رفت کلاس تعمیرات موبایل ی مدت رفت وخیلی خوب یاد گرفت واستادش ازش راضی بود ولی یکدفعه باز اومد نشست تو اتاقش تا امسال هیچ کاری ودوباره بی انگیزه وبی هدف فقط سرش توی گوشی ویکجا نشستن شده بود کارش وخوابیدن تا ظهر ومن هم ی مادر وفقط وفقط غصه خوردن شده بود کارم 😭😭 چن بار رفتم پیش مشاور گفتن ک افسردگی گرفتن بند دلم پاره میشد ک خدایاچکار کنم 😭 اول اردیبهشت امسال،، متوسل شدم ب شهدا واسامی شریفشان رو نوشتم وزدم روی دیوار وهرشب براشون صلوات وفاتحه هدیه میکردم تا اینکه رسیدم ب آقای ابراهیم هادی صلوات وفاتحه هدیه کردم ونمیدونم چطورشد واقعا معجزه الهی وعنایت خداوند بود وخود شهید ک بنده وارد کانال شدم هزاران بار خدا روشاکرم ک به ۱۰ روز نکشید پسرم امتحانهای سال ۱۲ رو داد ورفت ب باشگاهی واونجا ازش تست مربیگری گرفتند وپسرم شد مربی فوتبال خردسالان ونوجوانان و سر ماه حقوق دریافت کرد شاید باورش سخت باشه ولی خودمم هم باورم نمیشد وخوشحال بودم ازلطف وبزرگی خداوند ک به واسطه شهید عزیز بنده رو ناامید نکردند چله دعای توسل ویس کانال شهید هادی رو شرکت کردم اتفاقا همین الان داشتم براشون یس میخوندم روحشون شاد انشالله برای همه ی نوجوان‌ها وجوان ها دعا کنندو دستشون رو بگیره که راهشون راپیدا کنند ودر راه خدا وائمه اطهار وشهدا قرار بگیرن یاعلی التماس دعا ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🟣خاک های نرم کوشک🟣 سفر به زاهدان با هم رفتیم خانه یکی از روحانی ها که نماینده ی وجوهات حضرت امام بود .تو خراسان من بیرون خانه منتظرش ایستادم خودش رفت تو چند دقیقه بعد آمد. گفت « بریم.» رفتیم ترمینال سوار یکی از اتوبوس های زاهدان شدیم و راه افتادیم وقتی رسیدیم زاهدان، تو اولین مسافرخانه اتاق گرفتیم هنوز درست و حسابی جابجا نشده بودیم دبه ی روغن را برداشت و گفت:« کاری نداری؟» «کجا؟!» «میرم جایی، زود بر می گردم.» ساکت شد. کمی فکر کرد و ادامه داد:«یک موقعی هم اگه دیر شد، دلواپس نشی.» «نمی خوای بگی کجا میری؟ با اون دبه روغنت» راست و قاطع گفت: «نه» راه افتاد طرف در اتاق گفتم :«اقلاً یه کمی می موندی خستگی راه از تنت در می رفت.» «زیاد خسته نیستم.» دم در برگشت طرفم گفت:«یادت نره سید جان، هرچی هم که دیر کردم دلواپس نشی؛ یعنی یک وقت شهربانی یا جای دیگه ای نری سراغ منو بگیری ها.» خداحافظی کرد و رفت. درست دو روز بعد برگشت دبه روغن هم همراهش نبود تو این مدت چی کشیدم، بماند.هنوز از گرد راه نرسیده بود گفت:«بار و بندیل را ببند که بریم» بریم؟!» «آره دیگه بریم.» به خنده گفتم:« عجب گردشی کردیم» ادامه دارد.... 🌷🌷🌷🌷🌷
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🟣خاک های نرم کوشک🟣 سفر به زاهدان می دانستم کاسه ای زیر نیم کاسه است دوست داشتم از کارش سر در بیاورم. موضوع چی بود آقای برونسی؟ به منم بگو نگفت هر چه بیشتر اصرار کردم کمتر چیزی دستگیرم شد دست آخرگفتم:«یعنی دیگه به ما اطمینان نداری» «اگه اطمینان نداشتم نمی آوردمت.» «پس چرا نمی گی؟» «مصلحت نیست.» ساکم را بستم دنبالش راه افتادم طرف ترمینال،آن جا بلیط مشهدگرفتیم و سوار اتوبوس شدیم. تو راه ازش پرسیدم «آخه جریان چی بود؟ باز هم چیزی نگفت.» تا قبل از پیروزی انقلاب چند بار دیگر هم از آن قضیه سؤال کردم لام تا کام حرف نزد. تو سر نگه داشتن کارش یک بود؛ نمی خواست بگوید نمی گفت حتی ساواک حریفش نمی شد. یک بار که گرفته بودنش دندان هایش را یکی یکی شکسته بودند هزار بلای دیگر هم سرش در آورده بودند ولی یک کلمه هم نتوانسته بودند ازش بیرون بکشند. بالاخره انقلاب پیروز شد. چند وقت بعد سپاه تو خیابان احمد آباد " ۱ یک مرکز عملیاتی زد به نام مرکز خواهران ،برونسی هم شد مسؤول دژبانی آن جا به ایمانش همه اطمینان داشتند تمام آن مرکز ونگهبانی اش را سپرده بودند به او. یک روز رفتم دیدنش اتفاقاً ساعت استراحتش بود تو اتاقش نشسته بود و انگار انتظار مرا می کشید.سلام و احوالپرسی کردم و نشستم کنارش .هنوز کنجکاو آن جریان بودم،همان مسافرت زاهدان ،به اش گفتم :«حالا که دیگه آب ها ازآسیاب افتاده بگو اون قضیه چی بود؟ گرفت چه می گویم خندید و با دست زد رو شانه ام،گفت:«ها حالا چون دیگه خطری نداره برات می گم.» پاورقی ۱ نام خیابانی در مشهد مقدس ادامه دارد.... 🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا