🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
8⃣ هشتمین چله ی کانال متوسلین به شهدا
💫 امروز " چهارشنبه 5 بهمن ماه"
📌روز " پنجم " چله صلوات و زیارت عاشورا《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
" کوچکعلی آل سعدی"🌷🌷🌷
معرف: خانم فاطمه آل سعدی خواهر گرامی شهید🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شهید گرانقدر کوچکعلی آل سعدی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: 1340/10
محل ولادت: روستای موروئیه_شهر بابک
تاریخ شهادت:1361/4/23
محل شهادت: عملیات رمضان در جبهه کوشک
🥀16سال مفقودالاثر بودند
مزار: گلزار شهدای شهر بابک
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🕊🌹🌿🥀🌿🌹🕊🌷
🔰زندگینامه شهید کوچکعلی آل سعدی
🔹🔸🔹🔸🔹
شهید "کوچکعلی آل سعدی" فرزند"رضا" در دیماه سال 1340 در روستای موروئیه در حومه شهربابک در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود، وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان موروئیه با موفقیت گذراند و ضمن تحصیل در کارهای کشاورزی خانواده را یاری می کرد.
وی دوران راهنمایی را در مدرسه رازی شهربابک و تحصیلات متوسطه را تا سال دوم در دبیرستان امام خمینی(بابکان سابق) ادامه داد، رفتار و اخلاص او در دوران دبیرستان به شیوه ای بود که همکلاسان او هنوز اخلاص و تدین و محبت او را به یاد دارند.
به طوریکه یکی از همکلاسانش می گوید: هر زمانی که نام آل سعدی را می شنوم، بلافاصله تبسم و محبت را همراه با اخلاص و تدین در چهره مظلوم وی که در گوشه ای از کلاس با متنانت و ادب خاص نشسته را مجسم می کنم.
به غیر از رفتار و گفتار نیک و صداقت همراه با محبت و توجه او به امور دینی مخصوصاً نماز نمی توان از یک چنین فردی جز این انتظار داشت.
شهید آل سعدی از همان دوران کودکی علاقه وافری به شغل شریف معلمی داشت و بر همین اساس، این شغل را برای خدمت به جامعه برگزید و در سال 1357 جهت ادامه تحصیل به دانشسرای مقدماتی رفت و این دوران را زمانی آغاز کرد که نسبت به تجزیه و تحلیل مسایل اقدام می کرد و درباره جنایات دژخیمان سفاک شاهنشاهی از مدتها قبل به افشاگری می پرداخت.
وی تحصیلات دانشسرا را با به دست آوردن رتبه عالی به پایان رساند، در دوران تحصیل دانشسرا همواره در تهییج دانشجویان در مقابل رژیم طاغوت می کوشید، در جریان شکل گیری انقلاب اسلامی همواره در مبارزات و تظاهرات گوناگون علیه رژیم طاغوت شرکت کرده و در زمان دانشسرا از جمله کسانی بود که در تداوم روند سیاسی در مسیر حرکت حضرت امام خمینی(ره) پیشگام بود.
وی بعد از اتمام دوره دانشسرا، در دیماه 1359 به استخدام اداره آموزش و پرورش شهرستان کهنوج که آن زمان از مناطق بسیار محروم بود، درآمد.
وی در همان زمان در آماده کردن دانش آموزان و جوانان منطقه کهنوج برای رفتن به جبهه های نبرد حق علیه باطل گام برمی داشت به علاوه تلاش شبانه روزی در تدریس کلاس چند پایه، اصرار بر اقامه نماز دانش آموزان، تلاش در جهت پیشرفت دانش آموزان و یادگیری آنها و همه خدمات ارزنده او چنان بدون ریا و خودنمایی انجام می شد که معلمین منطقه را به تعجب وامی داشت.
شهید آل سعدی قلبی آکنده از مهر و علاقه به امام و رهبری داشت در همین راستا توجه و عنایت خاص به جبهه های حق علیه باطل داشت، در ابتدای تشکیل بسیج به عضویت آن درآمد و پس از مدتی خود به عنوان مربی آموزش نظامی اقدام به آموزش جوانان روستایی کرده و با وجود این نتوانست حضور خود را منحصر به ارشاد و تدریس و آموزش نظامی در پشت جبهه کند، وظیفه شرعی و دینی خود دانست که راهی جبهه های حق علیه باطل شود.
وی علی رغم اصرار مسوولین سپاه و بسیج که به حضورش در پشت جبهه احتیاج داشتند در تاریخ 28 خردادماه سال 61 از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جبهه شتافت و سرانجام در تاریخ 23 تیرماه سال 61 در عملیات رمضان در جبهه کوشک به خیل شهدا پیوست و پس از چندی پیکر پاکش در گلزار شهدای شهربابک به خاک سپرده شد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🕊🌷آخرین دیدار و آخرین خداحافظی
ظهر شده بود همگی امده بودند خانه ،نهار کنار هم خوردیم ،دیدیم کوچکعلی ساکی که از قبل لباسهایش را داخلش گذاشته بود برداشت از ترس اینکه خانواده با رفتنش مخالفت کنند بدون هیچ حرفی از خانواده خداحافظی کردند، مادرم گفت مگه میخواید کجا برید گفتند میروم مسافرت .
یادمه روی همه را بوسید با دهانی پر از خنده و لحنی مهربان و باشوخی از همگی ما خدا حافظی کرد و رفت
دقیقه ای نگذشته بود که همسایه مان آمد وگفت امروز دارند تعدادی از بچه ها میروند جبهه ،پدر و مادرم همین که این حرف را شنیدند لباسهایشان را پوشیدند وحرکت کردند به طرف سپاه ،خدا رحمت کنه مادرم میگفت رفته بود سپاه همه را میدیده غیر از کوچکعلی ،میگفت رفتم داخل سپاه گفتم که با کوچکعلی آل سعدی کار دارم ،برادرم فکر میکرده که شاید مادرم با رفتنش مخالفت کنه حاضر نمیشده که بیاد خودشو نشون بده بالاخره چند دقیقه ای که ماشین معطلش بوده مجبور شده و اومده بیرون با پدر ومادرم روبرو میشه ،
مادرم میگفت بهش گفتم بی معرفت میخواستی اینطوری بی خبر بری ،میگفت دستش را گردنمان انداخته و رویمان را میبوسیده ومیگفت حلالم کنید ،مادرم میگفت لحظه اخر گردنش را بوسیدم کوچکعلی گفت مادر معنی بوسیدن گردن را میدونی ،میدونی امام حسین ع هم گردن حضرت علی اکبرش را بوسه زد؟
مادرم میگفت با این حرف بدنم سست شد ،بالاخره وداع و حافظی کرد و رفت ،و این خداحافظی، اخرین خداحافظی بود و رفتن هم رفتن آخر.😔
✨راوی: خواهر شهید
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🔷روایت خواهر گرامی شهید، که بعد از 16سال مفقودی و انتظار پیکر عزیزشان به دستشان رسید
°•|🕊🌿🌺|•°
آن شبی که اجساد شهدای پیدا شده را آورده بودند داخل سپاه شهر بابک را هیچ موقع فراموش نمیکنم ،با خانواده و اقوام رفته بودیم سپاه که با برادری که ۱۶ سال مفقود و دور از همه بودند دیداری داشته باشیم خوش امد گویی داشته باشیم ،شهادتش را تبریک بگیم ،شاید باورتون نشه اون مکانی که تابوتهای شهدا را چیده بودند و اسامی هر شهیدی را روی تابوتش زده بودند را قشنگ در ذهن دارم ،همینکه از در وارد شدیم مثل اینکه خود جسم شهید رو ببینیم ،مثل اینکه خود شهید پیش پای همه بلند شده باشه همه خود به خود مستقیم رفتیم سر تابوت شهید .
من این معجزه از زنده بودن شهدا را با چشم خودم دیدم .استخوانهای برادرم تیکه پاره و از هم پاشیده بود و......😔
واقعا سخته که بعد از چند سال زندگی مشترک بچه ای بدنیا بیاید و با سختی و رنج و زحمت بزرگ کنی و به درجه عالی برسانی و به جبهه حق علیه باطل برود و شهید بشود و فقط تیکه های استخوانش را داخل کفنی قرار دهند و تدفین کنند .
و خوشحال باشی که فرزندت بهترین راه، بهترین خدمت را انتخاب کرده و به بهترین هدف اعلای خودش برسد .
و حالا بعضی مسئولین و بعضی مردم کشور را ببینیم که وطن فروشی میکنند و پا روی خون شهدا میگذارند و فقط به اهداف پوچ و بی ارزش خودشون فکر میکنند
خانم هایی با بی حجابی و گستاخی فقط وفقط رنجی زیاد بر دل خانواده های شهدایی که عزیزترین کسشان را برای حفظ دین و ناموسشون برای مبارزه حق علیه باطل فرستادند تحمیل میکنند .
ان شاءالله که مروری بر زندگینامه و وصیت نامه شهدا داشته باشیم و قدم در راه این عزیزان بگذاریم ،ان شاءالله بتوانیم دِین خومون را ادا کنیم و فقط و فقط هدفمان رضایت خداوند باشد و سلامتی و ظهور مهدی فاطمه عج ،و ان شاءالله عاقبت بخیری همگی .
شادی روح تمام شهدا از صدر تا کنون خصوصا شادی روح شهید کوچکعلی آل سعدی و پدر ومادر شهید که سالها در فراق و چشم انتظاری به سر میبردند و در نهایت به شهید عزیزشون پیوستند صلواتی هدیه کنیم🌺
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
💐☘💐☘💐☘💐☘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ شهید گمنام
#شادیروحپرفتوحشهدایگمنامومادرانداغداروصبورشانصلوات🌹🌿
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام کوچکعلی آل سعدی
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید کوچکعلی آل سعدی
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت51
پیامک را باز کردم :با سلام...به لطف خانوم حضرت زینب س بعداز مدتها انتظار راهی سفرم,از شما طلب حلالیت دارم همانطور که از پدر بزرگوارتان حلالیت طلبیدم,سلام مرا به خانواده محترم برسانید ,ان شاالله اگر رفتم وبرنگشتم که عفوفرمایید ,اما اگر برگشتم و خداوند قسمت کرد دوباره برای,عرض ارادت خدمت شما وخانواده محترم, میرسم اما اینبار تا به سر منزل مقصود نرسم از پای نمینشینم....
التماس دعا...
ارادتمند شما...یوسف سبحانی...
خدای من ,چی داشت میگفت؟؟سفر؟؟برگشتن و برنگشتن؟!!,کم کم تمام خوشحالی ناشی از دیدن پیام یوزارسیف بر باد رفت,اخه حاجی قراره کجا بره؟؟
باید....باید میفهمیدم ..اره حتما علیرضا دوستش میفهمه ,سمیه که حالا با مرضیه دوستان خیلی صمیمی شدند شاید بتونه جوابم را بده....اره فردا باید هرجور شده بپرسم...
شب سنگین وطولانی بود,هرچه بیشتر به حرف حرف پیامک فکر میکردم,قلبم بیشتر در فشار قرار میگرفت...
اشکهام خود به خود میریخت وخواب از چشام پریده بود تااینکه با صدای اذان صبح به خود امدم,با حالتی رقت انگیز به سمت دسشویی رفتم ووضو گرفتم,به نماز ایستادم,بعداز نماز به سجده رفتم وهرچه عقده کرده بودم ,عقده گشایی نمودم ,انقدر با خدای خودم,خالق یوزارسیف درد دل کردم که سبک شدم,سجاده را جمع کردم دوباره روتخت دراز کشیدم وپلکهام سنگین شد...
با صدای پچ پچ مادرم از,خواب پریدم,بابا ومامان بالا سرم بودند,اشعه های طلایی خورشید که کل اتاق را روشن کرده بود نشان از رسیدن ظهر میداد,با اضطراب تکانی بخود دادم وگفتم:س سلام,وای خواب افتادم,مدرسه ام دیر شد..
مادر,در حالیکه ارام دستش را گذاشته بود روسینه ام ,دوباره خواباندم وگفت:سلام عزیزم,از صبح مثل کوره اتش داری میسوزی ,گذاشتم بخوابی,امروز مدرسه نمیخواد بری...
گفتم:اخه...اخه..امتحان..
بابا پرید وسط حرفم,بعداز مدتها لبخندی به روم زد واومد کنار تخت زانو زد یه بوسه از صورتم چید وگفت:الان تنها چیزی که مهمه سلامتی تو هست ,استراحت کن,امتحانت هم صحبت میکنیم یه کارش میکنیم دیگه...
با خودم فکر میکردم یعنی چه؟؟مگه منو چطور شده؟؟
با بستن چشام ,بابا ومامان اتاق را ترک کردند....
#ادامه دارد...
📝نویسنده: ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت52
کاسه ی سوپی را که مامان برام اورده بود,سر کشیدم واز جا بلند شدم,در اتاق را ارام باز کردم وهمینطور که به سمت اشپزخانه میرفتم ,صدای بابام را شنیدم که به مامان میگفت:اره,فکر کنم امروز اعزامشان بود,بنده خدا دیروز امده بود بازار و از من حلالیت خواست,خیلی بزرگواره,بااون برخورد بد بهرام وجواب ردمان بازم امده حلالیت میطلبد,ان شاالله خدا حفظش کند وریشه ی هر چی داعشی هست از زمین بر بکند,.....
دیگه چیزی نمیشنیدم,یوزارسیف یوزارسیف رفته سوریه...اره رفته به سمت شهادت...اخه....پس من....
کاسه از دستم روی سرامیکهای هال افتاد وصدتکیه شد وهمزمان من هم نقش زمین شدم...
پدر ومادرم که از,صدای شکستن ظرف غذا به خود امده بودند ومتوجه شدند که من تمام حرفهاشون را شنیدم واز حال بدم فهمیدن اینکه دلم چقدر به مهر یوزارسیف گره خورده,حدس چندان مشکلی نبود...
بابا زیر بازوم راگرفت وروی مبل نشاندم ومادرم یه لیوان اب به لبم گذاشت اما هیچ کدام حرفی,نزدند,نه کلامی در دلداری من ونه حرفی از یوسف سفرکرده.....انگار دنیا ایستاده بود,اینجا هرچه بود بهت بود وسکوت....سکوت بود وبهت...
چند روزی حالم دست خودم نبود اما دلداریهای,سمیه وراز ونیاز,با پروردگارم قلبم را ارام میکرد.....
دیگر توکلم به خدا بود ومدام از حضرت زینب س ,حاجت میخواستم که مهم ترینش سلامتی یوزارسیف بود ,تا اینکه سه هفته از رفتن یوزارسیف گذشته بود که طوفانی سهمگین زندگی ما را در نوردید....
#ادامه دارد...
📝نویسنده: ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
Part14_فقط غلام حسین باش.mp3
8.01M
📚کتاب صوتی
#فقط_غلام_حسین_باش
قسمت 4⃣1⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فرازی از وصیت نامه شهید عزیز🌱♥️
زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا وشهادت بود،
امروز بعد از گذشت این مدت راغب تر شده ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید.
خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق ونیت به تن کردم که . . .
برای من کفنی باشد آغشته به خون🥀
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣