🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید احمدعلی نیری
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
هدایت شده از سلطان امام رضا(ع)💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞خوانده احمد به لبش خطبه زهرا و علی
💕جبرییل آمده از عرش به یک صوت جلی
💞من وکیلم که به ساقی بدهم کوثر را؟
💕زیر لب فاطمه از سوی خدا گفت:بلی
عیدتون مبارک🌸🎊🌸
❣@soltan_imamreza
〇(سلطان امام رضا(ع⇧
هدایت شده از سلطان امام رضا(ع)💚
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ازدواج آسمانی حضرت زهرا و امام علی علیه السلام
#سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 حجتالاسلام فرحزاد
#ازدواج_آسمانی
#روز_ازدواج
❣@soltan_imamreza
〇(سلطان امام رضا(ع⇧
هدایت شده از سلطان امام رضا(ع)💚
4_5828217006595244602.mp3
2.93M
🎊#سالروزازدواجحضرتعلیوفاطمہ مبارک😍🌸
💖عشق پاک
👤حامد زمانی
❣@soltan_imamreza
〇(سلطان امام رضا(ع⇧
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
❣شهدا عاشقترند❣
✒قسمت بیست و هفتم
یه مدت به همین روال گذشت و من بیشتر به چادر و نماز خوندن و مدل جدیدم داشتم عادت میکردم.
تو این مدت خیلی از دوستام رو از دست داده بودم.
فقط مینا کنارم مونده بود،
ولی اونم همیشه نیش و کنایههاش رو میزد و توی خونه هم که بابا ومامان.
همچنین توی همین مدت، احسان چند بار خواست باهام مستقیم حرف بزنه و نزدیک شد، ولی من همش میزدم تو ذوقش و بهش اجازه نمیدادم زیاد دور و برم بیاد.
راستیتش اصلا ازش خوشم نمیاومد.
یه پسر از خود راضی که کارهاش حالم رو بهم میزد.
فقط آقا سید تو ذهنم بود. شاید چون اون رو دیده بودم نمیتونستم احسان رو درک کنم.
تا اینکه یه روز صبح مامانم گفت:
- دخترم... عروس خانم، پاشو که بختت وا شد.
با خواب الودگی یه چشمم رو باز کردم و گفتم:
- باز چیه اول صبحی؟
- پاشو.. پاشو که برات خواستگار میخواد بیاد
- خواستگار .... امشب؟؟
- چه قدرم هوله دخترم. نه اخر هفته میان
- من که گفتم.قصد ازدواج ندارم
- اگه به حرف باشه که هیچ دختری قصد ازدواج نداره
- نه مامان اگه میشه بگین نیان
- نمیشه باباش از رفیقای باباته
- عهههههه... شماهم که هیچ وقت نظر من براتون مهم نیست
- دختر! خواستگاره دیگه! هیولا نیست که بخورتت تموم شی؟! خوشت نیومد فوقش ردش میکنی.
اخر هفته شد
خواستگارها اومدن
من از اتاقم میشنیدم که با بابا دارن سلام و احوالپرسی میکنن
مامانم بعد از چند دقیقه صدام کرد
چادرم رو مرتب کردم و با بیمیلی سینی چای رو دستم گرفتم و رفتم به سمت پذیرایی...
◀️ ادامه دارد...
داستان عاشقانه دانشجوی مدافع حرم؛ "شهدا عاشقترند"
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
❣شهدا عاشقترند❣
✒قسمت بیست و هشتم
تا پام رو گذاشتم بیرون، مامانش شروع کرد به تعریف و تمجید از قد و بالای من.
- به به عروس گلم! فدای قدوبالاش بشم. این چایی خوردن داره از دست عروس آدم،
- فکر نمیکردم پسرم همچین سلیقهای داشته باشه.
داشت حرصم میگرفت.
تو دلم گفتم: "به همین خیال باش!"
وقتی جلوی خواستگاره رسیدم، اصلا بهش نگاه نکردم. دیدم چایی رو برداشت و گفت:
"ممنونم ریحانه خانم !"
نمیدونم چرا؛ ولی صدای سید تو گوشم اومد... تنم یه لحظه بیحس شد و دستام لرزید.
قلبم داشت از جاش کنده میشد.
تو یه لحظه کلی فکر از تو ذهنم رد شد.
نمیدونم چرا سرم رو نمیتونستم بالا بگیرم
اصلا مگه میشه سید اومده باشه خواستگاری؟!
نگاه به دستش کردم. دیدم انگشتر زهرا رو هم نداره دیگه.
آروم سرم رو بالا اوردم که ببینمش، دیدم عهههه احسانه...!
داشت حرصم میگرفت از اینکه چرا ول کن نبود.
یه خواهش میکنم سردی بهش گفتم و رفتم نشستم.
بعد چند دقیقه بابا گفت:
"خوب دخترم! آقا احسان رو راهنمایی کن. برین تو اتاق حرفهاتون رو بزنین."
با بی میلی بلند شدم و راه رو بهش نشون دادم. هر دو تا روی تخت نشستیم و سکوت ...
- اهم اهم... شما نمیخواید چیزی بگید ریحانه خانم؟!
- نه... شما حرفهاتون رو بزنین. اگه حرفهای من براتون مهم بود، که الان اینجا نبودید.
- حرفهات برام مهم بود، ولی خودت برام مهمتر بودی که الان اینجام. ولی معمولا.دختر خانمها میپرسن و آقا پسر باید جواب بده.
- خوب این چیزها رو بلدینا... معلومه تحربه هم دارین!
- نه. اختیار داری. ولی خوب! چیز واضحیه. به هر حال من سوالی به ذهنم نمیاد.
وچند دقیقه دیگه سکوت
◀️ ادامه دارد...
داستان عاشقانه دانشجوی مدافع حرم؛ "شهدا عاشقترند"
Part02.mp3
10.17M
📚نمایش صوتیکتاب
#پایی_که_جا_ماند_(1)
✨بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
#دفاع_مقدس
قسمت 2⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣