eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
35.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
381 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله:12اسفند ✨پایان:21فروردین تبادل و تبلیغات نداریم❌ @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 در روز هشتم؛ روز حضرت علی اکبر؛ یادی کنیم از علی‌اکبران كشورم؛ از رعنا جوانانی که امیدواریم ثمره این جانبازی و مظلومیتشون در راه انقلاب؛ همنشینی با حضرت علی‌اکبر باشه تقدیم به روح شهدا؛ به‌خصوص شهید آرمان علی‌وردی و روح‌الله عجمیان صلوات بفرستید🌹🕊 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹جوانانی که در قامت علی اکبر(ع) رفتند ولی در قامت علی اصغر(ع) به کشور بازگشتند 🕊🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر شب لباس پدرش را  به تن میکند و می خوابد، بلکه بوی پدر جواب دلتنگی هایش باشد 😭😭😭 حال و روز فرزندان شهدای مدافع حرم اینچنین است. ♥️عشق قیمت نداره♥️ محمد مهدی، فرزند شهید🕊🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 ‎‎‌‌‎‎‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> کتاب زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 📌قسمت هجدهم راوی : حسین حسن زاده همیشه یک لبخند ملیح برلب داشت. ازاین جوان خیلی خوشم می آمد. وقتی درکوچه وبازار او را می دیدم خیلی لذت می بردم. آن ایام با اینکه پدرم همیشه به مسجد می رفت اما من اینگونه نبودم. تااینکه یکروز پدرم مرا باخودش به مسجد برد و دستم را در دست همان جوان قرار داد و گفت: احمدآقا اختیار این پسرم دست شما! بعد به من گفت: هرچی احمدآقا گفت گوش کن. هرجا خواستی با ایشان بری اجازه نمی خواد و... خلاصه ما رو تحویل احمدآقا داد. برای من یک نکته عجیب بود! مگرپدرم چه چیز دیده بود که اینگونه من را به یک جوان شانزده یا هفده ساله می سپرد؟! چند شب از این جریان گذشت. من هم مسجد نرفتم. یک شب دیدم درب خانه را می زنند. رفتم در را باز کردم، تا سرم را بالا کردم باتعجب دیدم احمداقا پشت در است! تا چشمم به ایشان افتاد خشکم زد! یک لحظه سکوت کردم، فکر کردم اومده بگه چرا مسجد نمی یای؟ گفتم: سلام احمدآقا، به خدا این چند روز خیلی کار داشتم، ببخشید. همینطور که لبخند به لب داشت گفت: من که نیومدم بگم چرا مسجد نمی یای، من اومدم حالت رو بپرسم. آخه دو سه روزه ندیدمت. خیلی خجالت کشیدم. چی فکر می کردم و چی شد! گفتم: ببخشید از فردا حتما میام. دو سه روز دیگه گذشت. در این سه روز موقع نماز مشغول بازی بودم و مسجد نرفتم‌ یک شب دوباره صدای درب خانه آمد. من هم که گرم بازی بودم دوباره دویدم سمت در.. تو فکر هر کسی بودم به جز احمداقا. تا در را باز کردم از خجالت مُردم. با همان لبخند همیشگی گفت: سلام حسین اقا. حسابی حال و احوال کرد. اما من هیچی نگفتم. فهمیده بود از نیامدن به مسجد خجالت کشیده‌ام. برای همین گفت: بابا نیومدی که نیومدی، اومدم احوالت و بپرسم. خلاصه آن شب گذشت..فردا زودتر از اذان رفتم مسجد واین مسجد رفتن همان و مسجدی شدن ما همان. احمدآقا انقدقشنگ نوجوان ها را جذب مسجد می کرد که واقعا تعجب می کردیم! با سن کمی که داشت اما نحوه‌ی مدیریت او در فرهنگی مسجد فوق العاده بود. ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم شهید ✨🌿🌸🌿✨
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> کتاب زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 📌قسمت نوزدهم شب‌ها بعد از نماز چند دقیقه دور هم می نشستیم و بچه ها حدیث یا آیه‌ای می خواندند.احمداقا کمتر حرف میزد.بیشتر با عمل ما را هدایت می کرد. همیشه خوبی های افراد را در جمع می گفت، مثلا اگر کسی چندین عیب و ایراد داشت اما یک کار خوب نصفه نیمه انجام می داد، همان مورد را در جمع اشاره می کرد.همیشه مشغول تقویت نقاط مثبت شخصیت بچه ها بود. باور کنید احمد آقا از پدر وبرادر برای ما دلسوز تر بود.واقعا عاشقانه برای بچه ها کار می کرد. یکبار من کنار احمداقا نشسته بودم، مجلس دعای ندبه بود.او همان موقع به من گفت: مداحی می کنی؟! گفتم: بدم نمیاد، بلافاصله میکروفون را مقابل من گذاشت، من هم شروع کردم.همینطور غلط غلوط شروع به خواندن کردم. خیلی اشتباه داشتم ولی بعداز دعا خیلی تشویقم کرد.گفت: بارک الله، خیلی عالی بود.برای اولین بار خیلی خوب بود. همین تشویقای احمداقا باعث شد که من مداحی را ادامه دهم و اکنون هم با یاری خدا و عنایات اهل بیت در هیئت ها مداحی می کنم. فراموش نمی کنم، یک بار احمداقا موقع صحبت حاج اقا حق شناس وارد مسجد شد. حاج اقا تا متوجه ایشان شدند صلوات فرستاد، همه جمعیت هم صلوات فرستادند. احمداقا که خیلی خجالت زده شده بود همان جا سریع جلوی در نشست. ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم شهید ✨🌿🌸🌿✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part09_نمایش من زنده ام.mp3
7.7M
📚کتاب صوتی نمایشی ✨خاطرات دوران اسارت معصومه آباد قسمت 9⃣ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود. @hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ارسالی اعضای محترم کانال⤵️ سلام ووقت بخیر دوسال پیش درخواب عکس یک شهید را دربهشت زهرا دیدم بهم گفت چهل روز به من متوسل شو صبح که بیدار شدم پنجشنبه بود دوست همسرم تماس گرفت وگفت بیاید باهم بریم مزارشهدا باخانومشون رفتیم سرخاک شهدا قرارشد شهدایی که من میشناسم به ایشون معرفی کنیم وبریم سر مزارشون .ایشون هم شهدایی رو که میشناسن به من معرفی کنن خوابم یادم رفته بود وقتی رفتیم سرمزارشهدا به یک باره یادم افتاد سر خاک هرشهیدی میرفتم میگفتم نه این نبود تا اینکه ایشون گفت بیا یک شهید هست که گفته هرکس هرحرفی یا مشکلی داره بیاد سرخاک من به لطف خدا حاضرم وکمکش میکنم همینکه رفتیم سرخاک شهید سجادزبرجدی دیدم همونی هست که به من گفت چهل روزبه من متوسل شو همونجا یه خانمی یه تعداد تسبیح ریخته بود سرخاک شهید وگفت اینهارو درحرم امام رضا علیه السلام تبرک کردم وآوردم سرخاک شهید نیت کنید وبردارید من تسبیح روبرداشتم وهرروز برای شهید صلوات میفرستادم یک هفته ای گذشت اتفاق ناگواری برام پیش آمد به طوری که به شدت حال روح وروان من روبهم ریخت فقط تواون ایام به یاد اون شهید وتوسلش بودم میرفتم سرخاکش وباهاش حرف میزدم چند ماه گذشت ومن ازاون امتحان سخت توزندگیم عبور کردم وفقط اون رو مدیون دعاهای اون شهید وعنایتش درحق خودم میدونم انگار درعالم معنا اون شهید میدونست قراره برای من امتحان سختی به وجود بیاد واومده بود تا منو حمایت کنه الان دو سال ونیم هست سرخاکش میرم سعی میکنم هرروز یه کارکوچیک براش انجام بدم یا هر زیارتی میرم یادش کنم دیشب رفتم هیئت وبه نیابتش عزاداری کردم انشالله شهدا دستگیرمون باشن 🌹🌹🌹🌹🌹🌹