<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
📌قسمت چهل و پنجم
راوی استاد محمد شاهی
یک بار به احمداقا گفتم: شما این مطالب را از کجا می دانید.
قضیهی شهادت جمال و زنده بودن ابوالفضل و چندین ماجرای دیگر که از شما دیدهام.
احمداقا طبق معمول حرف از مراقبه و محاسبه زد.
می گفت: تا می توانی دقت کن که گناه نکنی، تا می توانی مراقب اعمالت باش.آن وقت خواهی دید که همهی زمان و مکان در خدمت تو خواهند بود.
بعد نگاهی به من کرد و ادامه داد:«باید بیایید بالا تا بعضی چیزها را ببینید!
باید بیایید بالاتر تا بتوانم برخی چیزها را بگویم!»
بعد حرفی زد که هنوز هم فهمیدن آن برایم دشوار است.
گفت: خدا به من عمر افراد را نشان داده!
خدا به من فیوضاتی که به افراد می شود را نشان داده!
من می بینم برخی افرادی که جمعه شبها به جلسات حاج آقا حق شناس می آیند انسانهای بزرگس هستند که باطن انسانها را به خوبی می بینند.لذا به اعمالت دقت کن.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب
( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمدعلی_نیری
✨🌿🌸🌿✨
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
📌قسمت چهل و ششم
احمداقا به دلایلی اظهار لطف بیشتری به من داشت.
خانوادهی ما بسیار شلوغ بود و خانهی کوچکی داشتیم.
برادر من هم شهید شده بود.
برای همین خیلی به تربیت من دقت می کرد.
همیشه برخی صحبتها را از طریق من به دیگر بچهها انتقال می داد.
به یاد دارم یک بار به من گفت: به این رفقای مسجد بگو دروغ نگویند.
وقتی کلام دروغ از دهان کسی خارج می شود به قدری بوی گند در فضا منتشر می شود که اصلا تحمل آن را ندارم!
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب
( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری
✨🌿🌸🌿✨
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
📌قسمت چهل و هفتم
بیشترین مطلبی که از احمد آقا میشنیدیم درباره خودسازی بود.یک بار به همراه چند نفر از بچه ها دور هم نشسته بودیم.احمد آقا گفت: بچه ها،کمی به فکر اعمال خودمان باشیم...
بعد گفت:بچه ها یکی از بین ما شهید خواهد شد،خودسازی داشته باشیم تا شهادت قسمت ما هم بشود...
بعد ادامه داد: بچه ها،حداقل سعی کنید سه روز از گناه پاک باشید.اگر سه روز مراقبه و محاسبه ی اعمال را انجام دهید حتما به شما عنایتی می شود ...بچه ها از احمد آقا پرسیدند: چکار کنیم تا ماهم حسابی به خدا نزدیک شویم،احمد آقا گفت:چهل روز گناه نکنید.مطمین باشید که گوش و چشم شما باز خواهد شد
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب
( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری
✨🌿🌸🌿✨
Part08_خاطرات شهید صیاد شیرازی.mp3
5.3M
📚کتاب صوتی
✨خاطرات شهید صیاد شیرازی
#دفاع_مقدس
#زندگینامه
قسمت8⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🔻 حضرت آیتالله خامنهای:
«همانند شهید بابایی دلها را به هم نزدیک کنید؛ درون را پاک کنید؛ عمل را خالص کنید؛ برای خدا کار کنید؛ آن وقت خدای متعال برکت خواهد داد. عباس بابایی یک انسان واقعاٌ مؤمن و پرهیزگار و صادق بود.» ۱۳۸۳/۱۰/۲۳
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بوسه پدر شهید بابایی بر پای فرزند شهیدش
#یاد_شهدا_باصلوات🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
Mehdi Rasooli Ghei Az To Harchi Zamineh.mp3
10.78M
🌿°•
🎶 #فایل_صوتی
«حالا دلم از تو دم میزنه»
#حاج_مهدی_رسولی
#محرم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت تازه منتشر شده از #شهید_مصطفی_ردانی_پور🌹
#صدای_ماندگار/ عاقبت سازش با دشمن اسلام
سخنرانی شهید مصطفی ردانی پور برای اولین بار منتشر شد
#عملیات_رمضان ۱۳۶۱/۵/۳
#سازش_با_دشمن
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بازآفرینی تصویر برخی از شهدای معاصر ایرانی در روز عاشورا به کمک هوش مصنوعی
#شهیدانه
#امام_حسین_علیه_السلام
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد
🔸️با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿🌻
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صلي الله عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهِ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيُّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهِ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
2⃣1⃣ دوازدهمین چله ی کانال متوسلین به شهدا
💫 امروز " سه شنبه 17 مرداد ماه"
🏴 مصادف با 21 محرم
📌روز " دوازدهم " چله صلوات و زیارت عاشورا《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
" محمد فلاح رحمانی "🌷🌷🌷
معرف: برادرزاده شهید گرامی، م رحمانی 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@motevasselin_be_shohada
بسیجی شهید محمد فلاح رحمانی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۴۳/۴/۱
محل ولادت: آوج _قزوین
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۸/۲۲
محل شهادت: تنگه کانی مانگاه
مزار: گلزار شهدای آوج
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰زندگینامه شهید محمد فلاح رحمانی
💐🍃شهید محمد فلاح رحمانی در تاریخ یک تیر ۱۳۴۳ در شهرستان آوج از توابع استان قزوین در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود .
محمد ششمین و آخرین فرزند یک خانواده هشت نفره بود سه برادر و دو خواهر بزرگتر از خود داشت تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه شریعتی و تحصیلات راهنمایی خود را تا نهم ادامه داد .
از دوران راهنمایی عضو بسیج شهر خود که در آن زمان روستا بود شد سپس چند سال قبل از شهادت وارد جهاد سازندگی شد و در آنجا مشغول به کار شد .
قبل از انقلاب وارد راهپیمایی هایی می شد که بر علیه رژیم غاصب شاهنشاهی صورت می گرفت بسیار روی حجاب خانواده از جمله خواهرانش تاکید داشت و عاشق و شیفته اهل بیت بود
در زمان تحصیل در دوره راهنمایی بخاطر مختلط بودن دختر و پسر در مدرسه و کشف حجاب رضاخانی از ادامه تحصیل بازماند و دیگر به مدرسه نرفت .
این شهید بزرگوار بسیار مهربان ، دلسوز و خوش اخلاق بود و به کوچک و بزرگ احترام می گذاشت .
به نماز اول وقت مقید بود طوری که به هرجا می رسید اول به نماز اول وقت خود اهمیت می داد و الگوی بسیار خوبی برای اقوام نزدیک خود از جمله برادرزاده و خواهر زاده های خود بود با وجود اینکه تک تک بچهها در آن زمان کوچک بودن ولی عاشق رفتار این شهید عزیز بودن و دوست داشتن مانند این شهید باشن و از رفتار شهید الگو بگیرن
این شهید بزرگوار پس از چند سال که بصورت داوطلب به جبهه های حق علیه باطل اعزام شده بود در تاریخ ۲۲ آبان ماه سال ۶۲ در منطقه کانی مانگاه به شهادت رسید .
روحش شاد و راهش پر رهرو باد .
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌿✨🌺🌿🌺✨🌿
خاطره از شهید محمد فلاح رحمانی
از زبان برادرزاده ی شهید
پدرم از ۷ سالگی تشویقم می کرد که روزه بگیرم با اینکه فصل تابستون بود و شرایط روزه گرفتن برای یک دختره ۷ ساله دشوار ولی به حرف پدرم گوش می کردم و روزه می گرفتم نه تنها من بلکه همه خواهر و برادرانم قبل سن تکلیف روزه می گرفتن یک روز که عموی شهیدم از جبهه برگشته بود به خونه ما اومد و من موقع رفتن به منزل پدر بزرگم باهاش رفتم بس که دوستش داشتم و بهش وابسته بودم یه جورایی می ترسیدم دوباره بره و چند ماهی نبینمش.موقع خواب تو پشت بام رو دست عموم خوابیدم چون می ترسید بیفتم همونطور که داشتم ستاره های آسمان رو نگاه می کردم بهش گفتم برای سحر منو هم بیدار کن خندید و گفت نخیر لازم نیست شما روزه بگیری ولی من باز هم تاکید کردم بوسه ای رو پیشونیم کاشت و من خوابیدم قبل اذان صبح بیدارم شدم و از پله ها پایین رفتم اون موقع عمه کوچکم هنوز ازدواج نکرده بود شنیدم باهم صحبت می کردن و بهشون میگفت نباید منو بیدار کنن ولی پدر بزرگ مادربزرگ و حتی عمه ام میگفت ناراحت میشه و عموم میگفت اشکال نداره من راضیش میکنم یکدفعه من وارد اتاق شدم و بهشون سلام کردم همگی به عموی شهیدم نگاه کردن و خندیدن من هم بدو رفتم تو بغل عمو محمدم و بهش گفتم دیدی خودم بیدار شدم
به قدری خندید که من هم به خنده افتادم دوباره منو بوسه باران کرد و تو خودش فشرد حتی یادمه غذای سحری آبگوشت بود و من اصلا آبگوشت دوست نداشتم ولی اون موقع بخاطر عمو محمدم سحری رو خوردم چون میترسیدم اگه بگم آبگوشت دوست ندارم و نمیخورم بهونه ای بشه برای اینکه نگذاره روزه بگیرم من تو اون سال ۱۸ روز روزه گرفتم
🌺🌿خاطره از شهید محمدفلاح رحمانی
چند وقتی از رفتن عمو محمد به جبهه ها میگذشت با اینکه بچه بودم خیلی نگران بودم و همش از مادرم میپرسیدم چرا عمو نمیاد اون موقع ها ما تلویزیون هم نداشتیم و فقط از طریق رادیو اخبار رو دنبال می کردیم پدرم شبهای عملیات به ما میگفت ساکت باشید ببینم اخبار چی میگه و می دیدم چقدر استرس میگیره و گریه میکنه
پدرم اون زمان تو روستاها شاغل بود و ما تنها بودیم برای همین من خیلی جای خالی پدر و عموم رو تو خونه حس می کردم چرا که وقتی عمو محمد از جبهه بر میگشت میومد و با ما بازی میکرد برامون پفک و بستنی می خرید
خلاصه اون روز مادرمو دق دادم بس که پرسیدم عمو چرا نمیاد بالاخره از چشم انتظاری در اومدم و عمو محمدم اومد با وجود اینکه بچه بودم ولی خیلی کنجکاو بودم حس میکردم عمو مثل همیشه نیست و بی حوصله است رفتم به مامان گفتم گفت خسته راهه ولی من نمیتونستم قبول کنم نزدیکش رفتم و دستمو به صورتش و موهاش کشیدم هیچ وقت اون همه خسته بي حوصله شاید هم عصبانی ندیده بودمش بهم گفت به سرم دست نزن ولی من گوش نکردم دوباره دستمو به صورت و موهاش کشیدم انگار یه جوری فهمیده بودم یه چیزی غیر عادیه یدفعه دستم خونی شد سر عمو محمدم انگار شکسته بود بهش گفتم عمو خونی موهات گفت هیس به کسی چیزی نگو من عقب گرد کردم و بدو رفتم تو آشپزخونه و به مادرم گفتم
مادر به اتاق برگشت و با تعجب و ترس از عمو پرسید چی شد و اون خنده ای کرد و گفت هيچی ولی من سر عمو محمد رو به مادرم نشون دادم و عمو گفت سرم زخمی شده ولی پدر و مادرم نباید چیزی بفهمن برای همین مستقیم اومده بود خونه ما
مادرم خیلی ترسیده بود و بهش میگفت بلند شو بریم دکتر و عمو فقط می خندید البته خنده زورکی که من اول فکر می کردم بخاطر زخم سرش هست ولی یکدفعه بغض عمو ترکید و به مادرم گفت داود شهید شده داود پسر داییش بود باهم اعزام شده بودن
ولی ایشون یکسال زودتر از عمو محمدم به شهادت رسید
و عمو محمدم بعد از شهادت پسر داییش دیگه آروم و قرار نداشت و من همون روز با دل کوچیکم حس بسیار بدی گرفتم نمیدونم چرا ولی حس کردم عمو محمدم دیگه موندنی نیست.
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
خاطره ای دیگر
💥شنیدن صدای شهید از مزارش
در سالهای اولیه بعد از شهادت دختر دایی های دوقلوی شهید که از راه دور اومده بودن بر مزار شهید می روند و بعد یکی از قل ها به خانه عمه بر میگردد و قل دیگه همچنان بر سر مزار شهید نشسته و با او درد دل می کرده دختر دایی به قدری بر سر مزار می نشیند که متوجه تاریکی و خلوت شدن مزار نمی شود تااینکه صدایی میشنود که به او میگوید برگرد دختر ابتدا فکر میکرده توهم زده و صدایی شنیده با وجود اینکه قدری ترس برش می دارد همچنان بر سر قبر شهید می نشیند که برای دفعه دوم و اینبار با تحکم صدای شهید را می شنود که او را با اسم صدا کرده و به او می گوید هوا تاریک شده و بهتر است هر چه سریعتر برگردد دختر دایی با ترس زیاد وقتی
سر از قبر شهید بر میدارد با کمال تعجب میبیند که هوا بسیار تاریک شده و در آرامستان پرنده پر نمیزند
این خاطره و یا معجزه نمی دونم چی میشه اسمش رو گذاشت را دختر دایی شهید در همان روز اتفاق برای اقوام شهید تعریف می کند .
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝