🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت" شهید سید مجتبی میرغفاری"
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
May 11
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈خادم الشهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام علیکم ممنون ازکانال زیبا ومعنویتون 🌺🌺من چندوقتی میشدحال وهوای خوبی نداشتم پارسال خونه دخترم اتفاقی چشمم به کتاب سلام بر ابراهیم افتاد روز ۲۲ بهمن بود کتابو برداشتم وتا آخر شب دو جلدشو خوندم واشک میریختم هی میگفتم شهدا شرمندهام که بخاطر مسائل دنیوی زانوی غم بغل گرفتم همون شب از داداش ابراهیم راهیان نور خواستم ...فرداشب دامادم مسئله راهیان نور رو سر سفره مطرح کرد غوغا شد تو دلم با کمال ناباوری همه موافق بودن خلاصه اسفند همه خانواده ونوه چهار ماهه ام رفتیم راهیان نور بااتوبوس اونجا از شهدا مکه وکربلا ونجف خواستم همه رو بهم دادن فیش آزاد مکه رو گرفتم کارام رو غلتک افتاد تاحالا کربلا نرفته بودم همه جا شهدا همراهیم میکردن تو مدینه هم شهدای احد غوغا کردن برام خلاصه زندگیم شهدایی شد تو ظاهر برادر ندارم اما یک عالم داداش شهید دارم هرروز باهاشون دردودل میکنم🌺😘🌺
شهیدان هر کدوم اقیانوسی از معرفت هستند کاش میشد نسل نوجوان وجوان رو شهدایی کنیم باید تو مدارس کتابی به اسم شهداداشته باشیم هرپایه چند شهید رو معرفی کنیم به این نسل هراسان وسردر گم ....به کجا چنین شتابان
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
.سلام و عرض ادب
میخواستم حاجتی را که بنده با توسل به شهدای والا مقام چله اخیر (از 12 بهمن) گرفتم بیان کنم.
من باردار هستم و در ماه ۸ بارداری متوجه شدم پلاکت خونم به شدت کاهش پیدا کرده و این مسئله باعث نگرانی من و پزشکم شده بود چرا که بنده دوماه دیگه برای زایمان می بایست عمل سزارین اجباری کنم و این مسئله خطر زایمان رو خیلی زیاد میکرد همچنین همزمان متوجه شدم مادربزرگ بنده هم به یک بیماری مبتلا شده بودند و از آن رنج می کشیدند این چله را به نیت بهبود پلاکت خونم و شفای حال مادربزرگم شرکت کردم و الحمدلله امروز که یک ماه از شروع چله میگذرد متوجه شدم پلاکت خونم به حد نرمال رسیده و مادربزرگم هم حالشون خوب شده و این الطاف الهی را از سایه برکات و کرامات شهدای گرانقدر میدانم.
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام من اولین بار هست که چله شهدا را شرکت کردم وقتی مطالب داخل گروه را میخوندم که متوسل میشن به یه شهید وحاجتشون را میگیرن من هم همسرم تصادف کرده بودن و وسیله کار همسرم را برده بودن پارکینک وما خیلی مشکل مالی پیدا کرده بودیم واگر بیش از این هم پارکینگ میموند بیکاری همسرم خیلی سختمون میشد ..اون شب متوسل شدم به شهید حسین علیمحمدی کلهر100صلوات دیگه هم گفتم براشون میفرستم تا بتونیم ماشینمون را از پارکینگ بیاریم بیرون با وجود اینکه خیلی مشکل ها پیش اومد اما تا ظهر با کمک شهید عزیز تونستیم برگه ترخیص را بگیریم
خداوند خیر کثیر نصیبتون کنه
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💐#مجید_بربری
#قسمت_66
اون درمانگاه به درد ما نمی خورد.حقوق درست و حسابی نمی داد و روز که میشد تا شب علّاف بودیم.به هیچ کار دیگه هم نمی رسیدیم.همه با هم استعفا دادیم.مجید رفت توی یه شابلون زنی.یه هفته اونجا نبود که ما را هم با خودش راهی کارگاه کرد.اونجا هم زیاد نتونستیم دووم بیاریم.چون روز که می شد دنبال خوشگذرونی بودیم تا کار.آخرش با صاحب کار دعوا کردیم و از اونجا زدیم بیرون. سرکرده دعوامون مجید بود.بعدش یه مدت رفت سربازی.سربازی مجید که تموم شد،گذاشتیمش سولوقون،تا کار کنه.ما اونجا رستوران داشتیم.منتها کرایه داده بودیم و کارگر گذاشته بودیم.دو تا رستوران کنار همدیگه بود.مشتری های ما و رستوران بغلی،سر پارک کردن ماشین هاشون،دعوا داشتند.هوا که رو به خنکی عصر تابستون می رفت،مشتری ها هم تعدادشون بیشتر میشد.مجید رو به عنوان پارک بان رستوران گذاشته بودم،که ماشین های رستوران خودمون رو هدایت کنه.سر یه هفته که شد ،با هفتاد تا کارگر رفیق شده بود.رفیقی که شوخی کنن با هم و تو سر و کله ی همدیگه بزنند.در حالی که ما فقط یه سلام و علیک باهم داشتیم.تازه اون هم به زور.مجید حقوق خوبی هم می گرفت،ماهی دو میلیون تومن از مشتری ها انعام می گرفت.اما سر ماه که میشد،(ما بدهکار هم میشدیم.تمام دوست و رفیق هاش و میآورد توی رستوران و می گفت اینجا مال خودمه و مجانی بهشون غذا میداد.من بدهی های مجید رو هم از جیبم میدادم
فقط میخواستم اونجا باشه که از رفیق رفقای شّر هم محله ای دور باشد.به هر مکافاتی بود،یه مدتی اونجا بندش کردیم
.نمیتونست جایی بند بشه.بعدازظهر ها که مجید باید بود و ماشین ها رو راهنمایی میکرد،می دیدیم که آقا غیبش زده،کجاست؟می رفت دنبال دوست و رفیق هاش.داد و قال صاحب ماشین ها،سر پارک کردن بلند میشد.آخرش هم یه گروه ارکستر آورده بود رستوران،که این آخری ممنوع بود و در رستوران رو،اومدن تخته کردن و تمام شد رفت.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💐#مجید_بربری
#قسمت_67
قسمت آخر 😢
یه مدتی هم با داداشم حسن،قهوه خونه داشتن و بعدش مجید خودش قهوه خونه زد.همون موقع ها هم با مدافعین حرم آشنا شد.تا قبل از زدن قهوه خونه،این واژه براش عجیب و نا آشنا بود.هوای رفتن به سوریه،توی سرش افتاد.اما من سر سوریه رفتنش،باهاش سرسنگین بودم.حتی به شریکم توی نمایشگاه گفته بودم،حق نداری به مجید ماشین بدی.اون هم می گفت به حساب خودم میدم،کاری به تو ندارم.هر ماشینی می خواست ،بهش میداد.چند دفعه به مجید گفتم؛این فیلم جدیدته که درآوردی؟می خوای پدرومادرت رو زجر بدی که برم برم افتاده توی دهنت؟
هرقدر خواهرم گریه می کرد و می گفت داره میره سوریه،من با بی خیالی می گفتم:بابا،مجید رو من می شناسمش،این حالا جوگیر شده،میره با رفیق هاش شمال و از اونجا بهتون زنگ میزنه؛من سوریه م.داره این حرف ها را میزنه که شماها کاری به کارش نداشته باشید.
گاهی من و حسن به هم دیگه می گیم؛اگه می فهمیدیم رفتنش جدیه،می گرفتیم دست و پاش رو می شکستیم و می انداختیمش گوشه خونه.اما خدا خودش یه طور دیگه ای،برا مجید ما رقم زده بود،که من و حسن و آبجیم و بقیه،حتی توی خوابمون هم نمی دیدیم.
صحبت هایش تمام شد.مهرشاد دستانش را جلوی صورتش گذاشت و بلند بلند گریه کرد.هیچ کس از بغل دستی اش خجالت نمی کشید. همه گریه می کردند،با صدای بلند.تلویزیون صحن و سرای حرم حضرت رضا ع را نشان می داد.نقاره زن ها نقاره می زدند و آغاز سال هزار و سیصد و نود و پنج را تبریک می گفتند.سال تحویل شد.اولین سال تحویل بدون مجید،برای آقا افضل و مریم خانم و بقیه رقم خورد.دعای تحویل سال و دعای خانواده،در هم گره خورده بود.دعا خواندن مادر مجید،صدایش از بقیه بلندتر بود.آخرش گفت:
_خدایا به حق این لحظات نورانی،پیکر پسرم برگرده!
عطیه آرام نشسته و در خیالاتش غرق بود.یاد روزی افتاد که از طرف گردان،خبر شهادت مجید را آورده بودند و چقدر بی تاب می کرد.حالا بعد از چند ماه،رنگ آرامش بر سر و صورتش نشسته بود.هم زمان با تحویل سال است،دستانش را بالا می برد و میگوید:
_خدایا!شکرت که من خواهر شهیدم.مرا فرزند شهید و بعد خودم را شهید کن!بعد از رفتن مجید بود که دانستم؛چه مقام و منزلتی داره،خدایا!خودت گفتی شهدا زنده اند و من زنده بودنش را،به خوبی حس می کنم.این روزها دستم را گرفته و همه جوره هوایم را داره.
🌹🌹🌹🌹🌹
پیکر مطهر مجید در اردیبهشت ماه ۱۳۹۸
به کشور بازگشت و با حضور بی نظیر مردم پیکرش تشییع شد.
هم اکنون قبر او در گلزار شهدای یافت آباد زیارتگاه عشاق می باشد.
🌹🌹🌹🌹 🌹
و همچنین مزار یادبود شهید مجید در بهشت زهرا قطعه ۵۰ در کنار مزار شهید مرتضی کریمی قرار گرفته است.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
✅ پایان ✅
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬وداع جانسوز خانواده شهید مدافع حرم مجید قربانخانی در معراج شهدا😭😭😭
🕊✨مدیون شهدائیم تا قیام قیامت
کسانی که میگن اینا برای پول رفتن بگن قیمت این لحظه چند؟!
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝