🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت شهید "عباسعلی سرسنگی"
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
May 11
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت29
✅ فصل هشتم
💥عصر روزی که میخواست برود، مرا کشاند گوشهای و گفت: « قدم جان! من دارم میروم؛ اما میخواهم خیالم از طرفت راحت باشد. اگر اینجا راحتی بمان؛ اما اگر فکر میکنی اینجا به تو سخت میگذرد، برو خانهی حاجآقایت. وضعیت من فعلاً مشخص نیست. شاید یکی دو سال تهران بمانم. آنجا هم جای درست و میزانی ندارم تو را با خود ببرم؛ اما بدان که دارم تمام سعیام را میکنم تا زودتر پولی جمع کنم و خانهای ردیف کنم. من حرفی ندارم اگر میخواهی بروی خانهی حاجآقایت، برو. با پدر و مادرم حرف زدهام. آنها هم حرفی ندارند. همه چیز مانده به تصمیم تو. »
💥 کمی فکر کردم و گفتم: « دلم میخواهد بروم پیش حاج آقایم. اینجا احساس دلتنگی میکنم. خیلی سخت میگذرد. »
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، گفت: « پس تا خودم هستم، برو ساک و رخت و لباست را جمع کن. با خودم بروی، بهتر است. »
💥 ساکم را بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی کردم و رفتیم خانهی پدرم. صمد مرا به آنها سپرد. خداحافظی کرد و رفت. با رفتنش چیزی در وجودم شکست. دیگر دوریاش را نمیتوانستم تحمل کنم. مهربانی را برایم تمام و کمال کرده بود. یاد خوبیهایش میافتادم و بیشتر دلم برایش تنگ میشد. هیچ مردی تا به حال در روستا چنین رفتاری با زنش نداشت. هر جا مینشستم، تعریف از خوبیهایش بود. روز به روز احساس علاقهام نسبت به او بیشتر میشد. انگار او هم همینطور شده بود. چون سر یک هفته دوباره پیدایش شد. میگفت: « قدم! تو با من چه کردهای! پنجشنبه صبح که میشود، دیگر دل توی دلم نیست. فکر میکنم اگر تو را نبینم، میمیرم. »
💥 همان روز با برادرم رفت و اسباب و اثاثیهام را از خانهی مادرش آورد و خالی کرد توی یکی از اتاقهای پدرم. آن شب اولین شبی بود که صمد در خانهی پدرم خوابید. توی روستای ما رسم نبود داماد خانهی پدرزنش بخوابد. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامد.
💥 صبحانه و ناهارش را بردم توی اتاق. شب که شد، لباس پوشید و گفت: « من میروم. تو هم اسباب و اثاثیهمان را جمع کن و برو خانهی عمویم. من اینجا نمیتوانم زندگی کنم. از پدرت خجالت میکشم. »
همان روز تازه فهمیدم حاملهام. چیزی به صمد نگفتم. فردای آن روز رفتم سراغ عموی صمد. بندهی خدا تنها زندگی میکرد. زنش چند سال پیش فوت کرده بود. گفتم: « عمو جان بیا و در حق من و صمد پدری کن. میخواهیم چند وقتی مزاحمتان بشویم. بعد هم ماجرا را برایش تعریف کردم. »
💥 عمو از خدا خواستهاش شد. با روی باز قبول کرد. به پدر و مادرم هم قضیه را گفتم و با کمک آنها وسایل را جمع کردیم و آوردیم. بندهی خدا عمو همان شب خانه را سپرد به من. کلیدش را داد و رفت خانهی مادرشوهرم و تا وقتی که ما از آن خانه نرفتیم، برنگشت. چند روز بعد قضیهی حاملگیام را به زنبرادرم گفتم. خدیجه خبر را به مادرم داد. دیگر یک لحظه تنهایم نمیگذاشتند.
💥 یک ماه طول کشید تا صمد آمد. وقتی گفتم حاملهام، سر از پا نمیشناخت. چند روزی که پیشم بود، نگذاشت از جایم تکان بخورم. همان وقت بود که یک قطعه زمین از خواهرم خرید؛ چهار صد و پنجاه تومن. هر دوی ما خیلی خوشحال بودیم. صمد میگفت: « تا چند وقت دیگر کار ساختمان تهران تمام میشود. دیگر کار نمیگیرم. میآیم با هم خانهی خودمان را میسازیم. »
💥 اول تابستان صمد آمد. با هم آستینها را بالا زدیم و شروع به ساختن خانه کردیم. او شد اوستای بنا و من هم کارگرش. کمی بعد برادرش، تیمور، هم آمد کمکمان.
تابستان گرمی بود. اتفاقاً ماه رمضان هم بود. با این حال، هم در ساختن خانه به صمد کمک میکردم و هم روزه میگرفتم.
یک روز با خدیجه رفتیم حمام. از حمام که برگشتیم، حالم بد شد. گرمازده شده بودم و از تشنگی داشتم هلاک میشدم. هر چقدر خدیجه آب خنک روی سر و صورتم ریخت، فایدهای نداشت.
💥 بیحال گوشهای افتاده بودم. خدیجه افتاد به جانم که باید روزهات را بخوری. حالم بد بود؛ اما زیر بار نمیرفتم.
گفت: « الان میروم به آقا صمد میگویم بیاید ببردت بیمارستان. » صمد داشت روی ساختمان کار میکرد. گفتم: « نه... او هم طفلک روزه است. ولش کن. الان حالم خوب میشود. »
کمی گذشت، اما حالم خوب که نشد هیچ، بدتر هم شد. خدیجه اصرار کرد: « بیا روزهات را بخور تا بلایی سر خودت و بچه نیاوردی. » قبول نکردم. گفتم: « میخوابم، حالم خوب میشود. » خدیجه که نگرانم شده بود گفت: « میل خودت است، اصلاً به من چه! فردا که یک بچهی عقبمانده به دنیا آوردی، میگویی کاش به حرف خدیجه گوش داده بودم.» این را که گفت، توی دلم خالی شد؛ اما باز قبول نکردم. ته دلم میگفتم اگر روزهام را بخورم، بچهام بیدین و ایمان میشود.
🔰ادامه دارد....
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت30
✅ فصل هشتم
💥 وقتی حالم خیلی بد شد و دست و پایم به لرزه افتاد، خدیجه چادر سر کرد تا برود صمد را خبر کند. گفتم: « به صمد نگو. هول میکند. باشد میخورم؛ اما به یک شرط. »
💥 خدیجه که کمی خیالش راحت شده بود، گفت: « چه شرطی؟! » گفتم: « تو هم باید روزهات را بخوری. »
خدیجه با دهان باز نگاهم میکرد. چشمهایش از تعجب گرد شده بود. گفت: « تو حالت خراب است، من چرا باید روزهام را بخورم؟! »
گفتم: « من کاری ندارم، یا با هم روزهمان را میشکنیم، یا من هم چیزی نمیخورم. » خدیجه اول این پا و آن پا کرد. داشتم بیهوش میشدم. خانه دور سرم میچرخید. تمام بدنم یخ کرده و به لرزه افتاده بود. خدیجه دوید. دو تا تخممرغ شکست و با روغن حیوانی نیمرو درست کرد. نان و سبزی هم آورد. بوی نیمرو که به دماغم خورد، دست و پایم بیحس شد و دلم ضعف رفت. لقمهای جلوی دهانم گرفت. سرم را کشیدم عقب و گفتم: « نه... اول تو بخور. »
💥 خدیجه کفری شده بود. جیغ زد سرم. گفت: « این چه بساطی است بابا. تو حاملهای، داری میمیری، من روزهام را بشکنم؟! »
گریهام گرفته بود. گفتم: « خدیجه! جان من، تو را به خدا بخور. به خاطر من. »
خدیجه یکدفعه لقمه را گذاشت توی دهانش و گفت: « خیالت راحت شد. حالا میخوری؟! »
💥 دست و پایم میلرزید. با دیدن خدیجه شیر شدم. تکهای نان برداشتم و انداختم روی نیمرو و لقمهی اول را خوردم. بعد هم لقمههای بعدی.
وقتی حسابی سیر شدم و جان به دست و پایم آمد، به خدیجه نگاه کردم؛ او هم به من. لبهایمان از چربی نیمرو برق میزد. گفتم: « الان اگر کسی ما را ببیند، میفهمد روزهمان را خوردهایم. »
💥 اول خدیجه لبهایش را با دستک چادرش پاک کرد و بعد من. اما هر چه آنها را میمالیدیم، سرختر و براقتر میشد. چارهای نبود. کمی از گچ دیوار کندیم و آن را کشیدیم روی لبهایمان. بعد با چادر پاکش کردیم. فکر خوبی بود. هیچکس نفهمید روزهمان را خوردیم.
💥آخر تابستان، ساخت خانه تمام شد. خانهی کوچکی بود. یک اتاق و یک آشپزخانه داشت؛ همین. دستشویی هم گوشهی حیاط بود. صمد یک انبار کوچک هم کنار دستشویی ساخته بود، برای هیزم و زغال کرسی و خرت و پرتهای خانه.
خواهرها و برادرها کمک کردند اسباب و اثاثیهی مختصری را که داشتیم آوردیم خانهی خودمان. از همه بیشتر شیرین جان کار میکرد و حظ خانهمان را میبرد. چقدر برای آن خانه شادی میکردیم. انگار قصر ساخته بودیم. به نظرم از همهی خانههایی که تا به حال دیده بودم، قشنگتر، دلبازتر و باصفاتر بود. وسایل را که چیدیم، خانه شد مثل ماه.
💥از فردا دوباره صمد رفت دنبال کار. یک روز به رزن میرفت و روز دیگر به همدان. عاقبت هم مجبور شد دوباره به تهران برود. سر یک هفته برگشت. خوشحال بود. کار پیدا کرده بود. دوباره تنهایی من شروع شده بود؛ دیر به دیر میآمد. وقتی هم که میآمد، گوشهای مینشست و رادیوی کوچکی را که داشتیم میگذاشت بیخ گوشش و هی موجش را عوض میکرد. میپرسیدم: « چی شده؟! چه کار میکنی؟! کمی بلندش کن، من هم بشنوم. »
💥اوایل چیزی نمیگفت. اما یک شب عکس کوچکی از جیب پیراهنش درآورد و گفت: « این عکس آقای خمینی است. شاه او را تبعید کرده. مردم تظاهرات میکنند. میخواهند آقای خمینی بیاید و کشور را اسلامی کند. خیلی از شهرها هم تظاهرات شده. »
بعد بلند شد و وسط اتاق ایستاد و گفت: « مردم توی تهران اینطور شعار میدهند. »
دستش را مشت کرد و فریاد زد: « مرگ بر شاه... مرگ بر شاه. » بعد نشست کنارم. عکس امام را گذاشت توی دستم و گفت: « این را برای تو آوردم. تا میتوانی به آن نگاه کن تا بچهمان مثل آقای خمینی نورانی و مؤمن شود. »
💥عکس را گرفتم و نگاهش کردم. بچه توی شکمم وول خورد. روزها پشت سر هم میآمد و میرفت. خبر تظاهرات همدان و تهران و شهرهای دیگر به قایش هم رسیده بود. برادرهای کوچکتر صمد که برای کار به تهران رفته بودند، وقتی برمیگشتند، خبر میآوردند صمد هر روز به تظاهرات میرود؛ اصلاً شده یک پایهی ثابت همهی راهپیماییها.
🔰ادامه دارد....
هدایت شده از چله توسل به شهید نوید🌷🕊
🌸🍃🌸🍃🌸
🔰#چله زیارت پرفیض عاشورا هدیه به شهید #نوید_صفری...
شهیدی که قول داده هر کس چهل روز زیارت عاشورا بخواند و ثوابش را به ایشان هدیه کند تمام تلاشش را بکند تا از خداوند #حاجتش را بگیرد ....❣
🌿🕊✨
💥شهدا طبق آیه صریح قرآن زنده هستند و مقام شفاعت دارند و دستشون بازه...
💚هر عزیزی را میشناسید گرفتاره حاجت داره کانال را بهشون معرفی کنید قطعا دعای خود شهید و عزیزانی که بعد با شهید بیشتر آشنا خواهند شد و از کرامات شهید حاجت روا میشوند شامل حال شما بزرگواران خواهد شد.
🌹🍃🌤
🔴شروع چله شهید نوید صفری از #امروز
✅ شما هم دعوتید
🕊✨
برای شرکت در چله وارد لینک زیر شوید
👇👇👇👇👇
@chele_shahidnavid
@chele_shahidnavid
❌لطفا در گروه ها به اشتراک بگذارید
🌷✨🌷✨🌷
دعای عهد.mp3
1.78M
🔰دعای عهد
🎙با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
💚سلام به چهارده معصوم(ع):
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
7⃣1⃣هفدهمین چله ی؛
🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد
🌤کانال متوسلین به شهدا🌤
🖇 امروز "#پنجشنبه 9 فروردین ماه"
📌#روز_سیزدهم چله
《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
"#محسن_حججی" 🌷🌷🌷
معرف: خانم پناه محمدی 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
➡️@motevasselin_be_shohada
شهید مدافع حرم محسن حججی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۷۰/۴/۲۱
محل ولادت: نجف آباد
تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۵/۱۸
محل شهادت: سوریه
منطقه عملیاتی: مرز سوریه و عراق
مزار: گلزار شهدای نجف آباد اصفهان
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰خلاصه ای از زندگی کوتاه ولی پربرکت و موثر شهید حججی
💐🌿شهید محسن حججی متولد ۱۳۷۰/۴/۲۱ در نجف آباد چشم به دنیا گشود او یکی از شهدای مدافع حرم است. محسن حججی یکی از نیروهای مدافع حرم بود که در سال ۱۳۹۶/۵/۱۶ در عملیات گذرگاه مرزی الولید در منطقه مرزی بین سوریه و عراق توسط نیروهای داعش به اسارت در آمد و پس از دو روز به دست آنان به شهید شد.
شهید محسن حججی در سال ۱۳۸۷ دوران دبیرستان خود را به پایان رساند ودر دانشگاه، در رشته تکنولوژی کنترل شروع به تحصیل نمود.
🌹ورود شهید حججی به سپاه پاسداران
شهید حججی پس از اتمام خدمت سربازی خود اشتیاقش برای حضور داوطلبانه در سپاه بیشتر شد و در سال ۱۳۹۳ اقدام به ثبت نام در سپاه پاسداران کرد و بلافاصله پذیرفته شد.
🌹ازدواج شهید محسن حججی
در یازدهم آبان ۱۳۹۱ محسن حججی با زهرا عباسی عقد و در ۹ مرداد ۱۳۹۳ با وی به صورت رسمی ازدواج کرد. در سال ۱۳۹۵/۱/۲۴ صاحب فرزند پسر شد و نامش را علی گذاشت.
شهید محسن حججی ستوان بود و در لشکر هشت زرهی نجف آباد خدمت میکرد. وی برای دفاع از حرم به سوریه اعزام و به مقام والای شهادت نائل گردید.
🌹اعزام به سوریه
شهید حججی نخستین بار در سال ۱۳۹۴ و چندروز مانده به محرم به سوریه اعزام شد و در اربعین حسینی به ایران بازگشت.
دومین اعزام او در۲۷تیر ماه ۱۳۹۴ بود.
در روز دوشنبه ۱۶مرداد ۱۳۹۶ به اسارت داعش در آمد. پس از دو روز اسارت در روز چهار شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۶در منطقه تنف سوریه به دست جنایت کاران داعشی به شهادت رسیده و سر او از تنش جدا شد.
🌹بازگشت پیکر پاک آن شهید مظلوم به کشور
ارتش لبنان با همکاری حزب الله، پیکر پاک شهید حججی را در مقابل اجازه تخلیه امن منطقه مرزی لبنان و سوریه تحویل گرفتند. سپاه پاسداران پیکر مطهر او را در ۷شهریور تحویل گرفت و با انجام آزمایشهای دی اِنای هویت او را تایید کرد. پیکر وی را همزمان با عزاداریهای محرم به ایران بازگردانده شد.
میگویند پیکر پاک این شهید مظلوم بدون سر و دست بوده است.😔
🥀مراسم تشییع شهید حججی در تاریخ ۵ مهر ۱۳۹۶در تهران برگزار شد. بسیاری از مقامهای ارشد کشور در این مراسم حضور داشتند از چهرههای شاخص این مراسم میتوان به مقام معظم رهبری، رییس قوه قضاییه و رییس مجلس شورای اسلامی اشاره کرد.
برای شهید محسن حججی در نجف آباد مراسم بزرگی تدارک دیده شد. آرامگاه وی در گلزار شهدای نجف آباد قرار دارد.
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🕊🌷شهید حججی معرکه کرد/دو روز قبل از رفتن گفت دعا کنید موثر باشم
🌹همکار و همرزم شهید محسن حججی:
《ولایت پذیری ویژگی شهید محسن حججی بود. ولایت چراغ راه شهید حججی بود، ولایت پذیری را در گفتار و رفتار او به عینه مشاهده میکردیم.》
_🌷__🌷____🌷___
«شهید حججیِ عزیز در دنیایی که روزنههای اغواگر صوتی و تصویری فراوانی وجود دارد، چنین درخشید و خداوند او را همچون حجتی در مقابل چشم همگان قرار داد.» این جملات بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب پیرامون شهید مظلوم مدافع حرم محسن حججی است، به تعبیر رهبر معظم انقلاب «شهید حججی مثل یک پدیده باورنکردنی است؛ اگر ما اینها را در زمان خودمان ندیده بودیم، به آسانی باور نمیکردیم.»
🌺 همرزم و همکار شهید محسن حججی، از ویژگیهای بارز این شهید آنچه که او را آسمانی کرد میگوید.
محبی میگوید: سابقه آشنایی بنده با شهید محسن حججی به 4 سال پیش بازمیگردد، زمانی که در لشکر 8 نجف اشرف با یکدیگر همراه شدیم.
در این 4 سال با ویژگیهای شخصیتی بی نظیری از محسن آشنا شدم و امروز دلیل بُردی که خون او داشت را میتوانم با یک مثال روشن کنم. ما در مباحث نظامی و جنگ افزاری با دو اصطلاح برد مفید و برد نهایی آشنا هستیم، خون شهید حججی امروز به قدری تأثیرگذار بود که نمیتوان عنوان برد را بر آن گذاشت، در واقع شهادت او امروز جهانی شده و به خاطر ویژگیهای بارز این شهید بوده است.
محسن در بستری رشد یافته و پرورش پیدا کرده که او را به این درجه رسانده است، شهادت نیز مزد او بود.
اخلاص محسن بارز بود، هر کار او رنگ خدایی داشت، میدانست اگر برای خدا کار کند ماندگار خواهد شد، برای همین شهادت او نیز امروز ماندگار شد.
محسن تکلیف را جستجو میکرد، به عنوان مثال بحث مطالعه و کتابخوانی را مورد اهمیت قرار داد، میدانست که مشکل امروز ما فقر مطالعه است، برای همین با دستگاههای مختلف مرتبط میشد، حتی خود او به صورت حضوری به مدارس میرفت و به دانش آموزان کتاب میداد تا قدمی در این زمینه برداشته باشد. محسن زمانی که امام جمعه را میدید میگفت که در خطبهها بحث مطالعه را مطرح کنید، همواره به دنبال ارتقا آگاهی مردم بود، همین سبب شد که جدا از شغل نظامی خود در کارهای فرهنگی نیز فعال شود.
🍃 حقیقتاً محسن را دیر شناختیم
وی اضافه میکند: محسن عنایت خاصی به اهل بیت (ع) داشت، در پیام او نیز این موضوع را دریافت کردیم، او هرچند همسر و فرزندش را دوست داشت اما آنها را به خدا سپرد و راهی شد. ما حقیقتاً محسن را دیر شناختیم، بعد از شهادت او مدام این سئوال را از خود میپرسم، محسن که بود که در کنار ما زندگی میکرد، او درجهاش امروز اعلی است اما ناراحتی ما بابت این است که نتوانستیم از حضور او بهره ببریم.
همکار شهید حججی با بیان اینکه محسن عاشق شهادت بود، میگوید: ما در پیام رهبر معظم انقلاب درباره شهید کاظمی و عشقی که به شهادت داشت میشنویم، عشق به شهادت در وجود محسن هم شعله میزد، او این خواستهاش را به زبان میآورد، میگفت «حیف است که در این لباس شهید نشویم،»، محسن مرتب تکرار میکرد که «فکر اینکه چیزی غیر از شهادت نصیب ما شود انسان را آزار می دهد.»
«...محسن به هدف خود ایمان داشت و برای رسیدن به آن کار و تلاش میکرد..»، وی با بیان این جمله ادامه میدهد: خارج از ساعت کاریا در مراکز فرهنگی فعال بود و مرتب در اردوهای جهادی حضور پیدا میکرد، عجیب است در روزگاری که هرکس به فکر منافع و سود خود است کسانی هم هستند که قید زرق و برق دنیا را زدهاند و محسن اینگونه بود.
ولایت پذیری ویژگی دیگر محسن و ولایت چراغ راه شهید حججی بود، ولایت پذیری را در گفتار و رفتار او به عینه مشاهده میکردیم.
بصیرت در رفتار شهید موج میزد
محبی به دیگر ویژگیهای شهید حججی اشاره میکند، اگر بخواهیم به دیگر ویژگیهای محسن اشاره کنیم باید از بصیرت نام ببریم، اگر همه ویژگیهایی که گفتم را داشته باشیم اما بصیرت نداشته باشیم سودی ندارد، ما نظامیها زمان و مکان را موثر میدانیم، اگر زمان و مکان در اختیار شما باشد ابتکار عمل خواهید داشت و در این صورت بصیرت پیدا خواهید کرد.
بسیاری از خواص ما در این سالها زمان و مکان را نشناختند، اینکه چه حرفی باید زد و چه اقدامی باید انجام داد مهم است، این بصیرت در رفتار شهید موج میزد، محسن بصیرت داشت و همین سبب شد که به راحتی از زندگی مادی، همسر و فرزند خود گذشته به کشور غریب برود و به نام دفاع از حرم از جان خود بگذرد.
بصیرت در دل محسن بود و آن را عملی میکرد، او میدانست حق و باطل کجاست، این بصیرت در پیام شهادت او بارز است، امروز نیز خون شهید حججی وحدتی را میان مردم ایران در مقابل دشمنان اسلام ایجاد کرده است.
✨ادامه👇
«...از 1400 سال پیش تاکنون پیام عاشورا زنده است، خون شهید حججی نیز همینگونه است..»، محبی تصریح میکند: دیدیم که شبکههای خارجی نیز گزارش دادند که خون این شهید در ایران اتحاد وصف ناشدنی ایجاد کرده است و داعش این موضوع را نمیداند، اما ما تا ریشهکن کردن این شجره ملعونه از پای نخواهیم نشست.
🍃دو روز قبل از رفتن به سوریه گفت دعا کنید موثر باشم
همرزم شهید حججی درباره اینکه چرا محسن آرزوی دوبار شهادت را داشت میگوید: محسن همواره میگفت دوست دارم دوبار شهید شوم، این ویژگی کسانی است که به راحتی چشمان خود را به روی زندگی مادی بسته و پا را روی همه آن چیزهایی میگذارند که برای آنها عزیز است، ما امثال حججی زیاد داریم، در همین مجموعه مقدس سپاه افراد زیادی هستند که برای دفاع از انسانیت و حریم اهل بیت حاضرند جان خود را فدا کنند.
دو روز قبل از رفتن به سوریه گفت دعا کنید موثر باشم و صرفاً حضورم مطرح نباشد، اکنون دیدیم که چطور خون او موثر شد. با شهادت محسن همواره یاد این شعر میافتم که: «خورشید که در اوج فلک خانه اوست همسایه دیوار به دیوار شماست.»
🍃هنر مردان خدا گمنامی است
کسی که به دنبال پست و مقام و آشکار کردن خود است به این مقام نمیرسد، محسن در گمنامی زندگی کرد و خدا نیز مزد او را داد. هدف او فقط رسیده به خدا بود و تلاشش به نتیجه رسید.
🍃محسن به آنچه که آرزویش بود رسید
میدانستیم محسن شهید میشود، وقتی خبر شهادت او را شنیدم طبیعی بود که ناراحت شدم اما انتظارش را هم داشتم، از سوی دیگر محسن به آنچه که آرزویش بود رسید، امیدواریم بتوانیم در بصیرت و ولایت پذیری راه او را ادامه دهیم و شفاعت او نیز نصیب ما شود.
امیدواریم رسالت او یک بیداری ایجاد کند، رسالت شهید همین است که به جامعه شوک وارد کند، ما گاهی از مسیر حقیقی خارج میشویم و نیاز به چنین شوکی داریم تا به مسیر اصلی برگشته و بیدار شویم، همان طور که دو سال پیش خبر بازگشت شهدای غواص بار دیگر در جامعه یک شوک معنوی ایجاد کرد امروز نیز اینگونه شد.
🍃 او معرکه کرد
در یک جمله به محسن میگویم معرکه کردی، دست ما را هم بگیر، تو اینطور آسمانی شدی و ما مقابلت کم میآوریم،
امیدواریم محسن دست ما و جوانان این کشور را بگیرد، شهید مقام شفاعت دارد و خیلیها از شهدا حاجت میگیرند، خداوند شهدا را انتخاب میکند و محسن هم انتخاب شده خدا بود، دعا میکنیم دست ما را هم بگیرد.
#محسن_حججی
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃