🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
بسم رب الشھـدا
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
🌸 تمام دغدغه اش شده بود حج.
هر وقت جواد می دیدش، محسن از رفتن می گفت. جواد نگران بود.
گفت :
💠 _ داداش! اگه صلاح می بینی امسال نرو. عربستان کشوریه که وارد جنگ شده. امنیت نداره.
محسن قبول نکرد.
انگار یک نفر داشت از مکه صدایش می کرد. هوش و حواسش رفته بود آن طرف.
🌺 بنا بود محسن و جواد بروند محضر.
جواد می خواست چک بگذارد و ضمانتش کند تا کار های سفرش رو به راه شود.
محسن هنوز نیامده بود! حرصش گرفت. می دانست این ضمانت چقدر برای محسن مهم هست!
🌷خواست سر به سرش بگذارد. بهش زنگ زد :
_ معلوم هست کجایی؟! دیر اومدی، من رفتم!
محسن به التماس افتاد :
_ تو رو خدا جواد! چرا رفتی؟! من کارم عقب می مونه! 😧
😂 جواد با بدجنسی خندید :
_ باید یه قولی بدی تا برگردم!
= چه قولی؟!
_ قول بدی امروز، صبحونه یه کله پاچه توپ به ما بدی! 😋
🌸🍃🌸🍃🕊🍃🌸🍃🌸
✍ ادامه دارد ....
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
بسم رب الشھـدا
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_پنجاه_و_نهم
🌹دمدمه های رفتن به حج بود.
هادی روی تختش دراز کشیده بود و داشت با محسن چت می کرد.
بحث شان گل انداخته بود.
❌ یک دفعه محسن آفلاین شد.
هادی هرچه پیام گذاشت، جوابی نرسید.
با خودش گفت حتما کاری براش پیش آمده. رفت سراغ بقیه مخاطبینش ..
💎 ده دقیقه بعد،
محسن آنلاین شد و پیام داد :
هادی حلالم کن!
= مگه داری می ری خط مقدم؟!
هادی جان حلالم کن! من رفتنی ام! مرگ اومده سراغم!
🌸 محسن همیشه یک خوشمزگی تو آستینش داشت.
هادی با خودش گفت این هم یکی از آن هاست. پرسید :
داشتیم صحبت می کردیم یکهو کجا غیبت زد؟!
= هادی! یک لحظه روح از بدنم جدا شد! جسم خودم رو دیدم از بالای اتاق!
هادی نمی توانست باور کند. پرسید :
چی شد؟!
= خواب نبود! بیدار بودم .
می خواستم دستامو تکون بدم ولی نمی شد! روح بیرون از تنم بود و بدنم بشدت درد گرفت.
مرده بودم یک لحظه از اون بالا مهر کربلا رو دیدم به سمتش که سجده کردم، روحم برگشت به بدنم.
🔺انگار قضیه جدی بود.
تن هادی مور مور شد. بلند شد نشست روی تخت.
قبلا درباره آدم های بزرگ شنیده بود که روحشان از بدن جدا می شده و بر می گشته.
🔶 می دانست برای آدمی مثل محسن هم این اتفاق بعید نیست.
این را فقط برای مامان و هادی تعریف کرده بود.
و از آنها خواسته بود به کسی نگویند.
یکی دو بار دیگر هم این اتفاق افتاده بود ...
🍁🍃🍁🍃🌻🍃🍁🍃🍁
✍ ادامه دارد ....
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
بسم رب الشھـدا
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_شصتم
🌺 پنجشنبه بعد از ظهر بود.
یکی دو ساعت بعد، محسن پرواز داشت به سمت تهران.
از آنجا هم به سمت عربستان. زنگ زد به هادی گفت بلندشو بیا.
دوست داشت آن لحظه های آخر را کنار هم باشند.
هادی که از راه رسید، دید محسن پشت تلفن نشسته و با دوستانش خداحافظی می کند.
مامان هم داشت وسایل سفرش را آماده و دائما از اتاق دیگر صدایش می کرد.
🍁 محسن یک دقیقه آرام و قرار نداشت.
یکدفعه گوشی اش زنگ خورد.
محسن دستش بند بود و دائم توی اتاق راه می رفت.
گوشی را گذاشت روی بلندگو.
🔊 نوجوانی از جنوب زنگ زده بود. اولین بار بود که با محسن حرف می زد. شماره اش را به سختی پیدا کرده بود.
با صدای خواهش مندی گفت :
🌟ببخشید آقای حاجی حسنی من تازه می خوام قرآن رو شروع کنم، چه توصیه ای دارید؟! چیکارکنم؟!
🔺محسن نگفت من الان گرفتارم، بعدا زنگ بزن.
نگفت تو کی هستی و شماره ام رو کی بهت داده و ....
فوری دست از کار کشید. نشست پای گوشی. گفت :
☺️ چه صدای خوبی داری! چندسالته؟!
و دقیقا یک ربع برای آن نوجوان توضیح داد که چه کارهایی باید بکند ...
🌸🍃🌸🍃🕊🍃🌸🍃🌸
✍ ادامه دارد ...
37.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حر_بن_یزید_ریاحی
#خواص_عاشورایی
#بصیرت
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🥀عاشق محرم و سینهزنی بود، مخصوصاً که لشکر او به نام مقدس امام حسین (ع) بود، ایام محرم شور و حال دیگری در آن پیدا میشد و گردانها به روش سنتی عزاداری میکردند.
بعضی وقتها که دوستانِ نزدیک در سنگر جمع میشدند، حسین با بازوی قطع شده ی دستش سینهزنی میکرد.
حاجحسین تا نامی از سیدالشهدا (ع) میآمد، به پهنای صورت اشک میریخت و از شدت گریه شانههایش میلرزید.
📚جز لبخند چیزی نگفت
#شهید_حسین_خرازی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
scc0230007-4.mp3
1.25M
💐🌿✨
آثار تربت امام حسین(ع)💚
#سید_حسین_مومنی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
دعای عهد.mp3
1.78M
🔰دعای عهد
🎙با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
💚سلام به چهارده معصوم(ع):
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
9⃣1⃣نوزدهمین چله ی؛
🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد
🌤کانال متوسلین به شهدا🌤
🖇 امروز "#پنجشنبه 21 تیرماه"
📌#روز_بیستوپنجم چله
《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
#سید_احمد_بیانزاده🌷🌷🌷
معرف: از بستگان شهید 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
➡️@motevasselin_be_shohada
شهید بزرگوار سید احمد بیان زاده🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۳۹/۷/۱۴
تاریخ شهادت: ۱۳۵۹/۸/۲۰
محل شهادت: سوسنگرد
نحوه شهادت: بر اثر ترکش به ناحیه گردن
مزار : بهشت زهرا (س)
قطعه ۲۴، ردیف ۵۱، شماره ۴
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰زندگینامه شهید گرانقدر سید احمد بیان زاده
[🌺🌿🕊]
💐🍃شهید حاج سید احمد بیان زاده فرزند پنجم و دومین فرزند پسر خانواده است که در سال ۱۳۳۹/۷/۱۴ در تهران منطقه شاهپور دنیا آمد.
🥀🕊 او به دلیل اینکه در خانواده ی بسیار مذهبی به دنیا آمده بود از همان کودکی بسیار معتقد بود، به شکلی که هنوز به سن تکلیف نرسیده نماز میخواند.
شهید حاج سید احمد بیان زاده از شهدایی است که کام شهادت را از کودکی از دهان مادر بر سفره روضه جدش اباعبدالله حسین علیه السلام برگرفت و چنان نوشید که خاطره زخم شدنهای پاهایش همچون اسرای کربلا بر سرزمین کربلاخیز ایران سالها پس از شهادتش در اذهان مانده است.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
مادر شهید:
وقتی حاجی سید احمد شهید شد به مدت یک سال مردم محل هیچ مراسم عروسی برگزار نمیکردند و اگر سرزده به منزلشان میرفتیم خیلی سریع لباس مشکی میپوشیدند و هنوز نیز احترام ما را نگه میدارند.
🕋 سال ۶۰ به نیابت از فرزندم هزینه سفر یک نفر با همسرش را دادیم و حج واجب برای او خریدیم و دلیل حاجی نامیدن او همین علت است.
روحشان شاد و یادشان گرامی🌷
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌹🌿✨🌹🌿✨🌹🌿
🔷خاطره مادربزرگوار شهید بیان زاده از شهادت فرزندش
🌸🍃🌸🍃🌸
🌤هر وقت با سید احمد درباره آینده صحبت میکردیم او فقط از شهادت سخن میگفت و این از قبل رسیدن به سن ۱۰ سالگی شروع شده بود.. همیشه میگفت من شهید میشوم و پشت جلد قرآن را نشان میداد که نوید آن را داده و نوشته بود
او حتی حاضر به لباس خریدن هم نبود و دائماً خبر از شهادت میداد، بسیار خونگرم و جسور بود و سطح فهم و شعور بالایی داشت تحصیلات سالهای اول و دوم ابتدایی را در میدان خراسان و سالهای سوم چهارم و پنجم را در خیابان زرین نعل میدان شهدا خواند .پس از مهاجرت دوره راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه فخرآباد دروازه شمران گذراند.
🦋سید احمد هیچ وقت دروغ نمیگفت و غیبت نمیکرد و اگر کسی او را اذیت میکرد از پدرش میخواست تا دوستانه موضوع را حل کند . او بسیار مهربان و با گذشت بود در حوادث دوران پیروزی انقلاب با اشتیاق در راهپیماییها شرکت میکرد.
🔻 در دورانی که مصادف با حوادث انقلاب شده بود و سید احمد با بچههای محل از همین خیابان شریعتی به دانشگاه تهران میرفت و در تظاهرات شرکت میکرد هنگام ورود امام رحمت الله به ایران نیز از اعضای محافظین امام در بهشت زهرا سلام الله بود.
در حادثه ۱۳ آبان ۵۷ هنگامی که در اثر تظاهرات و فشار نیروهای گارد پابرهنه برگشت به من گفت مامان منتظر یک زمانی باش که من با دست جدا شده به خانه برگردم و تو هرگز نباید اعتراض کنی .
🌱 فرزندم در یکی از سخنرانیهای خانم مریم بهروزی از مبارزین و طرفداران قیام امام رحمت الله در مسجد قبا در دوران رژیم شاه مشغول نگهبانی از جلسه بود که متوجه میشود که ساواک قصد دستگیری وی را دارد او بلافاصله موضوع را به خانم بهروزی اطلاع میدهد و باعث شد تا از دستگیر شدن نجات پیدا کند او از همان کودکی همیشه به ما نوید شهادت شدنش را میداد.
💥حاج سید احمد بیان زاده شهید مفتح را بارها هنگامی که برای سخنرانی به مسجد قبا میآمدند از ترس اینکه توسط عوامل ساواک دستگیر نشود به منزلمان میآورد و در اتاق شخصی خود میخواباند و با اسلحه ژسه نگهبانی میداد.
☘ سال ۱۳۵۸ به خدمت سربازی رفت ابتدا دوره آموزشی را در افسریه گذراند و سپس به همین منطقه خودشان شریعتی منتقل شد و از اینجا به جبهه اعزام شد.
حتی ما را از لباس خریدن برای او منع میکرد وقتی به دلیل مجروحیت از رفتن به جبهه منع شد با خرج شخصی به سوسنگرد رفتند و در آنجا به شهادت رسید.
وقتی با مخالفت مبنی به رفتن به جبهه روبرو شدند سید احمد و یکی از دوستانش با خرج خودشان به سوسنگرد رفتند و در خط مقدم حضور داشتند این در ماههای اول جنگ اتفاق افتاد
🕊🌷 و در نهایت در ۲۰ آبان ماه ۱۳۵۹ در اثر اصابت ترکش به ناحیه گردن به شهادت رسید پیکر سید احمد روز ۲۴ آبان ماه برابر با هشتم محرم پس از انتقال از معراج شهدا به میدان امام حسین علیه السلام به قطعه ۲۴ انتقال داده و به خاک سپرده شد.
🥀آنها وقتی در منطقه سوسنگرد بودند مورد هجوم نیروهای عراقی قرار میگیرند که فرمانده آنها دستور عقب نشینی میدهد اما سید احمد به همراه دو نفر دیگر از دوستانش از این دستور خودداری میکنند
آنها در غافلگیری و محاصره ،داخل کانالی قایم میشوند و تانکهای عراقی از روی کانال عبور میکردند و به قول سید احمد آنجا فقط خدا آنها را نجات میدهد این سه نفر سه روز در سوسنگرد گم شده بودند و در تشنگی زیادی به سر بردند و به سختی زیاد پای پیاده خودشان را به اندیمشک میرسانند .
🔹وقتی با نیروهای ایرانی روبرو میشوند آنها فکر میکنند سید احمد و دوستانش فراری هستند و با توضیح آنها تازه میفهمند که درست میگویند بعد فرمانده دستور میدهد تلفن کنند و به خانوادههای خود بگویند زنده هستند سید احمد بعد از بازگشت به خانه استراحت یک ماهه در بیمارستان را در دست داشت اما گفت به منزل میآیم.
وقتی ۱۰ روزی در منزل استراحت کرد گفت محیط تهران مرا رنج میدهد.
من باید شهید بشوم این در شرایطی بود که تیمسار فلاحی مرخصی زیاد تری به آنها داده بود و گفته بود برای مدت زیادی نیاز به آمدن شما به جبهه نیست.
🌼یک شب به خوابم امد و گفت مامان نگران نباش من پرچمدار امام زمان عجل الله هستم
هنگامی که قصد داشت به جبهه برود از همه خداحافظی کرد اما از من و حاج آقا یعنی پدرشان خداحافظی نکرد چون میدانست باز نمیگردد و همیشه میگفت جواب مامان را کی میدهد.
💐 خواهرش به دلیل علاقه و ناراحتی زیاد خوابش را نمیدید. یک شب در عالم خواب گفته بود چرا احمد خواب تو را نمیبینم ؟ گفته بود به خاطر گریه کردن زیاد است.
❤️مژده پسردار شدن به خواهر:
یکی از خواهرهای او باردار بود، شب در خواب، احمد را میبیند که به او یک توپ کوچکی میدهد و میگوید خدا به شما فرزندی میدهد تا من صاحب برادر کوچولو بشوم.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹حاج حسین یکتا
انشاءالله شھید میشید :)❣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" سید احمد بیان زاده" نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃