🔰زندگینامه شهید سیدخلیل بهشتى مسئلهگو
💐🍃 شهید در اول فروردین ۱۳۴۳ در مشهد به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایىاش را در دبستان «رام» گذراند. خلیل شاگرد بسیار موفقی بود و معلمان همیشه از او راضى بودند و در مدرسه به حسن اخلاق شهره بود.
نمازخواندن را قبل از رسیدن به سن تکلیف شروع میکند و زمانى که بزرگتر میشود، مشتری ثابت مراسم مذهبی، مساجد و نمازهاى جماعت است. ضمن اینکه در منزل هم دوره قرآن دارند و خلیل در این دورهها، تلاوت قرآن را بهخوبى فرا میگیرد. با چنین تعلیماتی، دبستان را پایان میبرد و برای مقطع راهنمایی به «مدرسه رضائیه» میرود. این دوران مصادف است با آغاز جنبشهاى انقلابى مردم علیه حکومت پهلوی. در بسیارى از تظاهرات و تحصنات حضور دارد و تلاش میکند دانش سیاسی خود را تقویت کند. ضمن اینکه به فوتبال علاقهمند است، اهل نقاشى است و خط خوبى نیز دارد.
از زمانى که میتواند روى پاى خود بایستد، کار کردن خارج از خانه را هم آغاز کرده است؛ هم کارگر هتل خیام بوده و هم خیاطى میکند و بدین ترتیب اوقات فراغتش را مىگذراند. با پیروزى انقلاب و بعد از اینکه عضو بسیج میشود، در مسجد سنگى، واقع در خیابان طبرسى مشهد، به کار پلاکاردنویسى، خطاطى و ترسیم تصویر امام (ره) میپردازد. اینگونه است که روزبهروز با انقلاب مأنوس میشود.
با وجود همه این کارها، توجه به پدر، مادر و خانواده را نیز از یاد نمىبرد. در کارهاى منزل به مادرش کمک بسیارى میکند. با پدر و مادرش خوشرفتار و با خواهرها و برادرهایش مهربان است.
🌹🍃برای مجروحیت جزئی به عقب برنمیگشت
پس از شروع جنگ تحمیلى، درحالىکه محصل سال دوم دبیرستان دکتر شریعتى است، درس را رها میکند و به میدان نبرد میرود. او عقیده داشت: «اگر بر دشمن فائق آییم، براى درسخواندن هم فرصت هست.»
چندی بعد براى گذراندن خدمت سربازى، خود را به سپاه معرفى میکند و پس از گذراندن دوره آموزشى در بجنورد راهى ایلام میشود. هر عملیاتى که میشود، او یکی از داوطلبانش است و با اشتیاق به خط مقدم میرود. اواخر خدمت سربازی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در میآید و بعد از آن بهصورت پىدرپى در جبههها حضور مییابد. بیشتر حضورش، در جبهه جنوب است و چندبار نیز به مناطق غرب و کردستان میرود.
هربار که مجروح میشود، در صورت سطحىبودن جراحات، در منطقه میماند و براى درمان به شهر نمیآید، اما یکبار که در عملیات والفجر بر اثر اصابت گلوله به صورتش بهشدت مجروح میشود، همراهانش ناچارند به خانوادهاش اطلاع دهند. او بعد از چند روز بسترىشدن در یکى از بیمارستانهاى یزد، براى درمان کامل به مشهد منتقل میشود و تا بهبودى کامل میماند، اما پس از بهبودی نسبی دوباره به منطقه بازمیگردد.
🌹🍃بیش از حرف، مرد عمل بود
او به اطلاعات عملیات میپیوندد و یک دوره کارآموزى کافی است تا نبوغش را نشان دهد و بلافاصله بهعنوان مربى واحد اطلاعات مطرح و چندی بعد مسئولیت آموزش واحد اطلاعات لشکر ۵ نصر را عهدهدار شود. شخصیت بیریا و افتاده، از او رزمندهای محبوب میسازد، درواقع بیشتر از آنکه حرف بزند عمل میکند. همیشه راحتى دیگران را به راحتى خود ترجیح مىدهد و تلاش میکند کارهاى محوله را به بهترین نحو انجام دهد.
یکى از همرزمانش بهنقل او میگوید:
«وقتى سعى میکنم حُسن کارم را افزایش دهم، روحیهام بانشاطتر میشود و انرژى بیشترى را در خود حس میکنم، چه در امور آموزشى چه در عملیات و....»
🌹🍃شهادت گمنامانه آرزویش بود
در جبهه امامجماعت است، اما براى خودش خلوتى هم دارد که کمتر کسى متوجه آن میشود. همرزمانش روایت میکنند که «وقتی به نماز مىایستاد، انگار روحش به پرواز در مىآمد و الله اکبر که میگفت، دیگر خلیل، خلیل قبلى نبود.»
میشود راز و نیازش را با معبود از میان برخی نوشتههایش دید، جایی که مینویسد: «خدایا، مرا از بلاى غرور و خودخواهى نجات ده تا حقایق وجودم را ببینم و جمال زیباى تو را مشاهده کنم.» همین بهدلیل کوچکشمردن خود است که گمناممردن آرزوی او میشود.
━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌹🌿✨🌹🌿✨🌹🌿
🌹🍃عروسی من در جبهه است
خصیصهاى که تمام آشنایان، از خواهر و مادر گرفته تا دوستان و همرزمانش، به وجود آن در خلیل معتقدند، جذابیت شخصیت اوست.
حسین حیدرى، یکى از همرزمانش، میگوید:
«خلیل جاذبه داشت و این جاذبه در چهرهاش نبود، بلکه در درونش بود. شخصیت جذابی که شهادت آرزویش است.
خودش میگفت اگر زیر رگبار مسلسلها سوراخسوراخ شوم، اگر تکه تکه شوم، اگر در خون خویش بغلتم، خواهم گفت که دست از این انقلاب نمیکشم، از دینم، از قرآنم، از وطنم و از انقلابم دفاع میکنم.»
💥در واقع همه رفتار و اعمالش نشانگر روحیه شهادتطلبى اوست. او این عشق به شهادت را در وصیتنامهاش نیز
اینگونه بیان میکند:
«عروسى من در جبهه و روز شهادتم روز دامادى من است. عروس من شهادت است. صداى توپ و گلوله و خمپاره خطبه عقد مرا خواهند خواند. با خون سرخم خود را براى معشوقم آرایش خواهم کرد و در غلغله شادى مسلسلها و بارش نقلهاى سربى در حجله سنگر، عروس شهادت را به آغوش خواهم کشید.»
🌹🍃حد نهایی انسان
قبل از شرکت در آخرین عملیات، براى مراسم عقد خواهرش به مشهد میآید و پس از آن بار دیگر به منطقه بازمیگردد، او خواب شهادتش را دیده است، دیده که راه کربلا را پیدا کرده است و به سوى آن پرواز میکند. او خطاب به خواهرش میگوید:
«به کورى چشم منافقین، در شب هفت من عروسى کن تا دشمن بداند که ما کیستیم و بداند که شهادت میراث ماست.» بعد هم توصیه میکند: «براى ازدستدادن من غصه یا افسوس نخورید که شهادت حد نهایى تکامل انسان است.»
🔸همرزمش درباره آخرین خاطره خود از خلیل میگوید:
«آن شب خلیل بهشکلى دعا میکرد که من واقعا تعجب کردم. خیلى طولانى شده بود. سربهسرش گذاشتم و گفتم: دیگر نمیگذارم بروى. خلیل رو به من کرد و گفت: من فردى گنهکار هستم و میخواهم که امشب خدا توبهام را بپذیرد و اگر پذیرفت، من به سحر نرسم.»
گویا خدا نیز چنین میخواهد و او را بهسوى خود فرا میخواند. ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ در جزیره مجنون و در حین عملیات بدر بر اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت میرسد.
🌹🍃یکی از رهروان حسین (ع)
شهید سیدخلیل بهشتی مسئلهگو وصیت کرده است: «در کنار عکسى که بر سر مزارم خواهید گذاشت، بنویسید این است یکى از رهروان حسین (ع).» پیکر پاکش در بهشت رضاى مشهد به خاک سپرده میشود. او خطاب به خانواده و دیگر کسانى که وصیتنامه او را میخوانند،
میگوید:
«به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
براى من مگرى و مگوى دریغ دریغ
به دام دیو در افتى دریغ آن باشد
جنازهام چو بدیدى مگوى فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد»
#شهید_سیدخلیلبهشتیمسئلهگو
━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🍃💫🌷🍃💫🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تجارت شهدا
شهادت هنر مردان خداست✨🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" سید خلیل بهشتی مسئله گو" نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت "شهید سید خلیل بهشتی مسئله گو"
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود
@hasbiallah2 👈خادم الشهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
باعرض سلام و احترام.
برادرم ماشین قبلیشو فروخته بود و میخواست ماشین جدید بخره .جفت وجور نمیشد.
چند وقت پیش متوسل شدم
به شهید سید کوچک موسوی
و از ایشان خواستم یه ماشین خوب ومناسب و با قیمت مناسب و خوب برای داداشم جور کنه که بخره .
توی این هفته (تیرماه ۱۴۰۳) یعنی دو سه روز پیش داداشم بهم اطلاع داد و گفت ماشین را خریدم.
واقعا شهدا زنده اند .
همه چیز را خود شهید جفت وجور میکنه به اذن خدا .
خدا را هزار مرتبه شکر.
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام .اولا بابت گروه خوبتون تشکر میکنم وخسته نباشید میگم ان شاءالله که به حق این روزهای عزیز حاجت روابشید.
منم خواستم از کرامات شهیدان بزرگوار براتون بگم خصوصا داداش ابراهیم وداداش نوید عزیزم .
من دی ماه پارسال مشکل بزرگی برام پیش اومد کل داراییم پسرم گذاشته بود تو بورس و کلی وام با سودهای هنگفت گرفته بود همه از دستمون رفت مونده بودیم چکار کنیم با اینهمه قرض و بدهی وقسط های وام
زدم تو گوگل نوشته بود چله زیارت عاشورا برای شهدا بگیرید پیش خودم گفتم من که زیاد آشنایی ندارم با شهدا اسم چهل شهید از کجا بیارم
روز اول زیارت عاشورا خوندم روز دوم به طور اتفاقی تو یک گروهی یکی از دوستان بنر تبلیغ گروه شهید ابراهیم گذاشت خلاصه من از روز دوم وارد کانال شدم و تو هر سه گروه عضو شدم و شروع به خواندن دعا وصلوات کردم خدارا شکر بعد از چله اول پسرم رفت سرکار و کم کم بدهی ها رو سبک کردیم ولی با اینکه هنوز ماهیانه کلی قسط داریم ولی خدارو شکر جور میشه و باخواندن دعاها خیلی دلم آروم میشه
ان شاءالله اون حاجتم هم به کرم این شهدای عزیز و گرانقدر برآورده میشه از شما هم التماس دعا دارم .
خواستم بگم که شهدا واقعا زنده هستند و خیلی حق به گردن ما دارند .
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام خدمت دوستان من اولین باره چله شرکت میکنم و تا حالا اییینقدر درک نکرده بودم که شهیدان زنده اند اما الان بسیار قابل لمسه برام
من از اول چله حاجتای ریزو درشت زیادی از شهدا گرفتم الی الخصوص شغل خواهرم که واقعا به این شغل احتیاج داشت.
الانم ازشون کربلا میخوام که انشاالله دعاکنند در حقم که امام حسین همین شبها تذکره کربلای منو خانوادمو امضا کنند😔
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
#ارسالی_اعضا🌹
قرائت زیارت عاشورا به نیابت از شهدا در کربلا
حاجت روایی همه ان شاءالله
@motevasselin_be_shohada
●◉✿امامـ سجاد عليه السلامـ✿◉●
هر مؤمنی که چشمانش برای کشته شدن حسین بن علی علیه السلام و همراهانش اشکبار شود و اشک بر صورتش جاری گردد، خداوند او را در غرفههای بهشتی جای میدهد.
📚 ینابیع الموده، ص۴٢
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
حاج احمد دیوانه_124581719763325578.mp3
827.1K
🥀روایتی بسیار شنیدنی پیرامون گریه بر #امام_حسین علیه السلام
استاد دارستانی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
May 11
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💗 #رمان_ابوحلما 💗
💓 #قسمت_اول 💗
به یک پلک تـــو مـیبخشم تمـــام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشـــیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد مــیگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقبها را
.
کیفــ👜ــش را باز کرد و موبــ📱ـایلش را بیرون آورد، داشت از سنگ قبر عکس می انداخت که با شنیدن صدای بمی موبایل از دستش افتاد:
_چیکارمیکنی خانم؟
+ببخشید من فقط داشتم...
-دیدم داری عکس میگیری واسه چی؟
+ شعرِ...قشنگیه خواستم داشته باشمش...اگه ناراحت شدین عکسی که گرفتم پاک میکنم
مرد جوان چند قدم جلو آمد و کنار دختر قرار گرفت و گفت:
-نه مسئله ای نیست...اون شعر... از کتابی بود که خودش بهم داد... روز اول!
+ببخشید
-نه شما ببخشید من این روزا حال خوشی ندارم
+هیچکس اینجا حال خوشی نداره
-آره درسته فقط عادت ندارم وسط هفته کسی رو اینجا ببینم. شما او...
+اومده بودم کنار شیر آب این بطریا رو پر کنم بعد شعرِ روی این قبر توجهمو جلب کرد...نمی خواستم...
-میشه یکی از این بطریا رو قرض بگیرم؟...برای شستن قبر همسرم؟
+بله...خدا رحمتشون کنه
-مگه شما میدونی؟...میشناختیش؟
+نه، چی رو؟
-اینکه همسرم باردار بود، آخه گفتی خدا رحمتشون کنه!
+وای...نه...متاسفم...
من صرفا از جهت احترام اینطوری گفتم
دختر چادرش را جمع کرد و یک بطری را از زیر شیـ🚰ــر آب برداشت و دومی را زیر شیر آب گذاشت بعد رو به مرد جوان گفت:
+پر که شد برش دارید
-ممنون، ببخشید اگه ترسوندمت
+خداحافظ
-یه دقیقه صبر کنید خانم...گوشیت، زمین افتاده بود
+بله یادم رفت ممنون🍃
-شماهم کسی رو اینجا داری؟
+بله پدرم همین قطعه جلوییه
-اون قطعه که...قطعه شهداست!
+بله...بازم تسلیت میگم ان شاالله غم آخرتون باشه، با اجازه
-تشکر، خداحافظ
ناگاه صدای گرفته ای از پشت سرشان بلند شد:
آقای کوروش مغربی؟
دختر و مرد جوان هر دو به طرف عقب برگشتند. یک سرباز کم سن و سال همراه پلیس میانسالی در ده قدمی شان ایستاده بودند...
🍁نویسنده بانو سین.کاف🍁