eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
31.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
267 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه شهید والامقام محمدرضا تورجی زاده °•|🌿🌤♥️|•° 💐شهید محمد رضا تورجی زاده در سال ۱۳۴۳ در شهر شهیدان اصفهان به دنیا آمد. در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزا داری شرکت می نمود. ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود. پدرش به دلیل علایق مذهبی ایشان را برای دوره ی راهنمایی در مدرسه ی مذهبی احمدیه ثبت نام نمود. کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی، چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند. با اوج گرفتن انقلاب، شهید با چند تن از دوستان فعالیت های سیاسی خود را در مسجد ذکرالله آغاز نمود و در تظاهرات ضد حکومت شرکت می نمود که چند بار مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت. شب ها به شعار نویسی و چاپ عکس حضرت امام روی دیوار ها اقدام می نمود. با پیروزی انقلاب فعالیت های خود را در مسجد ذکر الله و حزب جمهوری اسلامی و دیگر پایگاه های انقلابی پیگیری نمود. وی که از فعالان مبارزه با گروهک های ضد انقلاب و بنی صدر بود بار ها مورد ضرب و شتم طرفداران بنی صدر و اعضای این گروهک ها قرار گرفت. ایشان به شهید مظلوم بهشتی و حضرت آیت الله خامنه ای علاقه ی فراوانی داشتند. شهید تورجی زاده مداحی و روضه خوانی را در دبیرستان هاتف با دعای کمیل آغاز کرد و شب های جمعه در جمع دانش آموزان زیبا ترین مناجات را با خدای خویش داشت. در سال شصت و یک به جبهه عزیمت نمود و در تیپ نجف اشرف به خدمت مشغول شد. و در عملیات های محرم والفجر ها و کربلا ها شرکت نمودند. پس از عزیمت به جبهه در جمع رزمندگان به مداحی و نوحه سرایی پرداخت و بسیاری از رزمندگان جذب نوای گرم و دلنشین او می شدند و در وصیت نامه های خود تقاضا داشتند در مراسم هفته ی آن ها ایشان دعای کمیل را بخوانند. این علاقه و تقاضاهای رزمندگان بود که باعث شد ایشان هیئت گردان یازهرا را تاسیس کنند که هر دوشنبه در جبهه در محل گردان و در هنگام مرخصی در اصفهان برگزار می شد. که این هیئت بعد ها به هیئت محبان حضرت زهرا و هیئت رزمندگان اسلام شهر اصفهان تغییر نام داد. شهید به حضرت زهرا سلام الله علیها علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند . همچنین ایشان وصیت نمودند که برروی سنگ قبر ایشان بنویسند : یا زهرا ایشان در جبهه بارها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند . و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند. 🌹عروج سرانجام این مجاهد خستگی ناپذیر در پنجم اردیبهشت سال شصت و شش در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند. 🌹جراحتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش ها یی مانند تازیانه بر کمر ایشان بود. 🥀🌷شادی ارواح پاک و طیبه و مطهر و منور امام(رحمت الله علیه) و شهدا، و برای سلامتی و طول عمر نایب برحق امام عصر(عجل الله تعالی)، حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای(مدظله العالی) صلوات ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🦋 چهره اش ملکوتی بود. یکپارچه نور بود و معنویت. همه دوستش داشتند. همه به او عشق می ورزیدند. همه به دنبال او بودند او هم به دنبال مهدی فاطمه(س). آمده بود تا اشتیاق ظهور را در بین ما دوچندان کند آمده بود تا بفهمیم یاران آخرالزمانیِ امام عشق چگونه اند.  او و دوستانش آمده بودند تا به فطرت خویش برگردیم. تا مطمئن شویم در این دوران هم می شود رجعت کرد. می توان به اصحاب کربلا ملحق شد. او و دوستانش آمدند گفتند عمل کردند و بعد، از مقابل چشمان ما گذر کردند و رفتند. و ما با دنیایی حسرت ماندیم.... کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی، ره ز که پرسی، چه کنی، چون باشی اما نه! سید شهیدان اهل قلم نهیب می زند که: پندار ما این است که شهدا رفته اند. اما شهدا مانده اند. گذر زمان ما را با خود برده است...!  🌺 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌿🌷☘🌸🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ویژگی های شخصیتی و معنوی شهید تورجی زاده از زبان مادر گرامی شان [☀️🌹🕊] 🌷ارتباط محمدرضا از همان اول با خدا خاص بود هیچ اذیت و آزاری نداشت، و گرنه تربیت او هم مانند سایر فرزندانم بود. از کودکی و قبل از بلوغ نماز می خواند و روزه می گرفت و احترام زیادی برای پدر و مادر قائل بود و درسش را خوب می خواند و در سال 56 فعالیت های انقلابی خود را آغاز کرد و با شروع جنگ تحمیلی در سن 16 سالگی می خواست به جبهه برود که مخالفت کردم و گفتم ابتدا باید دیپلم را بگیری و بعد روانه جبهه ها بشوی و توانستم دو سال او را نگه دارم. 💐نماز شب شهید در مجروحیت در حالی که امتحانات نهایی دیپلم در حال برگزاری بود و محمدرضا هم چند امتحان خود را داده بود، امام خمینی(ره) اعلام جهاد کرد و در شرایطی که تعداد رزمندگان در جبهه ها کم بود، دیگر به حرف من گوش نداد و امتحانات را رها کرد و در مدت 5 سالی که در جبهه بود، بیشتر اوقات وقتی به اصفهان می آمد مجروح بود. شهید مراعات حال مرا می کرد و کمتر از اوضاع جبهه برایم تعریف می کرد، اما می دانم که در تابستان و در اوضاع جنگ و در اوج گرمای خوزستان تمام روزه ها را می گرفت و نماز شبش ترک نمی شد. حتی وقتی مجروح بود و برای مرخصی می آمد هم نماز شب را ترک نمی کرد و تنها یک بار که شیمیایی شده بود و تب بسیار شدیدی داشت و بیهوش شده بود، نتوانست نماز شب را بخواند. وقتي شهید زخمی بود و به بیمارستان منتقل می شد، به محض اینکه اندکی بهبودی در او حاصل می شد، برای اعزام مجدد به جبهه اقدام می کرد و به توصیه ها برای ماندن بیشتر تا بهبودی کامل توجهی نمی کرد و می گفت باید بروم. 💐ادب و تواضع خاص شهید همه شهدای ما افراد خاصی بودند و واقعاً نمی توان آن ها را با دیگران مقایسه کرد، البته آن هایی که امروز در جبهه ها می جنگند هم همانطور هستند و ایثار می کنند، چرا که همه افراد می خواهند در سلامتی بالای سر خانواده خود باشند، اما عشق به اسلام و شهادت این ها را به جهاد می کشاند. مادر شهید محمدرضا تورجی زاده درباره حساسيت بالای شهید بر ناموس و غیرت ایشان، گفت: همیشه می گفت اگر شهید شدم و خبر شهادتم را آوردند، می دانم که شما شیون نمی کنید، اما مراقب باشید که مبادا خواهرانم گریه و شیون کنند و مبادا نامحرم صدای آن ها را بشنود و ما هم به وصیت شهید در این زمینه عمل کردیم. 💐شهید زمان شهادت خود را می دانست آخرین بار قبل از اعزام به مشهد رفت و کفن برای خودش تهیه کرد و گفته بود که این بار دیگر برنمی گردم و وصیت کرد که از حسینیه بنی فاطمه اصفهان پیکرش را بردارند و لباس سپاه بر تنش کنند و سربند «یا زهرا(سلام الله عليها)» بر پیشانی اش ببندند. در وصیت نامه اش نوشته بود که پدر و مادرم مرا در قبر بگذارند. یکی از همرزمانش می گفت وقتی سنگر فرماندهی را زدند، خمپاره و ترکش از آسمان می بارید و موج انفجار بسیار بالا بود و شهید را موج گرفته بود و در همان حال نشسته بود و با تسبیح ذکر می گفت. وی از ارادت بی حد و حصر شهید به حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) سخن راند و اظهار داشت: وقتی پیکرش را آوردند از بازویش خون جاری بود و مانند حضرت زهرا(سلام الله عليها) بازویش مجروح بود. او را به حضرت زهرا(سلام الله عليها) قسم دادم که از خدا بخواهد تا جنگ تمام شود و خودم صورتش را با گلاب شستم و بند کفنش را بستم. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌹🌿🌷🕊🌺☘
🕊❣{پرستوهای عاشق} 🌻کرامات شهید والامقام محمدرضا تورجی زاده ♡♡فاطمه♡♡ 🌙تا ابد این نکته را انشا کنید  پای این طومار را امضا کنید هر کجا ماندید در کل امور  رو به سوی حضرت زهرا(س)💚کنید.   ✅از پایان سربازی من چند ماه گذشت. به دنبال کار بودم، اما هرجا می رفتم بی فایده بود. می گفتند: فرم را تکمیل کن و برو! بعدا خبر میدهیم. دیگر خسته شده بودم. هرچه بیشتر تلاش می کردم کمتر نتیجه می گرفتم. البته خودم مذهبی و بسیجی و... نبودم، فقط به نمازم اهمیت می دادم. ولی خیلی شهید تورجی زاده را دوست داشته و دارم. من از طریق یکی از بستگان که در جبهه همرزم شهید تورجی زاده بود با او آشنا شدم. نمی دانم چرا ولی علاقه قلبی شدیدی به او دارم. بعد از آشنایی با او در همه مشکلات، خدا را به آبروی او قسم میدادم. رفاقت با او باعث شد به اعمالم دقت بیشتری داشته باشم. هر هفته حتما به سراغ او می رفتم. مواظب بودم گناهی از من سر نزند. من به واسطه این شهید بزرگوار عشق و علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) پیدا کردم. یکبار به سر مزار شهید تورجی رفتم. وضو گرفتم.  شنیده بودم شهید تورجی به نماز شب اهمیت می داد. من هم نماز شب خواندم، بعد هم نماز صبح و خوابیدم.  در خواب چند نفر را دیدم که به صف ایستاده اند. شخصی هم در کنار صف بود. بلافاصله شهید تورجی از پشت سر آمد و به من گفت: برو انتهای صف! شخصی که در کنار صف ایستاده بود به من نگاهی کرد، اما به احترام شهید تورجی چیزی نگفت. از خواب پریدم. همان روز از گزینش شرکت آب اصفهان تماس گرفتند. یکی از دوستانم آنجا شاغل بود. گفت: سریع بیا اتاق مسئول گزینش! وقتی رفتم دوستم گفت: چرا اینطوری اومدی؟ چرا کت و شلوار سفید پوشیدی؟! وارد دفتر مسئول گزینش شدم. یکدفعه رنگم پرید! این همان آقایی بود که ساعاتی قبل در خواب دیده بودم، کنار صف ایستاده بود. فرم را از من گرفت، نگاهی کرد و پرسید: مجردی؟! کمی نگاهش کردم. گفتم: اگر اینجا مشغول به کار شوم حتما متاهل می شوم. نگاهی به من کرد و گفت: واقعا اگر مشکل کار تو برطرف شد زن میگیری؟ من هم که خیالم از استخدام راحت شده بود شوخی کردم و گفتم: نه، دختر می گیرم! خندید و پایین فرم مرا امضا کرد. فرم را به مسئول مربوطه تحویل دادم. باورش نمی شد، گفت: صد تا لیسانس تو نوبت هستند، چطور برگه شما رو امضا کردند؟! مشکل کار برطرف شد. با عنایت خدا مشکل ازدواج هم برطرف گردید. با دختر یکی از بستگان ازدواج کردم. وقتی مراسم عقد تمام شد با همسرم رفتیم بیرون. گفتم: خانم می خوام شما رو ببرم پیش بهترین دوستم! خیلی تعجب کرد. ما همان شب رفتیم گلستان شهدا کنار مزار شهید تورجی. عروسی ما شب ولادت حضرت زهرا(س) بود. رفتم سر مزار محمدرضا گفتم: تا اینجای کار همه اش عنایت خدا و لطف شما بوده. شما مرا با حضرت زهرا(س) آشنا کردی. از این به بعد هم ما را یاری کن. بعد هم کارت عروسی را سفارش دادم. علیرغم مخالفت برخی از بستگان روی کارت نوشتم: سرمایه محبت زهراست(س) دین من / من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم گر مهر و ماه را به دو دستم نهد فلک / یک ذره از محبت زهرا(س) نمی دهم. آخرین روزهای سال 88 فرزند ما به دنیا آمد. قرار شد اگر پسر بود نامش را من انتخاب کنم. اگر هم دختر بود همسرم. فرزند ما دختر بود. همسرم پس از جستجو در کتاب ها اسم و... نام عجیبی را انتخاب کرد. اسم دختر ما را گذاشت دیانا. خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم. وقتی همه رفتند شروع به صحبت کردیم. خیلی حرف زدم. از هر روشی استفاده کردم اما بی فایده بود، به هیچ وجه کوتاه نمی آمد. گفتم: آخه اسم قحطی بود. تو که خودت مذهبی هستی! لااقل یه اسم ایرانی انتخاب کن. دیانا که انتخاب کردی یعنی الهه عشق رُم! وقتی هیچ راه چاره ای نداشتم سراغ دوست عزیزم رفتم. به تصویر محمد خیره شدم و گفتم: محمدرضا جان اینطور نگاه نکن! این مشکل رو هم باید خودت حل کنی! صبح روز بعد محل کار بودم. همسرم تماس گرفت. با صدایی بغض آلود گفت: حمید، بچه ام! رنگم پریده بود. گفتم: چی شده؟ خودت سالمی؟! اتفاقی افتاده؟! همسرم گفت: چی می گی؟! بچه حالش خوبه. اگه تونستی سریع بیا! گفت خواب خانم فاطمه(س)را دیدم ایشان فرمودند: شما ما را دوست دارید؟ گفتم: خانم جان، این حرف را نزنید. همه زندگی ما با محبت شما خانواده بنا شده. بعد گفتند: این دختر شماست؟ برگشتم و نگاه کردم: شوهرم و شهید تورجی زاده در کنار دخترم نشسته بودند. با هم صحبت می کردند. آن خانم مجلله پرسید: اسم فرزندت چیست؟ من یکدفعه مکثی کردم و گفتم: فاطمه بعد هم از خواب پریدم! حالا این شناسنامه را بگیر و برو! اسم فرزندم را درست کن. به نقل از: حمید مراد زاده ❇از کتاب یا زهرا(س) (خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌷🌿🌸🌷🌿🌸🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻کنار سید رحمان کسی را دفن نکنید ✔️《از خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده》 ☘از مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و از همه حلالیت طلبید. قرار بود فردا با دوستانش عازم جبهه شود، همان روز رفتیم به گلستان شهدا، سر قبر شهید سید رحمان هاشمی. دیگر گریه نمی‌کرد. دو تن دیگر از دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آن‌ها خیره شد؛ گویی چیزهایی می‌دید که ما از آن‌ها بی خبر بودیم. رفت سراغ مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را دفن نکند. ایشان هم گفت: من نمی‌توانم قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند می‌خواهیم اینجا دفن کنیم. محمدرضا نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت: شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار. 🕊همان‌طور هم شد و محمدرضا در کنار سید رحمان دفن شد.😔  ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌿💫🌹🌿🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷وصیت نامه شهید والامقام محمدرضا تورجی زاده •|🕊🌷☘|• بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب‌العالمین شهادت می‌دهم که معبودی جز الله نیست و برای رشد انسان‌ها پیامبرانی فرستاده که نبی اکرم محمد ابن عبدالله خاتم آنان است. او نیز برای استمرار راه صحیح این امت و عدم انحراف از مبانی عالیه اسلام حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان ولی و وصی بعد از خود معرفی نمود. شهادت می‌دهم قیامت حق است و میزانی برای سنجش اعمال وجود دارد. بهشت و دوزخ حق است و اجر و جزایی در پی اعمال است. امشب که قلم بر کاغذ می‌رانم، ان شاءالله هدفی جز رضای دوست و انجام وظیفه ندارم. در راه وظایفی که بر عهده‌ام گذاشته شده، از ایثار جان و … هیچ دریغی ندارم. زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغب‌تر شده‌ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید. خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون. خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم امام عزیز. اگر در این مدت بر این نعمت بزرگ شکری درخور نکردم و یا از اوامرش تمردی نمودم بر من ببخش. خدایا معیار سنجش اعمال خلوص است. من می‌دانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم امیدوارم. اگر گناه و معصیت کورم کرده، بینای رحمتم. با لطف و کرم خود مرا دریاب که با لیاقت فرسنگ‌ها راه است. همرزمانم، سخنی با شما دارم. همیشه گفته‌ام : بسیجی‌ها، سپاهی‌ها … این لباسی که بر تن کرده‌اید خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا (سلام الله علیها) پس لیاقت خود را به اثبات برسانید. نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خود بیفزایید، نماز شب را وظیفه خود بدانید، حافظی بر حدود الهی باشید، در اعمال خود دقت کنید که جبهه حرم خداست؛ در این حرم باید از ناپاکی‌ها به دور بود. عزیزانم، امام را همچون خورشیدی در بر بگیرید، به دورش بچرخید، از مدارش خارج نشوید که نابودیتان حتمی است. پدر و مادرم سخن با شما بسی مشکل است. می دانم این داغ با توجه به علاقه‌ای که به من داشته‌اید بسیار سخت است. پدرم مبادا کمر خم کنید. مادرم مبادا صدای گریه‌ی شما را کسی بشنود. پدر و مادرم همان‌طور که قبلاً مقاوم بودید در این فراز از زندگی‌تان نیز صبر کنید و با صبرتان دشمن را به ستوه آورید. دوست دارم جنازه‌ام ملبس به لباس سپاه بوده و به دست شما در قبر گذارده شود؛ مرا از کودکی خود از محبان حسین (ع) و زهرا (س) تربیت کردید. از طعنه دشمنان نهراسید. نهایت و اوج محبت فانی شدن در راه معشوق است و من فانی فی الله هستم. همه باید برویم که انالله و اناالیه راجعون. فقط نحوه‌ی رفتن مهم است و با چه توشه‌ای رفتن. برادر و خواهرانم : در زندگی خود، جز رضای حق را در نظر نگیرید، هرچه می‌کنید و هر چه می‌گویید با رضای او بسنجید؛ به خاطر یک شهید خود را میراث خوار انقلاب ندانید. اگر نتوانستم حق فرزندی و برادری را برای شما ادا کنم حلالم کنید. من همه را بخشیدم، اگر غیبت و تهمت و … بوده بخشیدم؛ امیدوارم شما هم مرا عفو نمایید. ببخشیدم تا خدا هم مرا ببخشد. اگر جنازه‌ای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید : یا زهرا (علیها السلام)💚 از طرف من از همه فامیل حلالیت بطلبید. خدایا سختی جان کندن را بر ما آسان فرما. در آخرین لحظات چشمان ما را به جمال یوسف زهرا (علیهاالسلام) منور فرما. خدایا کلام آخر ما را یا مهدی و یا زهرا قرار بده. خدایا در قبر مونسم باش که چراغ و فرش و مونسی به همراه ندارم. خدایا ما را از سلک شهیدان واقعی که در جوار خودت در عرش الهی در کنار مولا حسین(علیه السلام) هستند قرار بده. والسلام _ محمد رضا تورجی زاده ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌷🕊🌙🌷🕊🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚معرفی کتاب: 《یا زهرا》 زندگینامه و خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند شهید والامقام، دلداده و محب حضرت زهرا سلام الله علیها "محمدرضا تورجی زاده" 🌹🕊🥀 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید محمدرضا تورجی زاده 💚 💥 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام محمدرضا تورجی زاده 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد "شهید محمدرضا تورجی زاده" 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🦋عشق سرخ 💥قسمت یازدهم بابا:اقای علوی بود,مثل اینکه گوشیت که پیشش مونده بود, داده به یکی از دوستاش یه جوری راست وریستش کرده,نشانی داد وقتی کربلا رسیدیم بریم موکب علی بن موسی الرضا که مال ایرانیاست,گوشی رابگیریم.از حرف زدنش معلوم بود پسر مؤدبی هست,لهجه اش هم اصفهانی بود,بازم خداراشکر گم شدنتان به خیرگذشت وآدمهایی مثل این آقا هستند که کمک کنند,البته توجاده ی بهشت ,همه برگزیده اندوهرکسی راباچیزی امتحان میکنند,خداکنه ماسربلند از امتحان درآییم... زهرا:زینب یه سوال خصوصی بپرسم جواب میدی؟ من:بستگی داره چقدخصوصی باشه زهرا:ببینم ,اگه اقای علوی خدا زد پس سرش وازت خواستگاری کرد,وتو بدانی که دانشگاه نرفته وبیکار وبی پول و...هست جوابت چیه؟؟مثل بقیه خواستگارات بهانه ی درس خوندن میاری? من: اولا پشت سربچه مردم صفحه نگذار,نه حرفی زده ونه خواهد زد,بیچاره یه کمک کرده هاااا نمیدونست توزود دامادش میکنی بعدش برفرض محال اگه یه چی ته قلبش بود ,توچرا اینقد گیربهش دادی ؟نکنه میخوای مزه زبونم رابدونی که اگه من نخواستم توتورش کنی هااا؟ زهرا:نه باباااا من کجا واین غول تشن کجا,من کمتر از دکتر متخصص نمخوام,درسته خوشگله اما همش مال خودت,حالا نپیچون جوابم رابده... با گفتن وای تشنمه بحث راعوض کردم,اما فکر کردم دیدم واقعا از عمق وجود مهرش به دلم افتاده,شاید به خاطراینکه توجاده ی بهشت باهاش اشنا شدم واصلا برام اهمیت نداشت,شغلش چی باشه وپولدارباشه و... میدونم خیلی از دخترا به ظاهر وپول وتحصیلات و..اهمیت میدهند اما ملاک من ایمانش است وحلال اوریش وحلال خوریش یعنی مهم نیست شغلش چی باشه,مهم اینه که پول حلال دربیاره وپول حلال خورده باشه وتوخانواده اصیل وباایمان قدکشیده باشد,وگرنه به قول بزرگان پول مثل چرک کف دسته ,میاد ومیرود. دوشب دیگه توراه بودیم وعشق کردیم,کم کم بوی نینوا به مشام میرسید,وارد کربلا شدیم وبابا باصدایی که ماهم بشنویم زمزمه میکرد:باربر نهیداینجا کربلاست,آب وخاکش بادل وجان اشناست... دل توی دلم نبود,باورم نمیشد وارد شهری شدم که مأمن ملایک است,وارد جای مقدسی شدم که قدسیان آسمان برمظلومیت شهدایش اشک میریزند,آه اینجا مشهد ذبح عظیم است ,اینجا جولانگاه صبر زینبی است,اینجا زیارتگاه هر نبی ست,اینجا اوج مظلومیت فرزندان علی ست,نمیدانم طاقت دیدن قتلگاه رادارم؟تاب توقف در تل زینبیه دروجودم است؟ بین الحرمین,, وای من دوراهی عشق که به هرطرفش نگاه کنی عشق است وعشق است وعشق است.... رفتیم ورفتیم بالاخره تلألو گنبد حسین ع را دیدیم ,مادرم به محض دیدن گنبد خود را برخاک انداخت وسجده کرد خاک کربلا را وما هم به تبعیت از مادر برخاک افتادیم...عشق میجوشید...دلتنگی میخوروشید,اشک درتب وتاب وچشمهایمان چشمه ی جوشان بود,کاش تمام عمرم همین لحظه شود ,کاش جان دهم درمسیر جانان,کاش ..... ادامه دارد... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🦋عشق سرخ 💥قسمت دوازدهم بعداز,عرض سلام خدمت ارباب دلها وساقی باوفایش وفرزندان ویاران از جان گذشته اش,به دلیل ازدحام زیاد جمعیت ,نتوانستیم زیارت کنیم,بابا دنبال هتل برای اقامتمان بود,اما هرچی تلاش کرد بی ثمربود ,هتل درجه یک ودو وسه که هیچ مسافرخانه ومیهمان پذیر درپیتی هم...نبود که نبود,همه پربودند وفقط بعضی موکبها جاداشت و درعوض یک خیابان منتهی به حرم ارباب چادرزده بودند,چادرهای سه نفره,چهارنفره و...بابا توانست یکی از چادرهای چهارنفره رابگیرد,داخل چادرشدیم,درسته امکانات زیادی نداشت یعنی فقط یه موکت وچهارتا پتو تمام امکاناتش بود.اما چون نزدیک حرم بود ,وگنبد وگلدسته ها جلوی چشمات میدرخشیدند,دل آدم را اسمانی میکرد. من ومامان وزهرا داخل چادر خستگی درمیکردیم ولی بابا رفت تا اگه توانست زیارتی کند و... سه,چهارساعتی بود که بابا رفته بود,کم کم داشتیم نگران میشدیم که صدای بابا امد:یاالله....به به خانواده ی خودم ,عصربه خیر خوب استراحت کردید؟ ویه بسته که داخلش چهارپرس غذا بود داد طرف مامان وگفت:بخورین,انگار اینجا قیامته,شلوغ شلوغ,امشب رامیمونیم برین یه زیارت بکنین که فردا راهی هستیم ودرهمین حین دست کرد داخل جیبش وگوشی من راگرفت طرفم:بگیر بابا,رفتم موکب راپیداکردم وگوشیت رااز اقای علوی گرفتم,عجب آدم نازنینی بود,عجب بچه ی بامعرفت وشریفی بود,به خدا تواین دوره این جوانا جواهرن جواهر,اگه پسرداشتم,دوست داشتم مثل اقای علوی بشه زهرا درحین خوردن زدبه پهلوم:خخخخ باباهم عاشق علوی جانت شده خخخخ بابا:این غذاها هم از همون موکب اوردم,کلی هم برای اماده کردن شام کمک علوی سیب پوست گرفتم. زهرااروم گفت:چوپان گیوه دوز سرآشپز میشود ,این اقا از هر انگشتش یه هنر میباره خخخخ,خیاطیش که خوبه,اشپزیش هم که عالی معلوم بچه داریش چطوره؟؟خخخ دلم هری ریخت پایین,هم ازاینکه قراربود فردا بریم هم ازاینکه تمام امیدم به دیدن اقای علوی برباد رفت. زهرا انگاری ذهنم راخوانده باشد اهسته گفت:امید دیدار دود شد رفت برهوا,فعلا به کم قناعت کن وبوی دل انگیز یار رابچسپ,انگاری غذا را بادستهاش برات ریخته,بخور زینبی امیدوارم مزه چرکای دست علوی رابچشی خخخخخ ولی خداییش قورمه سبزیش چسپید شایدبه خاطراینکه گرسنه بودم,شاید هم چون قورمه دوست داشتم اما نه زهراراست میگه به خاطراین بود که بوی یار را ازش میشنیدم. زهرا:بیا بریم حرم,هم عقده دل واکنیم وهم دیدار یارت راطلب خخخخ زهراهست دیگه درهرموقعیتی شوخی میکنه .ولی راست میگفت باید برم حرم سبک بشم.اما بی خبربودم که روزگار چه بازیهای شیرینی برام داره ... ادامه دارد..... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part15_خداحافظ سالار.mp3
16.95M
📗کتاب صوتی قسمت 5⃣1⃣ <<━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━>> @motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ـ 🍂 ارادت عجیب به حضرت زهرا علیهاالسّلام داشت، در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را برپا می‌کرد و خودش هم مانند خادمان، در کنار در می‌ایستاد و خوش آمد می‌گفت. در نیروی هوایی که بود مسجد حضرت زهرا علیهاالسّلام را در پادگان ولی‌عصر عجلﷲفرجه- راه‌اندازی کرد. وقتی به فرماندهی نیروی زمینی انتخاب شد در مراسم رسمی پشت تریبون رفت و خدا را به حق حضرت زهرا علیهاالسّلام قسم داد و گفت «من دوست داشتم در نیروی هوایی شهید شوم ولی ان‌شاءالله در نیروی زمینی دوران شهداتم فرا برسد.» علت این همه عشق و علاقه‌اش به حضرت زهرا علیهاالسّلام را دوستان قدیمی او می‌دانستند. یکی از آن‌ها می‌گفت «اوایل سال ۱۳۶۱ در عملیات بیت‌المقدس در خدمت حاج احمد بودیم. او فرمانده تیپ نجف بود. نیروها خیلی به او علاقه داشتند. در حین عملیات به سختی مجروح شد، ترکش به سرش خورده بود. با اصرار او را به بیمارستان صحرایی بردیم. شهید کاظمی می‌گفت «کسی نفهمد من زخمی شدم. همین جا مداوایم کنید. می‌خواست روحیه‌ی نیروها خراب نشود.» دکتر گفت «این زخم عمیق است، باید کاملاً مداوا و بعد بخیه شود» به همین دلیل بستری شد. خونریزی او به قدری زیاد بود که بی‌هوش شد. مدتی گذشت، یک دفعه از جا پرید! گفت «بلندشو، باید برویم خط» هر چه اصرار کردیم بی‌فایده بود. بالاخره همراه ایشان راهی مقر نیروها شدیم. در طی راه از ایشان پرسیدم: شما بی‌هوش بودی، چه شد که یک‌دفعه از جا بلند شدی؟ هر چه می‌پرسیدم جواب نمی‌داد. قسمش دادم که به من بگویید که چه شد؟ نگاهی به چهره‌ی من انداخت و گفت «می‌گویم، به شرطی که تا وقتی زنده‌ام به کسی حرفی نزنی.» بعد خیلی آرام ادامه داد «وقتی در اتاق خوابیده بودم، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا علیهاالسّلام آمدند داخل اتاق، به من فرمودند: چرا خوابیدی؟ گفتم: سرم مجروح شده، نمی‌توانم ادامه دهم. حضرت زهرا علیهاالسّلام دستی به سر من کشیدند و فرمودند: بلند شو، بلند شو، چیزی نیست، برو به کارهایت برس.» وقتی حاج احمد به منطقه برگشت در جمع نیروها گفت «من تا حالا شکی نداشتم که در این جنگ ما برحق هستیم، اما امروز روی تخت بیمارستان این موضوع را با تمام وجود درک کردم.» 📖 مهر مادر 🥀 شهید احمد کاظمی ▫️ تاریخ تولد ۱۳۳۸ ▫️ تاریخ شهادت ۱۳۸۴ ▫️ مدفن گلستان شهدای اصفهان ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا