eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
32.1هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
251 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
شادی روح شهید بزرگوار و فرزند عزیزشان علیرضا حیدری فاتحه و صلواتی قرائت بفرمائید 🌹🌹🌹
🔹وصیت نامه شهید علی حیدری🔹 بسم‌الله الرحمن الرحیم باسلام خدمت آقا امام زمان و با درود بيکران بر نایب برحقش حضرت امام خمینی ،وبا سلام بر شهيدان صدر اسلام تاکنون و با سلام بر شما امت شهید پرور و همیشه در صحنه و با سلام بر دریا دلان بسیجی ،سخن خودر را آغاز میکنم. خدایا تو شاهد باش برای رضای تو و تحقیق جمهوری اسلامی و تداوم انقلاب اسلامی به جبهه حق علیه باطل آمدم و برای رضای تو اسلحه برمیگیرم و با دشمن تو می جنگم،ای کسانیکه به لباس پاره و خاکی ما می خندید . بیایید با ما بجنگید و ای کسانیکه به پیکر نیمه جان من میگریید .جبهه ها از وجود شما خالی نباشد. خدایا تو را به بزرگیت و مهربانی هایت قسم میدهم مرا ببخش که دیر شناختمت. اکنون که در جبهه در حال نبرد با مزدوران بعثی میباشم وظیفه خود می دانم که دراین موقعيت حساس در لباس مقدس اسلام تا آخرین قطره خونم از دین مبین اسلام وکشور اسلامی ایران دفاع کنم و این کار را خواهم کرد. ملت مسلمان ایران همان طور که خود می دانید.کشور اسلامی ما سال ها به دست سلاطین جور بی محتوا شده بود و مقررات کشور ما را اجانب تعیین می کردند.پس اکنون که آزاد شده ایم و اسلام جانی تازه گرفته است لحظه ای غفلت نکنید که اگر کوتاهی بکنید خدا هرگز شما را نخواهد بخشید. ملت عزیز و مسلمان به خاطر مال دنیا روی از انقلاب و اسلام نگردانید و به جانب کفر روانه نشوید. نگذارید انقلاب را از بین ببرند.نگذارید هوس ها وسوسه های شیطانی شما را گمراه کند. جوانان عزیز ای کسانی که انقلاب به دست شما سپرده خواهد شد انقلاب را ترک نکنید امام را تنها نگذارید گول عمر را نخورید. آخر دنیا رفتن است .اعتماد به آن غلط،است.یعنی اعتماد به اینکه من جوانم، مدت زیادی عمر می کنم و هنوز وقت زیادی دارم. این فکرها غلط است. مرگ ناگهانی است متوجه مرگ و در فکر مرگ باشید. و خود را متوجه بدان کنید. توجه داشتن به مرگ عبادت است .و انسان را نمی گذارد گمراه شود. سلام مرا به رهبر عزیزم برسانید. ‌و بگویید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد و در مورد دختر کوچکم سعی کنید او را دختری آزاده وشهادت طلب و صبور همچون مادرمان حضرت زهرا سلام الله بزرگ کنید. و در آخر از پدر و مادر عزیزم حلالیت میطلبم. و امیدوارم همه کسانیکه این حقیر را می‌شناسند راضی باشید. و مرا حلال کنید. والسلام علی حیدری ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 💐🕊🌿💐🕊🌿💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽شهدا شرمنده ایم.... 🕊عکس شهدا را می بینیم 🌿عکس شهدا عمل می کنیم! ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام علی حیدری 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد شهید علی حیدری 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>> 🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت بیست و یکم منصور گردنش رو کج کرد و گفت: "نگران نباش با ما بهت بد نمیگذره آقا مرتضی. می‌گم خوب حالا با این‌حساب، اینجا کاری نداری دیگه! بیا بریم چرخی بزنیم توی شهر، من باید یک‌سری وسیله بخرم برای شهرستان ..." سری تکون دادم و گفتم: "باشه بریم ..." هم زمان به این حواسم بود که باید به مهدی زنگ بزنم و تشکر کنم، ولی نمی‌خواستم جلوی شیخ منصور زنگ بزنم، آخه با خودم فکر می‌کردم شاید خوب نبودن رابطه‌شون با هم، بخاطر مسائل شخصی باشه نه مسئله‌ی دیگه! ترجیح دادم توی یه فرصت مناسب تماس بگیرم... سوار ماشین منصور شدیم و راه افتادیم... چند متری بیشتر نرفته بودیم که ضبط ماشین رو روشن کرد... صدای روضه حال دلم رو بهتر کرد و حس خوبی بهم داد... توی دلم از آقا تشکر کردم که نگذاشت شرمنده‌ی خانمم بشم... شیخ منصور متوجه شد حالم منقلب شده ... بدون اینکه نگاهم کنه گفت: "من هر چی دارم از امام حسین(س) دارم ....کل زندگیم رو مدیونشم..." بعد هم ساکت شد.... برای من هم غیر از این نبود... اصلا زندگی بدون حسین علیه‌السلام برای من معنی نداشت... داشتن این حس مشترک، حس خوبی بود که افکار پریشان من رو کمی سر و سامان بده، که اونطوری هم راجع به شیخ منصور فکر می‌کردم نبود! تا رسیدن به مغازه‌ی مد نظر، منصور ساکت بود و صدای روضه‌ی ضبط که حال و هوای من رو کلا به ماه محرم برد... با دیدن مغازه‌ای که منصور جلوش ایستاد و گفت: "رسیدیم مقصد اخوی! پیاده شو" کمی متعجب شدم.... گفتم: "حاجی اینجا کار داری!" گفت: "آره یه خورده وسیله می‌خوام برای هیئت محله‌مون خرید کنم ..." گفتم: "یه کم، زود نیست! هنوز خیلی مونده تا محرم!!!!" همین‌طور که مشغول پرچم و بیرقها بود، گفت: "برای جلسات هفتگی‌شون می‌خوام..." کلی خرید کرد... اینقدری که با ماشین خودش نمی‌شد آوردشون... کارمون خیلی طول کشید وقتی تموم شد، نزدیکای ظهر شده بود، گفتم: "حاجی من یه سری می‌خوام برم بیمارستان، ببینم خانمم کاری نداره این‌جوری دلم آروم نمی‌گیره ..." لبخندی زد و گفت: "بابا مرتضی دو ساعت نیست از بیمارستان اومدیم بیرون که اخوی! تو هم که داخل نمی‌تونی بری! چیزی هم که فعلا نیاز نداره! خانم پرستار هم گفت که همه چی خوب و تحت کنترله! دیگه مشکلت چیه!!!؟ بیا با هم بریم یه نهار بزنیم تا جلسه شروع می‌شه! حرفی برای گفتن نداشتم... گوشیم رو یه چک کردم که مبادا فاطمه زنگی زده باشه! دیدم نه! خبری نیست... راه افتادیم ... منصور گفت: "خوب بهترین رستوران اینجا کجاست شیخ؟!" گفتم: "برو من مسیر رو بهت نشون می‌دم..." اسم رستوران که اومد یاد شیخ مهدی افتادم و ماجرای اون روز که با هم بودیم.... رسیدیم جلوی مغازه‌ی فلافلی... گفتم: "نگه دار...!" یه نگاهی به دور و برش کرد گفت: "کو؟ کجاست رستوران؟!" گفتم: "نمی‌شه که بیای قم، فلافلش رو نخوری! تو بشین من الان دو تا ساندویچ فلافل حرفه‌ای می‌گیرم میام..." اخم هاش رفت تو هم گفت: "مرتضی قرارمون این نبود!!!" بعد سریع حالت چهره‌اش عوض شد و گفت: "من تیز و تند می‌خواماااا" موقع نهار خوردن خیلی بذله گویی و شوخی می‌کرد و همین باعث می‌شد احساس صمیمیت بیشتری باهاش داشته باشم... بعد از نهار راه افتادیم سمت محل جلسه‌ای که منصور داشت، حس کنجکاویم مثل خوره افتاده بود به جونم که حالا این جلسه چی هست! یعنی چی می‌خوان بگن که منصور این همه راه بخاطرش اومده قم! کیا توی این جلسه هستن! و اینکه هر چی باشه به حرفهای شیخ مهدی باید ربط داشته باشه و کلی از این مدل تحلیل‌ها داشتم تا رسیدیم. داخل که رفتیم هنوز اون طلبه‌ی خوش تیپ و خوش وجه پشت میز نشسته بود. حالا که سرش خلوت بود ما را که دید بلند شد حال و احوال حسابی با شیخ منصور و من کرد، بعد هم راهنمایی‌مون کرد به داخل اتاق بزرگی که حدود پانزده و شانزده نفر قبل از ما اونجا نشسته بودن ... جالب بود اکثرا جوون بودن! البته بینشون سه، چهارتایی ریش سفید هم بود! انگار از قبل همدیگه رو خوب می‌شناختن. از نوع سلام و احوال کردن‌شون متوجه شدم چند نفری افغانی و عراقی هم داخلشون هست، قیافه‌هاشون خیلی متفاوت بود. از همه تیپ و قشری به چشم می‌خورد... 🔸ادامه دارد ...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>> 🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت بیست و دوم قیافه‌هاشون خیلی متفاوت بود از همه تیپ و قشری به چشم می‌خورد... پیش خودم هزار جور فکر و خیال کردم که معلوم نیست چی قراره بگن توی این جمع! احساس یه نفوذی رو داشتم که قرار بود یک‌سری اطلاعات بدست بیارم که ببینم قضیه چیه!؟ منتظر حرفهای خاصی بودم که این تعارض درونی خودم رو با شیخ مهدی و شیخ منصور حل کنم.... وسط همین حس و حال بودم که یه حاج آقای خوش تیپ و خوش وجه وارد شد، شروع به صحبت کرد بیان خوبی داشت... همه محو صحبت‌هاش شده بودند! من هم که یک طلبه بودم برام جذاب بود! توی صحبت‌هاش دنبال یه حرف نامتعارف بودم... که برسم به یه نقطه ای که به قول شیخ مهدی، فرق رجیم با رحیم رو برام مشخص کنه! اما در کمال ناباوری دیدم که خبری نیست!!! هر چی این حاج آقای خوش تیپ صحبت کرد از امام حسین(ع) گفت!!! تمام تاکیدش روی برپایی و حفظ هیئت‌ها بود که شور و نشاطش از بین نره!!! نمی‌دونستم چرا باید شیخ مهدی چنین حرفهایی بهم بزنه! در صورتی که اینجا جز عشق حسین(ع) چیزی پیدا نمی‌شد!!! کمی مردد شدم... آخه وقتی حرف حسین (ع) وسطه چرا باید اینطوری قضاوت کرد! بالاخره هر انسانی ممکن الخطاست شاید مهدی اشتباه کرده! اما نه مهدی آدمی نیست زود قضاوت کنه! باید بیشتر با شیخ منصور می‌چرخیدم تا مطمئن بشم و اول خودم رو راضی کنم که اینها مشکلی ندارند و بعد شیخ مهدی رو... جلسه که تموم شد پذیرایی آوردن... جمع‌شون اومد توی فضای صمیمیت خودمونی... البته یکم شدت صمیمیت‌شون از نوع و مدل صمیمیت شیخ منصور بود با ناقص شدن کتف من! من چون معمولا عادت نداشتم بدون فاطمه چیزی بخورم، چیزی نخوردم. شیخ منصور خیلی اصرار کرد که بخور تبرکه مال روضه‌ی امام حسینه (ع) و من هم در نهایت گفتم: "همراهم می برم..." جالب بود که حاج آقای خوش تیپی که خیلی خوش بیان بود و شمرده شمرده و با آرامش صحبت می‌کرد هم ، نشست بین همین جوونها..‌ البته خوب این صحنه‌ها برای من غیرطبیعی نبود اما با ذهنیتی که از اینها برام درست شده بود متعجب شده بودم! با تک‌تک‌شون حرف می‌زد چیزهایی روی برگه‌ای که دستش بود می‌نوشت تا رسید به من و منصور... بوی ادکلن خاصی که زده بود تمام محدوده‌ی ما رو پر کرد حس خوشایندی بود که نشستن کنارش رو لذت بخش‌تر می‌کرد! شیخ منصور رو که از قبل می شناخت مختصر با هم صحبت کردند، که برای خرید پرچم و بیرق چکار کرد؟ خرید یا نه؟ و اینکه برای هیئت چیزی دیگه‌ای کم و کسری ندارین و از این جور حرفها... من ساکت نشسته بودم هراز گاهی نگاهم به انگشترهای دستش می‌افتاد که خیلی جلب توجه می‌کرد! معلوم بود گرون قیمت هستن! سنگ شرف شمس بود، عقیق بود، فیروزه بوده با نگین های خیلی درشت! بعد از تموم شدن صحبت‌هاشون رو کرد به من هنوز حرفی نزده بود که شیخ منصور گفت: "آقا مرتضی از رفقای طلبه‌مون هستن تازه اومدن قم..." تا متوجه شد طلبه ام خیلی صمیمی زد روی دستم و گفت: "به به، پس هم لباسیم اخوی!" بعد شروع به صحبت‌هایی کرد که نه تنها من که هر کسی اینجور حرفها رو بشنوه احساس مسئولیت می‌کنه... می‌گفت: "چقدر ما به امثال شما نیاز داریم، چقدر می‌تونید کمک کنید تا شعائر حسینی رو زنده نگه داریم، اسلام رو زنده نگه داریم... الان طلبه‌ها دغدغه‌هاشون فرق کرده فاصله گرفتن از جوونها..." با شنیدن اين حرفها من هم یاد دغدغه‌هام افتادم که باعث شد راهی قم بشم ولی خوب این هم دغدغه‌ی مهمی بود که منافاتی با اهداف و دغدغه‌های من نداشت که هیچ بلکه در یک راستا بود... از اونجایی هم که من مثل خیلی‌ها از بچگی عاشق امام حسین(ع) هستن، این حس زنده نگه داشتن یاد و نامش عجیب توی دلم شعله‌ور شد که بالاخره من هم یه نقشی داشته باشم...! من هم یه کاری بکنم...! هرچی توی این چند وقت جلوتر می‌رفتم بیشتر می‌فهمیدم اومدن من به قم بی‌حکمت نبوده! من دغدغه داشتم، دغدغه ی دین! و حالا از گوشه‌گوشه، این دغدغه‌ها کنار هم جمع می‌شدند تا من کاری کنم برای موثر بودنم... 🔸ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
part06_salam bar ebrahim.mp3
8.75M
📚کتاب صوتی 🕊زندگینامه و خاطرات شهید بی مزار ابراهیم هادی قسمت 6⃣ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥جنگ نرم به روایت شهید بلباسی هر کسی در جایگاه خودش، اول باید خودش و خانواده اش رو دریابد. ...🌷 شادی روح پاک همه شهیدان صلوات ‌ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
🌱و سلام بر او که می گفت: «وقتی که کارتان می‌گیرد و دورتان شلوغ می‌شود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می‌آید، اگر فکر کرده‌اید که شیطان می‌گذارد شما به راحتی برای حزب‌اللّٰه نیرو جذب کنید، هرگز!» شهید 🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊شهیدی که به [] معروف است 🍃 وقتی نام مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها را بر زبان می آورند، قدرت تکلم را از دست می دهند... 🌷شهید محمد اسلامی نسب ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
🌱 ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود. یک روز او را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه، کارتن ها را روی زمین گذاشت. وقتی کار تحویل تمام شد، جلو رفتم و گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما! 🍃 نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه. این کاری هم که من انجام می دم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می گیره! 🌱 گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست، تو ورزشکاری و... خیلی ها میشناسنت. 👌 ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم. 🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷لاله اے ڪه پس از۱۶سال پژمرده نشد🌷 ارزش بارها دیدن وتفڪررادارد👌👌 شهیدے ڪه سرباز عراقے رابه شدت به گریه آورد ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽شهیدی که عشق به فرزند نوزادش نیز سد راهش نشد روایت شهید مدافع حرم فاطمیون «مرتضی رضایی» 🕊🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد 🔸️با نوای استاد فرهمند من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این عهد میمانم بیا 🌤🌿🌻 اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا