eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
32.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
250 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹آخرین وداع روز اعزام علی، پدر تک پسرش را تا محل اعزام بدرقه می کند. وقایع آن روز خیلی خوب در ذهن محمد آقا عبداللهی پدر شهید ماندگار شده است. او می گوید: نمی دانم بگویم متاسفانه یا خوشبختانه! روز اعزام علی، من از صبح با او بودم. اول من را سوار موتورش کرد و با هم به خیابان جمهوری رفتیم تا کار بانکی اش را انجام بدهد. بعد با دوستش رفت دنبال کارت ملی و شناسنامه اش که برای اعزام لازم بود. همسر و فرزندش خانه ما بودند که بردم و آنها را رساندم و بعد علی را تا محل اعزامش همراهی کردم. نمی دانم چه حسی از درون به من می گفت این آخرین باری است که علی را می بینم و رفتنش را بازگشتی نیست. 🌹من گلوله خوردم شهید علی آقا عبدالهی 19 آذرماه 94 به سوریه اعزام می شود و چون تخصص مخابرات داشت، قرار می شود در همین واحد خدمت کند. اما روح بی قرارش باعث می شود با اصرار از مسئولان تقاضای اعزام به مناطق عملیاتی را بکند. پدر شهید می گوید: گویا علی برای اعزام به منطقه عملیاتی موافقت سردار سلیمانی یا سردار اصلانی را جلب می کند. یکی از همرزمانش تعریف می کرد یک روز ما به محل صعب العبوری رسیده بودیم که دیدیم جوانی با لباس نظامی و اسلحه آنجا ایستاده است. از دیدنش تعجب کردیم. آنجا منطقه ای صعب العبور بود و مشخص بود که ایشان مصافت زیادی را پیاده آمده است. هویتش را پرسیدیم که گفت علی آقا عبدالهی است و موافقت سردار را برای کار عملیاتی گرفته است. اصرار داشت همراه ما بیاید و هرچقدر سعی کردیم مانعش شویم قبول نکرد و عاقبت با ما آمد. چند روز در منطقه عملیاتی بود که بعد قرار شد با شهید انصاری و یک رزمنده دیگر به نام آقای مجدم به خالدیه خان طومان بروند.اما طی راه به کمین تروریست ها می افتند و انصاری به شهادت می رسد. بعد از نماز مغرب و عشاء هوا تاریک می شود و گویا نیروهای سوری همراه شان هم فرار می کنند. در این هنگام علی قصد می کند جلوتر برود. آقای مجدم می گوید ما که مهماتی نداریم. علی می گوید من دو نارنجک و پنج فشنگ دارم. چون در تاریکی مشخص نبود چه کسانی مقابل شان هستند، می گویند “لبیک یا زینب” که تروریست ها هم فریب می زنند و می گویند لبیک یا زینب، این دو به خیال اینکه نیروهای خودی هستند جلوتر می روند که در محاصره آنها می افتند. مجدم می تواند از محاصره فرار کند. اما علی می ماند و بعد از آن کسی او را نمی بیند. آخرین حرفی که از طریق بی سیم زده بود این جمله است: من گلوله خوردم. از آن لحظه دیگر کسی از علی خبری ندارد. 🔸🔹🔸 🥀🕊گفتنی ست پیکر مطهر شهید علی آقا عبداالهی بعد از گذشت ۸ سال از شهادتش به خاک میهن بازگشت ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 💐🕊🌿💐🕊🌿💐🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷حکایت کودکی‌های شهید از زبان مادر 🔸☘🔸☘🔸 زهرا غزالی، مادر شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی در گفت‌وگویی در رابطه با این شهید بیان کرد: قبل از تولد علی در منزل دایی شهیدم بودم و در خواب دیدم که نام او را علی صدا می‌کنم و به این ترتیب دانستم که نام فرزندم را باید علی بگذارم. پسرم در روز دهم مهرماه سال ۱۳۶۹ به دنیا آمد. ‌وقتی که او دیده به جهان گشود پدرش به دلیل مأموریت کاری خارج از کشور بود و با من تماس گرفت و اسم فرزندمان را پرسید، من نیز گفتم اسم فرزندمان را علی گذاشته‌ام. پدر علی پرسید؛ دوست نداشتی نام پدرم و یا پدر خودت را روی او بگذاری؟ گفتم؛ من در خواب دیدم که نام او را علی گذاشته‌ام و این گونه نام او علی شد. ما تا ۴۰ روز در منزل دایی‌ام بودیم و بعد از آن ما نیز به خارج کشور رفتیم و بعد از دو سال به ایران باز گشتیم و در خیابان آذربایجان مستقر شدیم. علی حدود پنج سال داشت که او را در خیابان جمهوری در کلاس پیش دبستانی ثبت‌نام کردم. او روزهای اول وابستگی زیادی از خود نشان می‌داد که رفته رفته آرام شد. کلاس‌های اول و دوم ابتدایی را در مدرسه رسالت گذراند و از کلاس سوم به بعد را در مدرسه امام خمینی(ره)‌ بود. کلاس‌های راهنمایی را نیز در مدرسه مفتح پشت سر گذاشت. در آن دوران او را در کلاس بدنسازی گذاشتم که مربی‌های او گفتند این کلاس‌ها برای علی زود است، پس از آن علی را در کلاس جودو ثبت‌نام کردم تا کمربند قهوه‌ای جودو را دریافت کرد. 💥خوابی که گواه بزرگی او بود مادر این شهید مفقودالاثر از خوابی عجیب که فرزندش در کودکی دیده بود این چنین تعریف کرد: علی وقتی هشت ساله بود در خواب دید که همراه با محمدحسین طباطبایی، حافظ قرآن در حال قدم زدن هستند که پیامبر(ص) را می‌بینند و ایشان به علی می‌فرمایند که او را به فرزندی قبول کرده است. ‌من با توجه به وجود واژه آقا در اول اسم خانوادگی علی شک کردم که شاید سید باشند، برای همین دو سال به دنبال پیدا کردن شجره‌نامه او بودم، اما به نتیجه‌ای نرسیدم. در همین حال تا دو سال همسایه‌ها در روز عید غدیر به منزل ما می‌آمدند و از علی عیدی می‌گرفتند که بعد از آن دو سال تحقیق به نتیجه‌ای نرسیدم و بنا را بر رؤیا بودن آن خواب گذاشتم. 💥فیض بردن از عتبات در جوانی وی به خاطرات سفرهای شهید علی آقاعبداللهی اشاره کرد و گفت: علی در میانه سن ۱۶ تا ۲۲ سالگی چند بار به سوریه، کربلا و مکه رفت. پدر علی در مجلس مشغول به کار بود و برای حج نام‌نویسی کرده بود. به علت زیاد بودن متقاضیان حج، قرعه‌کشی شد و نام علی برای سفر حج درآمد. به این ترتیب علی در سن ۱۶ سالگی به تنهایی به حج رفت. او بسیار به نظافت و مرتب بودن حساس بود و مکه، یک لباس دشداشه عربی و یک اتو خریده بود. فروشنده به علی گفته بود که اتو نسوز است و مشکلی پیش نخواهد آمد و علی نیز با خیال اینکه فروشنده حقیقت را گفته است از اتو استفاده می‌کند و متوجه می‌شود که هم لباسش و هم اتو سوخته است. علی اتو را برداشت و سراغ فروشنده رفت تا اتو را پس دهد و تا اتو را پس نداده و پول خسارت خود را نگرفته، از مغازه بیرون نیامده بود. 💥امداد از سوی آیت‌الله سیستانی وقتی به کربلا رفته بود، دید که یکی از زائران در حال عکاسی بود که مأموران عربی او را کتک می‌زنند و گوشی او را توقیف می‌کنند. علی هرگز قبول نمی‌کرد که کسی به پایین‌دستی خود زورگویی کند و همانجا با مأمورین درگیر می‌شود و مأمورین علی را بازداشت می‌کنند. نمی‌دانم از چه طریقی آیت‎الله سیستانی متوجه این اتفاق می‌شود و دستور آزادی علی را صادر می‌کند و علی بعد از مدتی آزاد می‌شود. او بسیار باسلیقه بود و هر سفری که می‌رفت برای همه افراد خانواده سوغاتی می‌آورد و با توجه به نیاز افراد هدایایی می‌گرفت که من با این سن و سالم نمی‌توانم چنین هدایایی بگیرم. 💥ایستادگی در برابر زورگویی مادر شهید آقاعبداللهی در مورد این روحیه شهید به یک خاطره دیگر اشاره و بیان کرد:‌ علی دوستی داشت که وی یک عینک ته‌استکانی داشت و یکی از بچه‌های مدرسه او را مسخره می‌کرد و کتک می‌زد که علی وارد عمل می‌شد و به کسی اجازه زورگویی به او را نمی‌داد. علی به هیچ وجه قهر کردن را دوست نداشت و وقتی با خواهرانش دعوا می‌کرد به سرعت از آن‌ها عذرخواهی می‌کرد و اصطلاحاتی را به کار می‎برد که دل خواهرانش را به دست می‌آورد. در بین دوستانش نیز معروف بود که وقتی بین دوستان کدورتی به وجود می‌آمد، علی واسطه می‌شد و ناراحتی‌ها را از بین می‌برد، حتی پدر و مادر یکی از دوستانش متارکه کرده بودند و علی از من می‌خواست که کاری کنیم تا دوباره به خانه و خانواده خود برگردند ✨ادامه👇
💥مرد بودن در عین نوجوانی وی در مورد منش این شهید گفت: او در ۱۷ سالگی بسیار بزرگ بود و واقعاً مسئولیت‌پذیری بالایی داشت. یک بار من و پدرش به کربلا رفته بودیم و وقتی بازگشتیم، متوجه شدم علی برای تولد خواهرش یک کیک تولد خامه‌ای درست کرده بود و از کیکی که درست کرده بود تعریف می‌کرد و به من عکس‌ها را نشان می‌داد و یک گوسفند خریده بود و با موتور آن را به خانه آورده بود. علی سه خواهر دارد که در بین آن‌ها اول علی ازدواج کرد و بعد از او یکی از خواهرانش. علی خواهرش را قبل از ازدواج نصیحت می‌کرد و می‌‌گفت باید در زندگی صبور و گوش به فرمان همسرش باشد. 💥شجاعت شهید زهرا غزالی از شجاعت فرزندش تعریف کرد و گفت: او بسیار جسور و شجاع بود و در کودکی با همسن و سالانش بازی می‌کرد، اما در نوجوانی و جوانی چندان علاقه‌ای به برنامه‌های ورزشی و جمعی نداشت. علی بیشتر به سراغ ورزش‌های رزمی می‌رفت. اسب‌سواری و شنا را دوست داشت و در راپل به حد مربی‌گری رسیده بود. یک دوره پاراگلایدر نیز رفت و سقوط آزاد از هلیکوپتر را هم انجام می‌داد. دوستانش می‌گویند هر چه بلد هستند از علی دارند و اگر علی نبود از سقوط آزاد و راپل می‌ترسیدند و این شجاعت علی بود که آن‌ها را به انجام این کار و آموختن آن تشویق می‌کرد. علی همیشه می‌گفت هر کس بترسد ناتوان خواهد ماند. این مادر شهید با بغضی نفس‌گیر بیان کرد: علی خیلی زود بزرگ شد. همسایه‌ای داشتیم که درگیر سرطان بود. یک بار به شمال سفر کردیم و گفته بودند که شخصی در شمال هست که دارویی برای آن همسایه ما دارد. دغدغه علی این بود که زودتر آن شخص را پیدا کند و برای همسایه‌مان دارو را بگیرد. وقتی آن همسایه‌ در بیمارستان بود، اختیار خود را از دست داده بود و علی همه را از اتاق بیرون و او را تمیز کرد. وقتی آن مرد فوت کرد، علی با وجود سن پایینی که داشت، همه کارهای او را از جمله غسل دادن انجام داد........ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌺🍃🦋🌺🍃🦋🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝وصیت‌نامه شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی بسم الله الرحمن الرحیم 🌷با سلام و صلوات بر محمد و ال محمد و روح پرفتوح امام (ره) و با درود به امام خامنه ای خدمت همسر عزیز و دوست داشتنی خودم سلام عرض می نمایم. می دانم خیلی ناراحتی و از زمانی که با من ازدواج کرده ای جز زحمت چیز دیگری نداشته ام. می دانم قصور زیادی دارم و آنطور که شما برای من بوده ای من برای شما نبوده ام اگر همیشه با شجاعت و اصرار به انجام هر گونه ماموریتی داشته ام فقط به خاطر همت و بردباری و مسئولیت پذیری شما بوده است از خداوند می خواهم اگر عمری باقی بود به بنده توفیق جبران زحمات شما را بدهد و اگر خداوند خواست و به این بنده لطف نمود و شهادت را نصیب کرد امیدوارم بنده را حلال بفرمایید 🌷همسر عزیزم هدف بنده از این ماموریت لبیک گفتن به شعار نحن عباسک یا زینب می باشد و دیگری خوشحالی خانواده های مسلمان که می دانم خوشحالی خانواده خودم را در پی دارد و نابودی کفار زمان ان شاا.. و در آخر توفیق شهادت خواسته من از شما این است که لحظه ای از ولایت و خط رهبری جدا نشوید زیرا دشمن امروزه همین را می خواهد و تلاش به این دارد به واجبات توجه بیشتری داشته باشید و لحظه ای از وجود خداوند و الطاف او غافل نشوید دوست دارم عشق به ولایت و رهبری و روحیه جهادی را در دل فرزندم زنده نگه داری 🌷و اما امیرحسین گلم پسربابا پسر عزیزتر از جانم سلام، در ابتدا برای شما دعا می کنم شهید راه اسلام و ولایت باشید. امیرحسین عزیزم اگر چه امروز پدرت در کنارت نیست ولی بدان که پدرت بسیاربسیار تو را دوست دارد و برای نجات کودکان همسن تو رفته است تا پدر مادر آنها خشنود باشد و می دانم با شادکردن دل آنها باعث شادی ابدی تو می شوم. 🌷ابراز عشق و دوست داشتن تو را در کلام و قلم نمی توانم ابراز کنم ولی بدان تو همه وجود پدرت بوده ای و دل کندن از تو خیلی برای من سخت بوده است ولی من در ظاهر به روی خود نیاوردم تا دیگران ناراحت نشوند و مانع رفتن بنده نشوند. من از تو می خواهم تماما گوش به فرمان ولی فقیه خود باشی و هوشیار و آگاه با بصیرت زندگی خود را توام با تحصیل و کسب علم سپری نمایی و مراقب مادرت باشی و خواهشی که از تو دارم که مادرت را اذیت و ناراحت نکنی چرا که باعث ناراحتی من می شود. 🌷پدر و مادر عزیزم سلام بدون هیچ مقدمه ای از شما بابت تمام کارهایی که کرده اید به خصوص آخرین کار که اجازه رفتن بنده می باشد تشکر می کنم و دست و پاهای شما دو بزرگوار را می بوسم. می دانم چون خودم یک پدرم، نبود فرزند در کنار شما کمی مشقت آور می باشد و من هم از ابتدا برای شما جز زحمت و سختی چیز دیگری نداشتم و از خداوند می خواهم که به شما دو عزیز صبر بدهد. پدر و مادر عزیرم همین الان که دارم برای شما می نویسم نمی دانم چه بگویم واقعا من شرمنده شما هستم زبانم قاصر است. هیچ وقت نتوانستم برای شما فرزند خوبی باشم ولی اگر توفیق شهادت نصیب بنده گردید برای شما دعا می کنم و می دانم ک یک افتخار برای شما و خودم می باشد. از شما پدر و مادر عزیزم می خواهم مراقب همسر و فرزندم باشید. و بنده را حلال کنید و برای بنده دعا بفرمایید. امیدوارم حال شما عزیزان خوب باشد می دانم شما سه خواهر گلم را خیلی اذیت کرده ام امیدوارم بنده را حلال بفرمایید و برای بنده دعا بفرمایید ... دعا می کنم عاقبت بخیر شوید و در کارهایتان پیروز و سربلند باشید. و السلام علی آقا عبداللهی ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌼🌿🕊✨🌿🌼🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚معرفی کتاب از شهید علی‌ آقا‌عبداللهی: ✔️همسایه آقا روایت زندگی شهید مدافع حرم علی آقا‌عبدالهی است که حاوی خاطراتی از دوران کودکی این شهید و چگونگی ورود او به بسیج و سپاه ... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مستند ویژه علی آقا‌عبداللهی (بخش اول) 🕊🌿🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مستند ویژه علی آقا‌عبداللهی (بخش دوم) 🕊🌿🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مستند ویژه علی آقا‌عبداللهی (بخش سوم) 🕊🌿🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام"علی آقا عبداللهی" نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 🕯️به نیت"شهید علی آقاعبداللهی" 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
1_4162691993.mp3
6.25M
زیارت عاشورا همراه با روضه🖤 ثواب آن هدیه به ارواح مطهر ۱۴ معصوم علیهم السلام و شهدای والامقام «لبیک یاحسین جانم» صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍسلام‌الله‌علیها‌ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ☀️ آنقدر خسته بودم که نه سرمای زمین و نه رطوبت لباس هایم را حس نمیکردم.بعداز چند لحظه حس کردم یک نفر روی من پتو کشید،چشم هایم را باز کردم،دیدم ابوحسناست.فقط دستی تکان دادم و گفتم:(دمت گرم)و خوابیدم.نزدیک اذان صبح یکی از بچه ها صدا کرد و گفت:بچه ها بیدار شید،نماز صبحه.من بیدار شدم،پتو را دور خودم پیچیدم و نشستم.ابوحسنا سرنماز بود،به دو نفر نیروی دفاع وطنی که همراهم بودند،گفتم:(ببینید ما ایرانی ها هوای هم رو داریم.نصفه شب ابوحسنا اومد پتو کشید روی من.شما هم باید این طوری باشید،توی هر وضعیتی هوای هم را داشته باشید.ایوحسنا سلام نمازش را داد.صدایش کردم و گفتم:حاجی من خواب دیدم.ابوحسنا همان طور که ذکر میگفت،نگاهی به من کرد و گفت:خیره،چی خواب دیدی؟از جا بلند شدم و آستینم را تا زدم برای وضو،چند قدم به سمتش آمدم و کنار دست ابوحسنا نشستم،گفتم:خواب دیدم با هم داشتیم جایی میرفتیم،به یک دشت سرسبزی رسیدیم.همین طور که جلو میرفتیم، به یک دالان سرسبزی رسیدیم و تو پشت سر هم میگفتی از چپ یا راست بریم؟آخرش من راه خودم رو رفتم،تو هم راه خودت رو.میدونی حاجی تعبیرش چیه؟انگشتر و ساعتم را از دستم در آوردم داخل جیب شلوارم گذاشتم و گفتم؛تعبیرش این که یکی از ما دونفر تو این سفر شهید میشه.ابوحسنا خم شد،تسبیح را داخل جانمازش گذاشت و گفت:(این طوری هم نیست،تعبیر تو اشتباهه)،یکی از بچه ها پرسید:تعبیر درست چیه؟ابوحسنا گفت:(من زن و بچه دارم،ماموریت که تموم بشه برمیگردم ایران.،ولی محمدحسن قراره اینجا بمونه،آخر ماموریت راه ما از هم جدا میشه،من از جا بلند شدم‌ و گفتم:ولی یکی از ما شهید میشه .ابوحسنا خندید و گفت:((بیا با من از این شوخی ها نکن.من میخوام دخترامو عروس کنم.)).یکی دو قدم رفتم و برگشتم به صورتش نگاه کردم و گفتم؛((حالا ببین ،یکیمون شهید میشه)). زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹 ادامه دارد... 🌼🍃♥️🍃🌼
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ☀️ من به تعبیر خواب خودم ایمان داشتم ،برای همین دیگر قصه را کشش ندادم و رفتم وضو گرفتم.سجده آخر نماز ذکر الحمدلله گفتم و شکر خدا را به جا آوردم. بعد نماز با نشاط و سرحال از بچه ها خداحافظی کردم و با ماشین به خط برگشتم.یکی دو روز بعد برای سرکشی خواستم مسیری که هستیم را چک کنم،از بچه ها فاصله گرفته بودم که متوجه شدم چرخ جلو پنچر شده،با ابوحسنا تماس گرفتم.،محل توقفم را پرسید و گفت:من برای کمک میام.چند دقیقه ای داخل ماشین نشستم تا از راه رسید.باهم کمک کردیم و لاستیک زاپاسی که همراه داشت را زیر ماشین انداختیم.کار که تمام شد موقع خداحافظی ابوحسنا به صورتم خیره شد،دست سیاهش را روی صورتم کشید و گفت:خوشگل شدی،هوای خودت رو داشته باش.امروز برات صدقه کنار میذارم ولی خودت هم حتما صدقه بده.)).بعداز رفتنش به آیینه نگاه کردم،دیدم سیاهی انگشت هایش تا نزدیکی بینی ام آمده.به صورت خود خندیدم و با پشت دست سعی کردم خط را پاک کنم.نزدیک های غروب گفتند:((کم کم کارهاتون را جمع کنید که روز بیست و هفتم برگردید تهران)). روز سیزدهم محرم تل حاصل آزاد شد.ما به اهداف طرحی که داشتیم،رسیده بودیم.باید تجدید قوا میکردیم و با یک طرح عملیاتی حساب شده و دقیق به سمت نقاط دیگر حرکت میکردیم.بعد از مدت ها فرصت پیدا کردم برگردم آکادمی تا علاوه بر هماهنگی های لازم قبل از مرخصی رفتن،کارگاه و اتاقم را مرتب کنم.داشتم به برنامه هایم فکر میکردم که دیدم چند پیج پشت سر هم آمد و به قول بچه ها پشت بی سیم شلوغ شد. بین پیامها اسم جلیل را می‌گفتند.با ابوحسنا ارتباط گرفتن و پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ ابوحسنا گفت؛((به بچه های ادوات گرای اشتباهی دادند،آن ها هم یک خمپاره زدن وسط ‌بچه های جلیل،جلیل با یکی دونفر دیگه زخمی شدند.من دارم میرم پیش جلیل.میگن حالش خیلی بده)).نزدیک آکادمی بودم،ولی سریع تغییر مسیر دادم و به سمت محل استقرار نیروها رفتم.من دیرتر از ابوحسنا رسیدم.جلیل وضعیت خیلی بدی داشت،شکم و پهلویش به شدت جراحت داشت و تمام بدنش پرشده بود از ترکش. چندبار درخواست آمبولانس دادیم.نیروهای امدادی که آمدند، من و ابوحسنا همراه جلیل به حمائ آمدیم.بیمارستان حمائ خیلی شلوغ مجهز نبود،اما کادر درمانی خوبی داشت.سریع جلیل را به اتاق عمل بردند،من و ابوحسنا هم مضطرب و نگران پشت در اتاق عمل ماندیم. لحظات آن قدر کند می گذشت که دلم میخواست دست عقربه های ساعت را بگیرم و به سمت جلو بدویم. موقع نماز ظهر، نوبتی برای نماز رفتیم و پشت در اتاق عمل برگشتیم. همانطور که سرم را به دیوار یخ کرده بخش جراحی تکیه داده بودم،یاد روزی افتادم که به حسین زنگ زدم تا حال بچه‌ ها را بپرسم.قبل از همه پرسیدم((بچه محمد به دنیا اومد یا نه؟؟))حسین گفت؛امروز رفتند بیمارستان. پرسیدم کجا؟؟ _فکر کنم نجمیه. از خانه که بیرون زدم، برف می آمد .جلوی در بابا را دیدم،ماشینش را گرفتم و به سمت بیمارستان راه افتادم.وقتی رسیدم،حیاط محوطه بیمارستان سفید پوش شده بود. قبل از ورود به سالن انتظار محمد را دیدم.با دیدن من چشم هایش برق زد و گفت؛((مشتی اینجا برای چی اومدی؟))خندیدم و گفتم؛(مسافرت به هم خورد،کاری چیزی هست،بهم بگو)).محمد دستی روی شانه ام زد و گفت؛(خیلی با معرفتی داداش).به راحتی میشد ذوق را در صدا و نگاهش دید‌.دستش را در دستم گرفتم و گقتم:((شنیدم اومدی بیمارستان،گفتم بیام کمکی خواستی پیشت باشم)). زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹 ادامه دارد... 🌼🍃♥️🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐عظمت کار مادران شهـــدا در کلام رهبری عزیز: «مادرى که جوان خودش را، عزیز خودش را، دسته‌ى گل خودش را هجده سال، بیست سال -کمتر، بیشتر- پرورش داده، با آن محبت مادرانه او را به ثمر رسانده، حالا او را به طرف میدان جنگ میفرستد، که معلوم نیست حتّى جسد او هم برخواهد گشت یا نه. این کجا، رفتن خود این جوان کجا؟ کار این مادر، از کار آن جوان اگر بزرگتر نباشد، کوچکتر نیست. بعد هم که جسد او را برمیگردانند، افتخار میکند که بچه‌ى من شهید شده. اینها چیز کمى است؟ این، حرکت زنانه، حرکت زینب‌گون در انقلاب ما بود.» ۱۳۸۹/۰۲/۰۱ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا