eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
32هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
257 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰زندگینامه شهید بزرگوار محسن باقریان 💐🍃شهید محسن باقریان در۲۸ مرداد سال ۱۳۴۵ در بخش ماهونک شهرستان رفسنجان در خانواده ای مذهبی ومتدین به دنیا آمد. پدربزرگوارشون مرحوم حاج شیخ عباس باقریان از روحانیون مبارز دوران ستمشاهی بود ومادر بزرگوارشون سکینه سادات سجادی خواهرِ معلم شهید سید جلال سجادی هستند. مادر شهید میگویند: محسن بچه اولم بود وقتی باردار بودم با خدای خودم عهد کردم اگه بچه ام سالم باشد تایکسال اورا با وضو شیر بدم 🌹🍃دوران ابتدایی رو در بخش ماهونک گذراندند ودوران راهنمایی چون در بخش ماهونک مدرسه راهنمایی نبود محسن مجبور بود به شهر بیاید وشبها پیش عموی خود مرحوم حاج اکبر باقریان میرفت،عموی شهید در بسیج نگهبانی میدادند ومحسن شبها کنار عموی خود نگهبانی میداد واین باعث شده بود که روزها توی کلاس چرت بزند بعدکه معلم خواسته بود پدر شهید به مدرسه بروند از ایشان سوال کرده بودند محسن شبها چکار میکند که روزها در کلاس چرت میزند؟ که پدر شهید گفتند همراه عمویش نگهبانی میدهد،پدر به محسن گفتند: پسرم الان موقع درس خواندن تو است ان شاالله۱۵ سال که شدی میتونی به جبهه بری پس الان درست را خوب بخوان. محسن درسش را در مدرسه راهنمایی صاحب الزمان (عج)گذراند وبعداز پایان دوران راهنمایی وارد بسیج شدند. 🌷🍃شهید محسن باقریان در دوران مبارزات رژیم شاه همراه پدرومادر در راهپیمایی وتظاهرات علیه شاه شرکت میکرد ودر پخش اعلامیه ها همراه پدر بود. با شروع جنگ تحمیلی همراه دایی بزرگوارشان شهید سید جلال سجادی وپسرخاله شهید محمد رضا ومحمدمهدی صالحی به جبهه ها رفتند ودوران غواصی را همراه فرمانده خود شهید حاج احمد امینی گذراندند، شهید محسن باقریان دوست وهمراه شهید سید حمید میرافضلی بود واین دونفر علاقه شدیدی به هم داشتند که شهید سید حمید میرافضلی در جایی گفته بود محسن چشمهای مظلومی دارد. بعداز شهادت سید حمید میرافضلی، محسن اصلا آروم قرار نداشت وخیلی ناراحت بود، 🌺🍃سال ۱۳۶۲ دایی بزرگوارشان شهید سید جلال سجادی به شهادت رسید ولی پیکر مطهرشان مفقود بود. محسن بعداز شهادت دایی هر وقت از جبهه می آمد حتما به خانواده دایی شان سر نیزد ودوفرزند دایی رو به پارک میبرد وهرکار که زن دایی شان داشتند انجام میداد، محسن در وصیت نامه شان هم سفارش کرده بودند که به بچه های دایی سر بزنید. ✨✨✨✨ 💥جمله ای هست که میگه: رفیق شهید، شهیدت میکنه، خوبه که ادم رفیقی انتخاب کنه که اونو در راه خدا هدایت وهمراهی کنه ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌹🕊✨🌹🕊✨🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹خاطرات از مادر گرامی شهید محسن باقریان: ❣یک روز محسن با لباس پاره از در اومد تو، نه رنگ داشت ونه حالی، بچه ام خیلی بد حال بودهرچی پرسیدم چی شده؟ چطوری؟ گفت چیزی نشده خوبم، نگران نشین، بعد خوابید. کمی که خوابید بلند شد ووقتی نگرانی منو دید گفت: چندروز پیش با یک ماشین باری پر از مهمات وبمب وگلوله وتجهیزات میرفتیم خط مقدم، یه دفعه ماشین از جاده خارج شد وپرت شدیم توی دره، ما چند نفر نشسته بودیم عقب وانت، همه فریاد میزدند یا امام زمان، یا زهرا، یا امام حسین، خدایا خودت نجاتمون بده.... ✨بی بی، خدا شاهده رسیدیم ته دره انگار کسی ماشین رو نگه داشت وآروم روی زمین گذاشت. من وچندتا از بچه ها پرت شدیم بیرون ولی هیچ کس کشته نشدومهمات هم منفجر نشدماشین صدمتر رفت ورفت تا نشست کف دره، خدا خیلی رحم کرد... 🌿🌿🌿🌿 🔸خاطره مادر از اخرین باری که شهید به جبهه رفت: دفعه اخر رفت به همه خاله ها وعمه ها سر زد وحلالیت طلبید، خونه که اومد دیدم چندتا عکس بزرگ وچندتا عکس کوچک سه در چهار از خودش گرفته بود، گذاشت روی طاقچه، پرسیدم چرا اینقدر عکس گرفتی؟؟؟ گفت بی بی شما که از من عکس ندارین، گفتم چندتا عکس گرفته باشم شما داشته باشید... 🌱محسن هروقت میخواست بره جبهه حلالیت وبهبودی میطلبید، همیشه میگفت بی بی من که قابل نیستم شهید بشم ولی شما من رو ببخشید، خیلی اذیتتون کردم حلالم کنید... دفعه اخری هم چند بار این جمله ها رو گفت ودر اخر گفت: راستی بی بی من توی گردان غواصی هستم اگر شهید بشم لباس غواصی رو در می آورندیه وقت خدایی ناکرده ناراحت نشین... دلم هری ریخت پایین، دلم شور میزد، از حرفاش از عکساش. 💔بغلش کردم وبوسیدمش، قربون قد وبالاش برم میبایست خم بشه تا بتونه با من روبوسی کنه. محسنم رفت، میگفتندتوی عملیات والفجر هشت وقتی از اروند رد میشدندوبه زمین عراقی ها رسیدندیه گلوله وخمپاره میاد میخوره وسط جمعشون ومحسن همراه فرمانده شون شهید حاج احمد امینی وخیلی های دیگه به شهادت رسید. وقتی آورندنش سالم بود از پشت ترکش خورده بود وگوشه لبش لبخندی داشت و آروم خوابیده بود😭😭😭 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 💞‌خاطره خواهرشهید: من کوچیک بودم داداش هوای منو خیلی داشت، هروقت از جبهه می اومد قصه امام حسین (ع) وحضرت زینب (س) رو برام تعریف میکرد وبه بی بی سفارش کرده بود وحتی توی وصیت نامه هم گفته بودند که مواظب حجاب فاطمه باشید. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مَـقـام‍ـ شُـهداء پیـش خُـدا..؟!🕊 🎤 شهیدقاسم‌سلیمانی♥️ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" محسن باقریان" نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 🕯️به نیت شهید "محسن باقریان" 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧ صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود. @hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا ➡️@motevasselin_be_shohada 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ارسالی اعضای محترم کانال⤵️ سلام خدمت شما بزرگوار ازشما بابت این کانال بسیار خوبتون خواستم تشکر کنم که منو با شهدا بیشتر آشنا کردید و کاری کردید که با شهدا انس بگیرم من اولین باری هست که تو چله شهدا شرکت کردم و روز ۲۶ چله به نام شهید عبدالمطلب اکبری بود من یکی از حاجت های خودم رو گرفتم . از این شهید بزرگوار و بقیه شهدا ممنونم که مارو مورد لطف و عنایت خودشون قرار میدن ماجرا از این قرار بود که برا برادرم مشکل خانوادگی پیش اومد که باعث شد زن و دوتا بچه هاش از پیشش رفتن و در حال حاظر جدا زندگی میکنن طلاق نگرفتن . برادرم در اثر فشار های روحی و روانی با ما و مادرم دچار مشکل شد و رفت و آمد نمی‌کرد همش جرو بحث و دعوا بود تا اینگه من دست به دامن این شهدای بزرگوار شدم . امروز مادرم زنگ زد و گفت که برادرم رفته خونه شون و معذرت خواهی کرده و به قول معروف آشتی کردن خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم انشالله شهدا کمک کنن زن و بچه اش هم برگردن و دوباره در کنار هم زندگی کنن ما هرچه داریم از خدا و ائمه وشهدای عزیز مون هست🙏🙏🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💐 گواهی نامه رانندگی نداشت.یه روز نشست پشت یکی از ماشین های پادگان و زد ماشین رو درب و داغون کرد.خسارتش را ما دادیم و این قضیه هم به خیر و خوشی تموم شد.به هر زوری بود،یه سال و خرده ای از سربازیش رو تموم کرد و یه چند ماهیش هم،به خاطر افضل که دو سال رفته بود جبهه،بخشیدند و کارت پایان خدمتش رو با هزار بدبختی گرفت. یه نیسان براش گرفتیم،باهاش کار می‌کرد.تا ساعت ده صبح همه کارهاش را انجام میداد،حتی چندتایی بار مجانی هم برا رفقاش می‌برد و می رفت قهوه خونه حاج مسعود.بعد از یه مدتی خودش تصمیم گرفت قهوه خونه بزنه.پدرش راضی نبود .او با بیشتر کارهای مجید مخالف بود،ولی دعواش نمی‌کرد.من همیشه پشتش در می اومدم .هروقت حسن یا مهرشاد زنگ می‌زدن و از مجید گله ای میکردن،من در جواب فقط می گفتم:خب حالا می گید چی کار کنم؟ نمیدونم، شاید علاقه بیش از حدی که به مجید داشتم،مانع میشد که اشتباهاتش را ببینم.به باباش گفته بود؛قهوه خونه نیسن،یه سفره خونه سنتی یه.فرش و تخت های سه چهار نفره گرفت.صد و پنجاه تا قلیون هم خرید.استکان نعلبکی و قاشق چنگال و بشقاب هاش رو،خودم از یکی از مغازه های یافت آباد،به سلیقه خودم خریدم.به فکر دخل و درآمد نبود.پول قلیون خیلی از دوستاش رو حساب نمی‌کرد.به حدی می رسید که خیلی وقت ها حتی پول ذغالش هم در نمی آورد. اما گله و شکایت نمی کرد،همیشه می گفت:((خدا روزی رسونه،خودش برام می رسونه. )) مجید من عادت نداشت به کسی نه بگه.تا اون جایی که می تونست ،هرکاری که ازش میخواستن،انجام می‌داد. یه مرتبه عطیه خواست بره سر کلاس.عادت هم نداشت تنها یا با تاکسی های سر راه بره.زنگ زد به مهرشاد.گفت :نمیتونم بیام.زنگ زد به حسن. گفت:من اصلا تهران نیستم.زنگ زد آژانس که اونجا هم گفتن،بیست دقیقه طول میکشه.کلاسش داشت دیر میشد و چاره ای هم نداشت.گفت بذار شانسم رو امتحان کنم.با این که می دونست مجید برا کاری به کرج میره،ولی بهش زنگ زد. _سلام مجید کجایی؟ _داداش!من کیلومتر ۱۰ جاده مخصوصم. _خب پس من امروز کلاس نمیتونم برم! _صبر کن من خودم می رسونمت. نمیدونم چطور و با چه سرعتی اومده بود که سر ده دقیقه رسید خونه و عطیه رو رسوند سر کلاسش و بعد هم رفت به کارش برسه.به قول قدیمی ها؛مجید خیلی جیگر داشت.از بچگی شرّ و شور بود .پنج شیش سال داشت که آقا افضل موتورش را بیست و پنج هزار تومان فروخت.وقتی مجید فهمید ،بلند شد رفت در خونه خریدار که همسایمون بود.دعوا کرد که موتور افضل بابایی ام را پس بدید.تا یه چند وقتی داستان این موتور ادامه داشت.مجید عشق موتور و ماشین بود،و چه دست فرمونی داشت!اما نمیدونم چرا یه سال طول کشید تا گواهینامه رو بگیره؟البته تا دست فرمون بشه،دو سه تا دسته گل به آب داد. 🌷🕊 💥ادامه دارد...
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💐 سال هشتاد و چهار بود.افضل سمند صفر رو تازه گرفته بود و مجید هم ذوق کرده بود.صبح بلند شد گفت،من ماشین رو از پارکینگ دربیارم.رفت و چند دقیقه بعد،با صورت مثل گچ برگشت. نگران و با صدای لرزون،صدام زد: _مریم کجایی،بیا کارت دارم. _چیه مجید،سر صبحی چی کارم داری؟ صداش را پایین آورد و طوری که به زور می شنیدم،گفت: _مریم!ماشینو له کرده م. _ماشین کی؟خودمون؟ _آره!حالا جواب افضل بابایی رو چی بدم؟ _فدای سرت مجید جون!من گفتم حالا چی شده،خدا رو شکر که خودت سالمی! _افضل بابایی چی؟ _تو بابات رو نشناختی.تا حالا کدوم خرابکاری هات رو،به رخت کشیده؟ پدرش وقتی فهمید،حتی اخم هم نکرد،چه برسه به اوقات تلخی.همیشه هم می گفت:حالا اگه من دعوا درست کنم و جنگ اعصاب راه بندازم،همه چیز درست میشه؟ ضررمون جبران میشه؟نه نمیشه! سال هشتاد و هشت هم یه پرشیا داشتیم که رفت ماشین رو له و لورده کرد.سراسيمه اومد خونه و گفت:مریم،مریم،بدو دو میلیون بهم بده. _مجید چی شده؟چرا اینقدر عجله داری؟پول برا چی میخوای؟ _هیچی،با ماشین داشتم توی اتوبان می رفتم،ماشین لای دو تا کامیون له شد،دو میلیون میخوام تا مثل روز اولش کنم.فقط نمیخوام افضل بابایی بفهمه. _برو بیا تا برات جور کنم. پول را از افضل بابایی گرفتم و بهش دادم،شب ساعت دوازده بود که خنده به لب اومد و گفت:مریم،پاشو بریم‌ پایین کارت دارم. _چی شده مجید؟همین جا بگو،من حال ندارم بیام پائین. صداش رو آورد پایین و گفت:بیا بریم ببینیم ماشین،مثل روز اولش شده یا نه. با هم رفتیم پائین. گفت:ببین مریم،مثل روز اولش شده،افضل می فهمه به نظرت ؟ _نه،متوجه نمیشه. فردای اون روز صبح زود،افضل رفت یه گوسفند برای قربونی خرید.مجید تا گوسفند رو دید،گفت مریم گوسفند برا چیه؟ _من دو میلیون تومن پول،از کجا آوردم؟از بابات گرفتم دیگه. _افضل دعوا کرد؟ _نه مجید جان،از دیشب مدام خدا رو شکر کرده که تو سالمی و یه قطره خون از دماغت نیومده. مجید تا یکی دو ماه آخر عمرش،دست از ادا و شوخی بر نمی‌داشت. 🌷🕊 💥ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
○پشتیبان انقلاب باشید، اتحاد خود را حفظ کنید، پاسدار راه حق باشید. با منافقین و فرصت طلبان مبارزه کنید، تقوا را فراموش نکنید، مخلصانه پیرو ولایت فقیه باشید. ○سلام مرا به امام و آقای خامنه ای برسانید و به ایشان عرض کنید احمد خلاف انتظار شما گام بر نداشت و از راهنمایی های شما ممنون بود  . ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹حاج حسین یکتا ان‌شاءالله شھید میشید :) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای عهد.mp3
1.78M
🔰دعای عهد 🎙با نوای استاد فرهمند من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این عهد میمانم بیا 🌤🌿 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝