eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
31.7هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
281 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود. @hasbiallah2 👈خادم الشهدا ➡️@motevasselin_be_shohada 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 اعضای محترم کانال⤵️ سلام،عرض ادب و ارادت در پیشگاه مردان آسمانی که همچون فرشتگان مقرب خداوند همچنان نظاره گر خاکیان و نیازمندان عطوفت هستند... من دقیقا دقیقا سه روز پیش دچار مشاجره ی شدیدی که به علت سوءتفاهم بود شدم،هیچ راهی برای اثبات حقانیت خودم نداشتم .خیلی آشفته و کلافه بودم اومدم سراغ کانال متوسلین به شهدا.. کیلیپ ها رو دیدم و اشک ریختم وبه نظرم رسید براشون نذر کنم وازشون بخوام که توی خواب حقانیت من و به همسرم اثبات کنن. بعد از دیدن کیلیپ (۲۰ عشق در یک قاب) عکس بعدی که زیارت عاشورا برای شهید حسین یوسف الهی بود رو دیدم که نوشته بود (بنا نیست ما تکلیفمان را فقط در یک جا انجام دهیم،تکلیف برای من نه زمین می‌شناسد نه زمان) به یکباره بغضم ترکید و باهاش حرف زدم و باهاش عهدهایی بستم حتی بهش قول دادم که دیگر کوچکترین گناهی مرتکب نشم و شب حاج قاسم و چند تا از یارانشان به خواب همسرم آمده بودند و تکلیف زندگی مرا ،برادروارانه مصلحت نمودند الان روز سوم است تا بیدار میشوم نماز اول وقت زیارت عاشورا هدیه به حسین آقای یوسف الهی و سردار گرانقدر و عهدهای بعدی که با برادرهای آسمانی ام دارم و انجام میدم .
👆امروز روز سوم، شناسنامه کتابچه ای سردار به دستم رسید @motevasselin_be_shohada
و این👆پیمان نامه😍 فهمیدم که هر روز که دعوتشون میکنم ،کنارمن و حواسشون هست من علاقه شدیدی به موزیک دارم و باهاش خیلی لذت می بردم شب اول بعد گریه و شکوایه به حسین آقای یوسف الهی آهنگ خواننده زن رو گذاشتم که کمی گوش کنم به یک دفعه گفتم آخ اگه اینجا این صداها بیاد،حسین آقا دیگه تو خونم نمیاد ،سریع خاموشش کردم . راستی یه چیز دیگه همون روز کلا ماهواره خراب شده بود و بعد این اتفاق دیگه درستش نکردم... اینم از روز سوم حاج قاسم عزیزتر از پدرم، برام پیمان نامه فرستادن که با دل و جان امضاش کردم. @motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌷🌷 ✳کارفرهنگی در مسجد موسی ابن جعفر گسترده شده بودسید علی مصطفوی برنامه های اردویی زیادی ترتیب میدادو همیشه برای این جلسات واردوها فلافل میخرید.میگفت هم سالم است هم ارزان.یک فلافل فروشی به نام جوادین درپشت مسجدبودکه ازانجا خرید میکرد. 🔷شاگرد فلافل فروشی یک پسر باادب بود که معلوم بود زمینه ی معنوی خوبی داردبارها که به فلافل فروشی میرفتیم سید میگفت این پسر باطن پاکی داردباید اورا جذب مسجد کنیم. ❇رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بودتا اینکه برای اولین بار یادواره شهدا برگزار شد.در پایان مراسم دیدم ان پسرک فلافل فروش اخر مجلس نشسته است به سید گفتم رفیقت آمده❗ 🔷سید به گرمی ازاو استقبال کرد وبعد اورا به جمع بچها وارد کرد و گفت:ایشان دوست صمیمی بنده است که حاصل زحماتش را بارها نوش جان کرده اید.خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم. ✴سید ازاو پرسید:چی شد این طرفا اومدی❓اوهم به صداقتی که داشت گفت داشتم رد میشدم دیدم مراسمه گفتم ببینم چه خبره که شما رو دیدم. ✅سید خندید و گفت:پس شهدا تورو دعوت کردن.بعدهم شروع کردیم به جمع آوری وسایل مراسم.یک کلاه اهنی مربوط به دوران جنگ انجابود که دوست مابه تعجب❗به آن نگاه میکردسید گفت:اگه دوست داری بزار روسرت. 💟اوهم کلاه را روی سرش گذاشت وگفت به من میاد❓سید به شوخی گفت دیگه تموم شد شهدا برای همیشه کلاه سرت گذاشتن. 🔶همه خندیدیم اماواقعیت همانی بود که سیدگفت.این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند .پسرک فلافل فروش همان هادی ذوالفقاری بودکه سید علی مصطفوی اورا جذب مسجد کردوبعدها اسوه و الگوی بچهای مسجدی شد. 🗣راوی یکی از جوانان مسجد 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش ✍ ادامه دارد ...
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌷🌷 ❇توی خیابان شهیدعجب گل پشت مسجدمغازه ی فلافل فروشی داشتم.اصالتا ایرانی هستم اما متولدشهر کاظمینم.اسم مغازه رابراین اساس جوادین گذاشتم. 💟سال1383 بود یک پسربچه خنده رو وشاد و پرانرژی به مغازه امد و شاگرد مغازه شد.چندبارامتحانش کردم دست ودلش خیلی پاک بود. ✳انسان کاری،با ادب،خوش برخورد و ازطرفی خیلی شادو خنده روبود. انسان از همنشینی بااو خسته نمیشد. 🔷بااینکه در سنین بلوغ بوداما ندیدم به دختر وناموس مردم نگاه کند.باطن پاک او برای همه نمایان بود. ✴درمواقع بیکاری از نهج البلاغه و علما حرف میزدیم. اوزمینه ی معنوی خوبی داشت. ❇ترک تحصیل کرده بود و من اصرار داشتم درسش را ادامه دهدحرف گوش نمیکردتصمیم خود را گرفته بود اما مدتی بعدحرفهای من کارساز شد و در مدرسه ی دکتر حسابی غیر حضوری درس میخواند. 🔶هربار که پیش من می امد متوجه تغییرات روحی و درونی او میشدم.تا اینکه یک روز امد و گفت وارد حوزه ی علمیه شده ام بعد هم به نجف رفت.آخرین بار هم ازمن حلالیت طلبیدبااینکه همیشه خداحافظی میکرد اما آن روزطور دیگری خداحافظی کرد و رفت..... 🗣راوی:آقا پیمان صاحب فلافل فروشی 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش/شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری ✍ ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
22.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شهید ۱۵ ساله‌ای که می‌خواست به وقت شهادتش خوشبو و معطر به محضر سیدالشهدا برسد ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝