eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
35.5هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
387 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله:12اسفند ✨پایان:21فروردین تبادل و تبلیغات نداریم❌ @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 🕯️به نیت شهید جواد فرامرزی 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧ صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود @hasbiallah2 👈خادم الشهدا ➡️@motevasselin_be_shohada 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 اعضای محترم کانال⤵️ با عرض سلام و احترام.من چند وقته باشهید ابراهیم هادی بزرگوار و دیگرشهدا آشنا شدم.حدیث شریف کساء به نیت شهید ابراهیم هادی و نویدصفری برای زیارت برداشتم. هنوز چند روزی نگذشت قم جمکران.مشهد رفتیم که اصلأ فکرشم نمی کردم.چون بچه کوچیک داشتم گفتم سخته.ولی باورم نمیشه چجوری رفتیم اومدیم.تو حرم حضرت معصومه سلام الله علیه هم عکس شهید ابراهیم هادی رو دیدم.بهش گفتم شهید یک نشونه بهم بده.زیرزمین حرم رفتم عکسشو به دیوار دیدم.کلی گریه کردم.که من لایق نبودم جوابمو بدی.....کلی حاجت از این شهید بزرگوار گرفتم برای بیماری دخترام هم به نیت شهید ابراهیم هادی و حاج یونس زنگی آبادی چله برداشتم که هنوز چله تموم نشده خوب خوب شدن. نمیدونم چجوری بگم که چقدر شهدا به ما لطف دارن.من هر روز باشهدا صحبت میکنم.مخصوصا شهید ابراهیم هادی.تا عمردارم مدیونشونم واقعا حضورشونو کنارم احساس میکنم.در هر شرایطی شهید ابراهیم هادی بزرگوار جواب منو دادن چله حدیث شریف کساء به نیابت شهید ابراهیم هادی و نویدصفری برداشتم که هنوز تموم نشده.حاجت گرفتم.از روزیکه باشهدا آشنا شدم و بیشتر اوقات باهاشون صحبت میکنم.خیلی حس خوبی دارم خانوادمم با شهید ابراهیم هادی آشنا کردم. خدایا شکرت 🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 سلام علیکم انشااله فردای قیامت با شهدا محشور بشید و شفاعت شهدا شامل حال همه دوستدارانشان بشود. شما بانی شدید که شهدا را فراموش نکنیم. اونها به ما نیاز ندارن ولی ما به اون ها چرا. خدا عاقبت بخیرتون کنه. 🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 https://eitaa.com/joinchat/729219403C13625f8bd2 👆👆👆👆👆👆 [چله‌صلوات،دعای‌فرج،سوره‌یس] 🔰 روز اول چله در کانال هست جا نمونید دوستان🕊♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🟣خاک های نرم کوشک🟣 آخرین نفر ۲- این کلت تا زمان شهادت آن شهید بزرگوار دست او بود گاهی به شوخی نشان بقیه می داد و می گفت: «این یادگاری داماد صدامه» محمد حسن شعبانی قبل از عملیات ،خیبر جلسه ی مهمی گذاشتند. تمام فرماندهان رده بالا آمده بودند. یادم هست یکی شان رو نقشه داشت از محورهای مهم عملیات می گفت در ضمن کار یک یک فرماندهان عملیات را هم براشان توضیح می داد. در این مابین نوبت رسید به عبدالحسین خونسرد و طبیعی نشسته بود و داشت به حرف فرمانده گوش می داد. چون کار عبدالحسین مهم و حساس بود حرف های آن فرمانده هم به درازا کشید یکدفعه عبدالحسین بلند شد و حرف او را قطع کرد گفت اخوی این حرف ها به درد ما نمی خوره چشم هام گرد شد. همه مات و مبهوت او را نگاه می کردند. تو جلسه ی به آن مهمی، انتظار هر حرفی داشتیم غیر از این یکی، عبدالحسین به نقشه ها اشاره کرد و ادامه داد: «اینها دردی رو از برونسی دوا نمی کن»ه فرمانده با حالت جدی گفت: یعنی چی حاج آقا؟! منظور شما رو نمی فهمم.» عبد الحسين لبخندی زد و :گفت:« ببخشین اگر جسارت نشه می خوام بگم که شما برای کار من فقط بگو کجا رو باید بگیرم؛ یعنی منطقه رو نشون بده با ،قایق با هرچی که هست منو بیر اون جا و بگو منطقه اینه باید این جا رو بگیری» ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 آخرین نفر سکوت، فضای جلسه را گرفته بود حتی آن فرمانده هم چیزی نمی گفت ولی معلوم بود ناراحت شده.، عبدالحسین باز خودش رشته کلام را بدست گرفت و گفت:« ما باید روی زمین کار کنیم، باید زمین عملیات رو با پوست و گوشتمون لمس کنیم؛ این طوری که شما از روی نقشه میگی برو پشت اتوبان بصره و اون جا چکار کن و بعد هم از اون جا برو فلان منطقه؛ اینها به درد نمی خوره باید محل رو مستقیم نشون بدی».... آن روز کمی ناراحتی هم درست شد ولی آخر عبدالحسین حرفش را به کرسی نشاند هم قرار شد منطقه را از نزدیک ببینند هم سه تا گردان در اختیارش گذاشتند. تو آن عملیات به اعتقاد فرماندهان، او از همه موفقتر بود رشادت عجیبی هم از خودش نشان داد پا به پای بچه ها می آمد. گاهی کلاش دستش بود گاهی تیربار، گاهی هم آرپی چی می زد. تکاورهای غول پیکر دشمن را هیچ وقت یادم نمی رود؛ آخرین حربه ی دشمن بود و آخرین سدش جلوی سیل نیروهای ما، یکهو مثل مور و ملخ ریختند تو منطقه اسلحه کوچکشان تیربار بود! بعضی هاشان خمپاره ی شصت را مثل یک بچه دو سه ماهه گرفته بودند زیر بغلشان یکی خمپاره را می گرفت و یکی دیگر هم با همان وضع شلیک می.کرد یعنی قبضه را زمین نمی گذاشتند! با دیدن آنها ،قدرت الهی عبدالحسین انگار بیشتر شد گرمتر از قبل شروع کرد به ریختن آتش، بچه ها هم از همین حال و هوا روحیه می گرفتند و گرمتر می جنگیدند آخر کار هم حسابی از پس تکاورها برآمدیم؛ یا به درک واصل شدند و یا فرار را بر قرار ترجیح دادند. تو آن عملیات، بیشتر از آنکه انتظارش بود پیشروی کردیم برای همین از جناحین چپ و راستمان،جلوتر افتادیم. تازه تو فکر استقرار و تثبیت منطقه بودیم که دستور عقب نشینی صادر شد، از نیروهای دیگر جلوتر رفته بودیم و هر آن خطر قیچی شدنمان بود. عبدالحسین زود دست به کار شد. عقب نشینی هم برای خودش معرکه ای بود تو آن شرایط ،تمام زحمتش رو دوش او سنگینی می کرد با هر زحمتی که ،بود نیروها را فرستاد عقب، خوب یادم هست؛ آخرین نفری که آمدعقب، خودعبدالحسین بود. ادامه دارد.... 🌷🌷🌷🌷🌷