#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود
@hasbiallah2 👈خادم الشهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام ممنون از گروه خوبتون
من امرز حاجتم رو گرفتم از شهدا
انشالله همه حاجتروا بشن. خیلی خوشحالم ممنونم ازتون باعث این کار شدین
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام و عرض ادب و احترام
تو چله ی قبل، روزی که مربوط به شهید سید رحمان طباطبایی بود یه حادثهای برای بچم پیش اومد که شهید اون روز رو قسم دادم که به خیر بگذره
الحمدلله تا شب با توسل به علی اصغر اباعبدالله و شهید سید رحمان طباطبایی حال بچه ام بهتر شد و به خیر گذشت
خیر کثیر دنیا و آخرت نصیبتون
التماس دعا
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
عرض سلام و احترام
بنده از اعضای کانال متوسلین به شهدا هستم.
خداروشکر با عنایت خدا و نگاه شهدا حاجت روا شدم.
چندماهی بود که درگیر بیماری شده بودم و پزشک نمونه برداری رو تجویز کرده بود. از شهیدان عزیز خواستم برام دعا کنه.
بعد انجام آزمایشات تکمیلی متوجه شدیم که خداروشکر مشکلی ندارم و سالم هستم.
واقعا برادری رو در حقم تموم کردن.
همیشه مدیون لطفشون هستم.
می خواستم بگم از خدا و برادرهای عزیزم شهید هادی و شهید صفری و شهید داورپناه و شهدا ممنونم. شهیدان زنده اند
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
May 11
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🟣خاک های نرم کوشک🟣
صحرای وانفسا
#قسمت_دویست_و_سه
یکدفعه صدای آهسته ای به گوشم خورد از توی حیاط بود صدای بسته شدن در کوچه، آن هم با احتیاط، یک آن
دلم از خوشحالی لرزید عبدالحسین هشتاد روز مرخصی نیامده بود فکر این که او باشد از خانه کشاندم بیرون.
حدسم درست بود جلوی در هال دیدمش، با همان لبخند همیشگی، سلام و
احوالپرسی که کردیم با صدای ذوق زده ام گفتم:« برم بچه ها رو بیدار کنم»
آهسته گفت:« نه نمی خوام بچه ها رو بیدار کنی»
«چرا؟!»
«بگذار بیام تو برات می گم»
جوری گفت که زیاد ناراحت نشوم فردا صبح زود باید می رفتکاشمر، هم قرار بود
سخنرانی کند،هم با فرمانده ی آن جا وعده داشت گفت: «إن شاءالله فردا بعد از ظهر هم بر می گردم و می آم پیش شما،این جوری بچه ها رو بهتر و سیرتر می تونم ببینم...»
یک ساعتی مانده بود به اذان صبح، از خواب بیدار شدم چراغ آشپزخانه روشن بود یقین داشتم عبدالحسین است. بیشتر وقت ها که می آمد مرخصی، روزه می گرفت یکدفعه هم یادم نمی آید که مرا بیدار کرده باشد که سحری درست کنم یا مثلاً چای دم کنم همه ی کارها را خودش می کرد از جام بلند شدم رفتم آشپزخانه یک قوری چای و دو تا استکان گذاشته بود تو سینی، به اش سلام کردم جوابم را با خنده و خوشرویی داد به سینی اشاره کردم و پرسیدم: «اینا رو جایی می بری؟»
خندید و آهسته گفت:« یک بنده خدایی تو کوچه است نمی دونم ،مسافره، زواره می خوام براش چایی ببرم، ثواب داره صبح جمعه ای»
سینی را برداشت و رفت بیرون، بی سر و صدا.
مدتی بود که هر وقت می آمدمرخصی سابقه ی این کار را داشت یا چای می برد بیرون و یا هم میوه و غذا،هر بار که می پرسیدم برای کی می بری؛جوابهایی از همان دست می داد جالب این بود که همه ی آن مسافرها و رهگذرها هم، اکثراً ماشین داشتند! " 1 ".
پاورقی
۱ - همیشه یکی دو نفر محافظ داشت. به خاطر فرار از منیت و خودستایی، تمام آنها را مسافر و رهگذر معرفی می کرد. این مسأله را تا بعد از شهادتش نفهمیدم.
ادامه دارد....
🟣خاک های نرم کوشک🟣
صحرای وانفسا
#قسمت_دویست_و_چهار
صبح اذان که گفتند نماز خواند و راه افتاد طرف کاشمر.
سه چهار ساعتی مانده بود به غروب، بچه ی همسایه آمد و گفت:« آقای برونسی از کاشمر تلفن زدن با شما کار
دارن» آن روز لوله های آب، توی کوچه ترکیده بود و ما ازصبح آب نداشتیم ،همین حسابی کلافه ام کرده بود.پیش خودم گفتم: «اینم حتماً زنگ زده که باز بگه من نمی تونم بیام!»
بچه ی همسایه منتظر ایستاده بود با ناراحتی به اش گفتم:« برو پسر جان از قول من به آقای برونسی بگو هر چی دلش می خواد تو همون کاشمر، پیش فامیلش بمونه و از همون جا هم بره جبهه ،دیگه خونه نمی خواد بیاد!»
دم دمای غروب بود آب تازه آمده بود و تو حیاط داشتم ظرف ها را می شستم، یکدفعه دیدم آمد، به روی خودم نیاوردم، از دستش حسابی ناراحت بودم،حتی سرم را بالا نگرفتم،جلوی من، روی دو پایش
نشست.خندید و گفت: «چرا این قدر ناراحتی؟»
هیچی نگفتم، خودم، خودم را داشتم می خوردم، مهربانتر از قبل گفت:« برای چی نیومدی پای تلفن؟ تو اصلاً می دونی من چرا زنگ زدم؟»
باز چیزی نگفتم،
«می خواستم یک چند روزی ببرمتون کاشمر»
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
49.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برشی از مستند «روایت فتح» با صدای آسمانی شهید آوینی
📌صحبت هایی که منطبق با اتفاقات این روزهای عالم و تکلیف مسلمانان در مواجهه با اسرائیل است.
#مردان_بی_ادعا
#روایت_فتح
#سید_شهیدان_اهل_قلم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
#ارسالی_اعضا🌹
زیارت عاشورا به نیابت از شهیدان گمنام و شهید نوید صفری
و سوره یاسین به نیابت از شهید ابراهیم هادی در حرم حضرت معصومه تلاوت شد
@motevasselin_be_shohada
#ارسالی_اعضا🌹
با عرض سلام خدمت مدیر و اعضای گروه. نایب الزیاره همه شهدا و داداش ابراهیم و شهید نوید صفری در امامزاده ابراهیم هستم
✨آدرس:
بابلسر، امامزاده ابراهیم، برادر امام رضا(ع)
@ebrahim_hadiedelha