🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
7⃣ هفتمین چله ی کانال متوسلین به شهدا
💫 امروز "جمعه 9 دی ماه"
📌روز "بیست و پنجم" چله صلوات و زیارت عاشورا《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
"علیرضا چشم آلوس"🌷🌷🌷
معرف: ناشناس 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پاسدارشهید علیرضاچشم آلوس🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
نام پدر: صفر
تاریخ ولادت: ۱۳۴۳/۳/۱
محل ولادت: برازجان_بوشهر
تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۶/۱
محل شهادت: جزیره مجنون
مزار: بوشهر
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰زندگینامه پاسدار شهید علیرضا چشم آلوس
|🌺🕊🌤|
💐شهید علیرضا چشم آلوس در اول خرداد سال 1343 شمسی در شهرستان برازجان به دنیا آمد
دوران طفولیت را در برازجان و بوشهر سپری نمود تا اینکه دوران تحصیل شروع گردید.
کلاس اول تا چهارم دبستان را برحسب موقعیت شغلی پدرش در تهران گذرانید و بخاطر ممتازیش در کلاس کارنامه افتخار کسب نموده سال پنجم دبستان و کلاس اول راهنمائی را در برازجان به پایان رسانید بعداز اتمام این دو سال همراه با خانوده اش به بوشهر عزیمت کرده و کلاس دوم و سوم راهنمائی را در مدرسه 22 بهمن (مهران سابق) گذرانید.
دوران تحصیلی دوم متوسطه را در دبیرستان سعادت بوشهر گذرانید در همین چهارسال آخر هم درسش و زکاوتش و ایمان و اعتقادش زبانزد همه بود .
شهید از سوم راهنمایی تا آخر سال تحصیلی دبیرستان فعالیت تبلیغاتی و هنری و هم چنین در انجمن های اسلامی نقش سازنده ای داشتند.
در دوران انقلاب پا به پای دیگر همکلاسانش بر علیه رژیم طاغوت در افشاگری و راهپیمائی شرکتی بس فعال داشتند .
بعداز پیروزی انقلاب عضو فعال انجمن اسلامی دبیرستان سعادت بود در ارشاد و راهنمائی دیگر محصلان بر علیه گروهک ها و منافقین شبانه روز تلاش فراوان داشت.
در خانواده ای متوسط و با ایمان متولد شده بود.
اخلاق و رفتارش در خانواده و فامیل نمود و الگو بود.
علیرضا کم حرف و صبور بود همه اهل منزل و فامیل و دوستان را به تقوا، ایمان بخدا و خواندن کتاب های دینی و مذهبی سفارش می شود.
محبوبیتی بس عجیب بین دوستان و آشنایان داشت .
نماز و روزه اش هیچوقت ترک نمی شد. نمازش نیز زبانزد خاص وعام بود.
همه را سفارش می کرد که در صحنه باشند و جلو توطئه های منافقین و دیگر گروهک ها بایستند همه را به سرکشی به خانواده شهیدان و شرکت در نماز جمعه سفارش میکرد . علاقه شدیدی به جمع آوری عکس داشت .
دست خط و نقاشی او زبانزد همه بود. به هجرت کردن و معاشرت در راه خدا علاقه فراوانی داشت . شهید به رشته پزشکی علاقه زیادی داشت.
اوقات بیکاری در منزل همه افراد را به تدریس قرآن و دروس ایدئولوژی یکی هدایت مینمود.
پس از خاتمه دوران دبیرستان رسما” وارد سپاه شد و مدت دوسال و اندی در سپاه بود و بطور داوطلب مداوم به جبهه های مخنلف اعزام شده بود.
درطرح لبیک او 2و 3 بصورت گسترده ای در جبهه شرکت داشت در جبهه های دهلران عین خوش – دشت عباس – ابوغریب- فکه – اهواز- خرمشهر- جزیره مینو- زبیدان جزایر مجنون بر علیه کفر صدامی شرکت داشت .
عارفی بود متقی و سربازی بود بی باک و شجاع و سرداری بود برای اسلام .
آخرین ماموریتش که اسمش نیز در لیست مامورین اعزام نبود که تا حدود ساعت 11 شب تلاش فراوان نمود که به اجبار به جبهه برود زیرا مسئولین سپاه احتیاج فراوان در پشت جبهه به او داشتند که بالاخره موفق میشود ایشان را جزء برادران اعزام ثبت نام کنند.
دلش میخواست در راه اسلام و انقلاب اسلامی شهید شود که آخرین ماموریتش نیز جزیره مجنون بود وقتی که یکی از برادران همرزمش عالی حسینی شهید میشود بر بالای سرش حاضر میشود.و رو به شهید می کند و می گوید خوشا به سعادتت که به لقاء الله پیوستی بعد از این جمله، خمپاره ائی می آید و روح پرفتوحش را به جوار حق تعالی پیوند میدهد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🔷وصیت نامه شهید والامقام علیرضا چشم آلوس🔷
و انت حسن بهذا البلد و والد و ما ولد لقد خلق الانسان فی کبد .
خداوند بارها در قرآن قسم یاد می کند تا کنه و عمق مطلب را برساند.
حال نمی گوید و السماء و الطارق . نمی گوید والفجر و لیال عشر .
نمی گوید والیل اذا یغشی
نمی گوید و الشمس و الفجر ها و القمر اذا تلیها .
می گوید سوگند به این بلد(مکه معظم و مسجد کعبه معظم) یعنی اینکه حتما” به این خانه محترم و معظم و مکه مکرمه سوگند می خورم
و حال انکه تو ای رسول گرامی در این بلد منزل داری و قسم به پدر بزرگوار انسان آدمی صفی و فرزندان او که لقد خلقنا الانسان فی کبد .
ما نوع انسان را به حقیقت، در رنج و مشقت آفریدیم حال انسانی که خداوند به این مکه معظم یاد کرده، حال که به آدم صفی الله و فرزندان سوگند یاد نموده که انسانی در سختی آفریده، انسان چگونه خواهد توانست در مقابل این سختی ها ایستادگی نماید و آن چیزی که خدا از او می خواهد باشد.
این جاهل فی الارض و خلیفه .
آری خداوند خلیفه الله در روی زمین خلق کرده است. خداوند همانطور که سختی را آفریده راه چاره اش را هم فراهم نموده است.
ولنبلونکم حتی نعلم المجاهدین منکم والصابرین
(یقینا” شما در بوته آزمایش قرار می دهیم که افراد مجاهد و نیز صابرین شناسایی شوند )
خداوند در قرآن کریم می فرماید:
اگر کسی در مقابله با مصیبت ها ناگواری ها و کمبودها صبر پیشه کند اولا” این صبر او عبادت است ثانیا” خداوند به او بشارت می دهد:
اولئک صلوات من ربهم و رحمه . درود باد بر چنین صابر ی که بلا برای او پیش آمد و استقبال می کند و در جهت خودسازی استفاده می نماید.
علاوه براینکه خداوند بر این فرد درود می فرستد ، می فرماید:
که هدایت شده است و عمده مطلب هم همین است زیرا هدایت چند قسم است:
1- هدایت تکوینی این هدایت بر تمام هستی صدق می کند ربنا الذی اهلی کل شی حاقه ثم هدی (طه 50).
خداوند کسی است که خلق می کند و نحوه زندگی را هم یاد میدهد . مثلا زندگانی زنبور عکس به این نحو هدایت تکوینی گویند.
2- هدایت تشریحی : قرآن انبیاء علما، روحانیت و … وسیله هدایت مردم هستند و راه و روش را برای مردم تبیین و هدایت تشریحی دارند شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس و سوره بقره (185 )
قرآن در ماه مبارک رمضان بر قلب نورانی رسول خدا (ص) نازل شد برای اینکه مردم را هدایت کند انا هدیناه السبیل اما شاکرا” و اما کفورا” (سوره انسان آیه 3 )
ما راه را نشان می دهیم. این مردم هستند که باید انتخاب کنند راه سعادت یا شقاوت
3- هدایت ایصال الی المطلوب : در قرآن از این هدایت شده است در این هدایت خداوند دست بنده را می گیرد به مطلوب می رساند عنایت خاص حق در این حال شامل حال بنده است. همیشه متوجه عبد است. هذی المتقین ناظر به همین معنی است.
اما انسان موجودی است که بقول امام امیرالمومنین (ع) اوله نطفه آخره جیفه میان لجنزار اول نطفه و آخر جیفه مردار قرار داد و همان انسان مردار را در مورد خلقتش خود را تحسین می کند ومی فرماید فتبارک الله احسن الخالقین .
انسان از جبرئیل هم مقامش و قرب منزلتش بالاتر میرود وهمانگونه میشود که خداوند می خواهد و یجعلکم خلق الارض . و شما را خلیفه در روی زمین قرار دادیم .
در مناجات شعبانیه چنین سالک الی الله را معرفی می نماید:
الکلام خمریسکر القلوب و العقول ما کان منه بغیر الله .
سخنی و صحبتی که از برای خدا گفته نشود مانند خمر موجب سکران ومستی قلب و عقل انسان می شود بدان معنا که انسان ابتدا سخنان و صحبت هایش بایستی از برای خدا باشد. در غیر این صورت مانند خمر موجب سکران عقل انسان می گردد.
بعد میگوید : یورث الصمت الحکمه المعبفه حاصل خاموشی حکمت است وحاصل حکمت معرفی و آگاهی است و یورث المعرفه و خیل و حشم و بدبختی در جلو و در پشت سر او آمریکای جنایتکار وشوروی و اسرائیل غاصب قرار دارد)
با دل ، آکنده مملو از عشق خدا خود را به قلب دشمن زده شجاعانه با شهامت خود را به صفوف نبرد رسانده و در انتظار و سوز و گداز و بیقرار شهادت لحظه شماری کردند و پس از زمانی تامل سرانجام در بامداد در خیل وصال و دیدار معشوق شتافتند و به مصداق فمنهم من قضی یحبه جاودانه گشتند و ایکاش نام ما نیز در زمره و منهم من ینتظر رقم خورده باشد.
مجاهد در جبهه بجائی میرسد که مظهر جمال و جلال حق تعالی میشود .اینها برای خدا از هرچه دارند میگذرند و لذت در سنگر و جبهه اینان را احدی جز خودشان نمیدانند.
✨ ادامه👇
لذا عاشق هنگام دیدن معشوق و خلوت با او چگونه است؟
اینان شب هنگام به خواب پشت پا می زنند و مشغول راز و نیاز با پروردگار میشوند و ندای الله اکبر سر میدهند آری جبهه است که این گونه آدم میسازد و وقتی شخص از جبهه برمیگردد زاهدی تمام معناست ، زاهد یعنی آزاد از تمام هوی و هوس ها و آزاد از نفس اماره بطوریکه همه اعضاء و جوارح کنترل شده است.
آری جبهه مکتب است و جوارح الله است و محلی است که انسان می تواند به وجه الله نظر کند .
شهید بواسطه جهاد با نفس و جهاد اصغر به جنات عدل راه می یابد و به رضوان الله دست می یابد. و به جوار الله میرسد مصداق یا ایها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی میگردد.
جبهه نعمت است هر چه جبهه و جنگ مشکلاتی دارد اما نعمت بزرگی است انسان ساز و مکتب عالی است.
سنگر تجلی گاه نور خداست . شاید سنگر مسجد مقدس تر باشد. علی (ع)می فرماید:
المومن اعظم حرمه من الکعبه المومن اعظم حرمه من الملک المقرب.
مومن حرمتش از کعبه بالاتر است و سنگر مومن هم از کعبه بالاتر است میدان نبرد و جبهه مسجد الحرام نیست بلکه بالاتر است نور خداوند در آنجا متجلی است.
تجلیگاه عشق است . دست عنایت ولی الله الاعظم امام زمان (عج) در جبهه ها و سنگرهاست
آری جبهه حقیقتا” نعمت بزرگی است و رزمندگان سپاهی در جبهه این مکتب انسان ساز باید خود را چنان بسازند که هنگام برگشتن خود مربی و معلم دیگران باشند.
سپاهی باید از چهره ملکوتیش دیگران غبطه بخورند و بس است برای سپاهی که امام عظیم الشان با آن مقام رفیع معنویش بفرماید: ایکاش منهم یک پاسدار بودم و یا بفرماید از چهره ملکوتی شما غبطه می خورم که چند سال از پیروزی انقلاب اسلامی این فجر نوین رهائی مستضعفان جهان می گذرد و فصل تازه ای از مبارزات حق طلبانه ملتها در راه استعمار زدائی آغاز میشود
بار دیگر پنجه های خون آلود آمریکای جنایتکار از آستین صدام و سرنیزه های آغشته به خون اسرائیل غاصب بدر آمده و بر رخسار گلگون انقلاب نو پای ما قیام ملت های مظلوم و در بند فلسطین و لبنان عزیزم زخم تجاوز میکشد اکنون روز جهاد است .
روز جهاد ، روز نبرد با کفر جهانی ، نبردی که هابیل با قابیل تاکنون سیر تاریخی خویش را طی نموده تا رهبری حضرت محمد (ص) و ادامه آن در صحنه جانسوز او نبرد امام حسین (ع) با یزیدیان و سیر این مبارزه تا خمینی این اسطوره مقاومت و ایثار، مبارزه ای که هماره غلبه هابیل بر قابیلیان ، حسین با یزدیان و ….. خون بر شمشیر همراه بوده است ودر این راه پیوند یاران با امام خویش همیشه رشته ای از خون بوده و همچنین مستحکم ما را جاودانه تاریخ قرار داده است.
ای برادران و خواهران همیشه مصائب اهل بیت، اباعبدالله الحسین را زنده نگهدارید البته در روایتی است که ان القتل الحسین حراره فی قلوب المومنین لا تبرد ابدا” .
براستی که شهادت حسین (ع) در قلوب مومنین حرارتی بر پا کرده است که هرگز خاموش شدنی نیست ، آری این آتش خاموش شدنی نیست و بایستی ما آنرا هرچه فروزنده تر نگاهداریم هیچگاه خدا را از یاد نبرید و بخواهید که شما را حتی برای یک لحظه بحال خودتان وانگذارد در اعمالتان ، در سخنان در عبادتتان متوجه خدا باشید و غیر اینصورت آن صحبت همچون خمر موجب مستی عقل مستی میشود و آن همچون هیزم به آتش ریختن است
تکیه بر ریسمان الهی بزنید و حضور در صحنه مبارزه را که با رهبری امام امت پیش می رود مد نظر داشته و عمل نمائید .
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷با لاله، شهید را این سخن است
🌷کای لاله تُرا طراوت از خون من است
🌷سر دادن و جان به دیگران بخشیدن
🌷این شیوه عاشقان گلگون کفن است
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام علیرضا چشم آلوس
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید علیرضا چشم آلوس
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌸اݪسلام عݪیڪ یا ابـاصاݪح اݪمهدی🌸
🌳الا اے عاشقان اۅ خۅاهد آمد
🍀همہ خلق جهان اۅ خۅاهد آمد
🌳بہ هوش اے جملہ انسانهاے عالم
🍀الا اے مردمان اۅ خۅاهد آمد
🌳بشارت بر شما اے اهݪ عالم
🍀بہ زودے بي گمان اۅ خۅاهد آمد
🌳ظهۅرش ۅعده حق الهي است
🍀يقين اين را بدان اۅ خۅاهد آمد
🌳جماݪش ميشۅد خۅرشيد هستي
🍀چۅ نۅر از آسمان اۅ خواهد آمد
🌳دهيد اين خۅش خبر بر ڪل دنيا
🍀خۅشا بر حالتان اۅ خۅاهد آمد
🌳بپاخيزيد ۅ خۅد آماده سازيد
🍀ڪہ روزے ناگهان اۅ خۅاهد آمد
💚تعجیݪ در فرج ۅسلامتی نازنین مۅلایمان صاحب الزمان علیہ اݪسلام
✨صݪۅات✨
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🦋عشق سرخ
💥قسمت بیست وسوم
اقای دکتر لیوان اب را که خورد شروع به نطق قبل از خواستگاری کردوگفت:من دلم میخواد همه چی برای دوتا خانواده عیان باشه,یعنی صاف صادق بودن رااصل یک زندگی پاک میدونم,من وفرشته همسرم,زمانی که تازه فارغ التحصیل شده بودیم باهم ازدواج کردیم,فرشته از هم دانشگاهی های بنده بود,اون موقع دربحبوبه ی جنگ تحمیلی بودیم وبرای خدمت درجبهه با هم به مناطق جنگ زده اعزام شدیم تا به مداوای مجروحان ومصدومان و...بپردازیم,فرشته واقعا یک فرشته بود واگه اغراق نکنم ازمن که یک مرد بودم ,بیشترتلاش میکرد ,چندماهی بود که طرفای آبادان خدمت میکردیم که محمد را پیدا کردیم ,یعنی خدا محمد رابه ما هدیه داد,پسربچه ی چهارساله وشیرین زبانی بود که کل خانواده اش را توجنگ از دست داده بود,فرشته آوردش پیش خودمان وقرارگذاشتیم هروقت که خواستیم مرخصی بیایم ,همراهمون بیاریمش اصفهان به فرزند خواندگی قبولش کنیم,فرشته ازاینکه صاحب یک پسربچه خوشگل وباهوش شده بود درپوست خودنمیگنجیدواین علاقه دوطرفه شده بود بین محمد ومامانش,یک روز صدام شیمیایی زد ,اونم درست وسط بیمارستان ,همونجایی که ما مشغول کاربودیم,هردوتامون آلوده شدیم,دیگه صلاح نمیدیدم که فرشته ومحمد تومناطق جنگی باشند,با هزارخواهش والتماس تهدید وارعاب فرستادمشون اصفهان,فرشته تا لحظه اخر میگفت حالم خوبه ,بذار کنارت باشم ,اما واقعا صلاح نبود.وقتی رفتند,هرروز زنگ میزد وتاکید میکرد حالش خوبه ونگران نباشم.
یک ماه از رفتن فرشته ومحمد میگذشت که زنگ زد ,فرشته خیلی خوشحال بود,تمام صداش میلرزید وقتی میخواست خبر بارداریش را بدهد.....
باورم نمیشد,خیلی خوشحال بودم وازطرفی نگران,میترسیدم عوارض تنفس مواد شیمیایی روی بچه اثربگذارد....اینجا که رسید یک اهی کشید,انگار دلش هوای اونروزها راکرده باشه,هوای صدای فرشته,روی فرشته....
ادامه دارد....
باماهمراه باشید
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🦋عشق سرخ
💥قسمت بیست وششم
چای که صرف شد,مامان اشاره کرد :دخترا میتونید چنددقیقه ای,باهم حرف بزنید وپاشد تا فرهاد ومحمد را راهنمایی کنه...
زهرا اروم کنارگوشم گفت:من وفرهاد میریم تواتاق خودمون(اخه اتاق من وزهرا)یکی,بود,توومحمد هم برین اتاق میهمان یا یه گوشه پیداکنید,اصلا برین زیراوپن توکمینگاه خخخخ
من:نهههه من فقط تواتاق خودمون میتونم کمی ارامش داشته باشم,شما برین جای دیگه..
زهرا:خیلی خوب,که حرف اخرت همینه؟؟باشه ,وقت چنه زدن ندارم اخه اقااااا فرهاد منتظره اما وقت تلافی کردن زیاده,از جونت میکشم زینبی
مامان در اتاقمون رابازکرد ومحمد را راهنمایی کرد,برای فرهاد وزهرا هم دراتاق میهمان را بازکرد....
زهرا حین واردشدن به اتاق چشمکی زد ودوباره باچشم وابروش تهدیدم کرد...
محمد وسط اتاق حیرون ایستاده بود,مبل کنار تختم را تعارفش کردم,خودم هم نشستم روی تخت..
چند دقیقه سکوت همه جا رافرا گرفته بودم ,داشتم باخودم فکر میکردم که چی چی بگم(وای خوش به حال زهرا تاالان حتما ,مقصدماه عسلشان هم مشخص کردند ومن...)
یکدفعه محمد لبخند نمکینی زدگفت:فهمیدم دیگه...سکوتت رامیگم...علامت رضایت است
ناخوداگاه سرخ شدم
محمد:ای جانم...سرده...لبو شدی
وای خدای من این که از فرهاد هم شرتره,منتها خودش رانشان نداده بود.
داشتم من ومن میکردم که گفت:ببینید خانم رحیمی من نه بلدم کلیشه ای حرف بزنم نه فایده ای داره اینجور حرف زدن...درسته؟
راستش من اصلا قصد ازدواج نداشتم ,اخه شغلم طوری هست که خیلی اوقات رنگ خونه رابه خود نمیبینم,اکثراوقات ماموریت وخدمت و...ولی بابا خیلی اصرار میکرد ازدواج کنم ومدام میگفت سنت بالا رفته ,من آرزو دارم و...تا اینکه اخرین باری که بهم ماموریت خورد برم طرف سوریه,وقت خداحافظی گفت:برو حرم خانوم حضرت زینب س,باخودت فکر کن ایا خانوم ازاین وضعیت تو راضی هست؟
منم همینکار را کردم وباخانوم خیلی درد دل کردم از دغدغه های ذهنی ام گفتم وگفتم:عمه جان اگر مصلحت هست ازدواج کنم خودت انتخاب کن...خودت نشان کن .....خودت استین بالا بزن والحق که تو نشان کرده ی بانو هستی,شاید بعدها اگرقسمت هم شدیم بهت گفتم چرا اطمینان دارم که تورا عمه جانم زینب س انتخاب کرده...
خدای من صورتش پراز اشک بود.... یه مدت خیره بهش شدم وفقط یک جمله گفتمش:همسفر مدافع حریم زینب س هستم تا آخرین روز عمرم....
محمد یک لبخند زیبایی زد وگفت:به زندگی ساده ی سربازی ام خوش امدی....
اگه زهرا بود میگفت:توفضا معنویت قل قل میکنه که یکدفعه دربازشد.
زهرا سرش را اورد داخل اتاق وگفت:وقت تمامه....تقلب نکنین..بعد یه چشمک بهم زد واومد داخل روبه محمد کردوگفت:آقا محمد,زینب عادت عجیبشون را بهتون گفتن؟؟
وای خدای من چی چی میگفت این؟فهمیدم میخواد یه جوری تلافی کنه وضایعم کنه...روبه زهرا گفتم:زهرا جان شوخی بسه ,بریم توهال
محمد:بزار بگه,شیطنت از سرو روش میباره.
حالا فرهادهم اضافه شده بود
هرچی چشم وابرو اومدم زهرا توجهی نکرد وگفت:زینب جان جدیدا عادت کرده کفشا عزیزاش را به جای جاکفشی ,زیر تختش میگذاره,تازه وقتی احساساتی میشه ,کفشا راتوبغلش خواب میکنه,میگی نه زیرتختش را نگاه کنین
وای خدای من....محمد خم شد زیرتخت ,زد زیرخنده وگفت:وای فرهاد کفشا منن.....
خلاصه خیط شدم درست وحسابی..
ادامه دارد....
🌹🍃🌹🌹🍃🌹🍃
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🦋عشق سرخ
💥قسمت پایانی
الان نزدیک سه سال,ازان لحظات شیرین اشنایی ما میگذرد,سه سالی که هرلحظه اش برابر باحلاوت هزاران سال بود.
یک هفته بعداز اشنایی خانواده ها ما دوتا خواهر,خیلی ساده بایک مجلس ساده به عقد فرهاد ومحمد درامدیم وبعداز امتحان کنکور هم دریک شب زیبا به هم پیوند خوردیم,زهرا به ارزویش رسید وتربیت معلم قبول شدالان هم مشغول کاراست ومن هم دررشته پرستاری قبول شدم ,هنوز که هنوز است ترم چهارم را پشت سرگذاشتم وباتوجه به,شرایط بدنی ام ,این ترم هم مرخصی گرفته ام,اخه خانواده ی رحیمی وهمچنین خانواده علوی منتظر نزول اجلال اولین نوه شان به این کره ی خاکی است
تازه وارد ماه نهم بارداری ام شده ام,دوروز پیش محمد دوباره به ماموریت رفت,سال اول ازدواجمان حساب تعدادماموریتهایش راداشتم,اما الان اینقد زیاد شده که حسابش از دستم خارج شده,اما بااطمینان میتونم بگویم تمام روزهای عمرم یک طرف وروزهایی که محمد درکنارم است ,هزارطرف....کاش این جداییها نبود....اما به قول محمد اگر ما بچه شیعه ها ازحریم عمه جانمان زینب س دفاع نکنیم ,زمانی کوتاه باید منتظردیدن داعشیان خبیث بردرخانه هایمان باشیم واگر داعشیان را در سرزمین همسایه مان نابود نکنیم ,باید منتظر به اسارت رفتن وکنیزی زنان ودختران کشورمان باشیم...پس محمد من وامثال محمد من باید باشند وبجنگند تا من وتو ما راحت سربربالین نهیم .امروز برام روز عجیبی بود ازهمان وقت اذان صبح دلشوره ای عجیب برجانم افتاده حس درونم خبراز واقعه ای میدهد که نمیدانم چیست,بااینکه دیشب بامحمد ارتباط تصویری برقرارکردم,بازهم دلم طاقتش طاق شده والان شاید باردهم است که شماره محمد رامیگیرم که صدای زنی درگوشی میپیچد(مشترک موردنظرخاموش است)
دم به دم دلشوره ام بیشتر میشود,خونه خودم هستم ومامان پیشم بود اما صبح زود رفته یه سربه بابا بزنه الانا دیگه پیداش میشه,دل تودلم نیست نمیدانم دور چندم تسبیح است که برای سلامتی محمدم صلوات میفرستم درهمین حین مامان باکلید درخونه راباز میکند .
سلام مامان....
مامان:سلام دخترگلم,خوبی؟نی نیت ,خوب لگد میزنه؟
نمیدونم چرا فکر میکنم ,مامان یه جورایی دست وپاچه است,یه جورایی عادی نیست ومیخوادخودش راعادی جلوه بدهد,فکر میکنم داره یه چیزی را ازم پنهان میکنه
من:مامان چیزی شده؟
مامان:نه عزیزم ,بابات خوبه ,تا یه ساعت دیگه هم میاداینجا,زنگ زدم فرهاد وزهرا هم بیان دور هم باشیم...
تعجب کردم,اخه مامان تواین ماه های اخر نمیذاشت مهمانی وچیزی بدهم...
چرافکرمیکنم چیزی راازم پنهان میکنه؟
زهرا وفرهادهم اومدن,اما زهرای شررر وفرهاد بذله گو مثل همیشه نبودند,زهرا سلام کرد وبوسیدم وبا دست پاچگی گفت:میرم کمک مامان تاسفره نهاررابیاندازیم,ازجات تکون نخور که اومدم,فرهادهم باهاش رفت تواشپزخونه
حوصله ام سررفته بود تلویزیون را روشن کردم
اخبار شبکه یک ,ساعت دو بود,اخی داشت خبر,عملیات درسوریه رامیداد,خدای من بازهم عملیات موفق وکلی منطقه فتح کرده بودند....عه این چی داشت میگفت:با جانفشانی خلبانان قهرمان سپاه ,گروه بزرگی از داعشیها به درک واصل,شدند ودراین میان یک فروند بالگرد سپاه مورد اصابت.....خدای من نکنه محمد...یه درد تو کل بدنم پیچید ,بااشک صدا زدم مامااااان,محمد شهید شده؟؟
مامان به سرعت خودش رابهم رسوند ومحکم منو بغل کرد:نه عزیزم,کی همچی حرفی زده گلم؟؟
من ,رعشه ی صدای مادر رامیشناختم....دنیا دور سرم میچرخید وهمه جا پیش چشمم سیاه شد ودیگه چیزی نفهمیدم....
محمد بود که داشت بهم لبخند میزد,عطر گل سرخ پیچیدتومشامم....
وقتی چشام راباز کردم ,همه جا سفید بود,یک موجود دوست داشتنی هم توبغلم بود.....
مامان:خدا راشکر دخترم,به هوش امدی؟نگاه کن خداچه گلی بهت هدیه کرده,مثل غنچه گل سرخ,لطیف وزیبا وخوشبوست,بزار کمکت کنم تاشیرش بدی,این شیر پسر باید سرباز لشکر مهدی زهرا س بشه....
یه نگاه کردم به (محمدمهدی)لبخندی گوشه لبم اومد,به مامان گفتم:مامان محمد شهید شده؟
با هق هق مامان که دم به دم بیشتر میشد جوابم راگرفتم...
محمدم رفت به آرزوش رسید,به پدرومادر وخانواده ی شهیدش پیوست وسهم منم ازمحمد همین غنچه ی گل سرخ شد واینجا بود که یاد خوابم افتادم,دسته گل پرپر,غنچه ی گل سرخ,با به یاداوردن این عشق سرخ,عطرگل سرخ همه جا را فراگرفت.....
شادی روح پرفتوح همه شهدا صلوات🌷🕊
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹