💠گفتگو با همسر گرامی شهید مصطفی احمدی روشن
|🌸☘🕊|
🔹️به عنوان همسر شهید و اولین سوال، کمی از احساس خود درباره مصطفی، بگویید.
قطعا شنیده اید که به آقا مصطفی لقب علم الهدی نسل سوم داده اند و خیلی ها که در واقع از فضای جنگ و شهادت دور بودند، برای شان مشخص شد که در دهه نود هم می توان شهید شد. البته با ویژگی های زمانی خودش یعنی دیگر فضای جبهه و جنگ سخت نیست اما می شود در مکانی کار و پیشرفت داشته باشید که تمام ابرقدرت ها دنبال شما باشند و برای ترور شما هزینه کنند.
این برای خود من درسی بود که باب شهادت باز است به شرطی که زمانه خود را درک کنیم و بصیرت درستی داشته باشیم. آن چیزی که باعث شده تا بارها روی دوش آقا سنگینی کند نداشتن بصیرت است، ولی امثال شهدای هسته ای این بصیرت را داشتند و راه را درست انتخاب کردند. آقا مصطفی فضای کاری گسترده ای داشت زمانی که وارد سایت نطنز شدند به قول دوستانش هیچ آدم عاقلی وارد این کار نمی شد چون نه حقوق زیادی داشت و هم اینکه دور از شهر و با سختی های موجود بود ولی آقا مصطفی این راه را انتخاب کرد که نشان دهنده بصیرت ایشان است.
🔹️در این سه سالی که آقا مصطفی نبودند بیشتر برای چه لحظاتی از زمان بودن ایشان حسرت و افسوس می خورید یا دلتنگی می کنید؟
برای من به عنوان همسر و برای خانواده، آقا مصطفی مانند ستون خیمه ای بود که تمام اعضای خانواده به ایشان تکیه داشتند و نبود فیزیکی ایشان باعث می شود این خیمه ویران شود. نمی توان این را منکر شد اما مسئله اصلی این است که علی رغم لحظات سختی که بدون ایشان گذراندیم و می گذرانیم آن چیزی که باعث تحمل ما شده بحث شهادت است زیرا اعتقاد داریم کسی که شهید شده زنده است و خیلی از امورات را خودش پیش می برد و حتی مادر شهید گفتند که اگر لحظه ای فکر کنم مصطفی نیست نمی توانم زندگی کنم.
این باور عمیق است که ما را نگه داشته و سعی می کنیم با این فکر که ایشان زنده است ادامه زندگی بدهیم اما در هر صورت نبود فیزیکی این افراد بزرگ، لرزه ای در زندگی ایجاد می کند که ویرانی در پی دارد.
🔹️بودن معنوی آقا مصطفی در این سه سال را چطور و کجاها حس کردید؟
بارها شده که این احساس بودن را درک کردیم یا خواستیم تصمیمی بگیریم که نمی دانستیم چه کنیم اما خودشان جوری شرایط را پیش برده اند که یک راه درست برای ما باقی نمانده است. مثلا در مورد مدرسه رفتن علیرضا(فرزند شهید)، می خواستم او را مدرسه دیگری ببرم ولی خیلی اتفاقی یکی از دوستان مدرسه دیگری را معرفی کردند و از طرف دیگر خود حاج آقا(پدرشهید احمدی روشن) هم پیشنهاد این مدرسه را به صورت اتفاقی دادند و در روز آخر و ساعات پایانی ثبت نام با آن مدرسه تماس گرفتم و مدیر آنجا گفت ما منتظر شما بودیم و همه چیز جوری مرتب شد که پسرم به آن مدرسه برود و خیر اینکه علیرضا به این مدرسه برود را الان می بینم.
ایشان غیر از فضای کاری در فضای خانواده نیز مدیر بودند و خیلی سریع و عالی تصمیم می گرفتند. احساس می کنم الان هم همین طور است و هر تصمیمی که لازم باشد خودشان می گیرند.
🔹️اگر اجازه بدهید برای این که با زندگی شخصی آقا مصطفی و نوع نگاه ایشان به ازدواج و … آشنا شویم و از طرفی الگویی در این زمینه برای جوانان معرفی شود، کمی به عقب بازگردیم. به دوران ازدواج شما و حتی کمی قبل تر، به دوران خواستگاری و عقد و …. چطور با آقا مصطفی آشنا شدید؟
من دانشجوی رشته شیمی دانشگاه شریف و عضو عادی بسیج دانشجویی بودم و ایشان هم مهندسی شیمی شریف می خواندند و عضو فعال بسیج بودند؛ همین باعثآشنایی ما شد. ایشان ملاک هایی داشت مثل پوشش ظاهری، اعتقادات، محیط های رفت و آمدی برای ایشان خیلی مهم بود و می گفتند زن باید در جایگاه خودش باشد. مثلا با کار کردن خانم ها موافق بود اما باز تاکید داشت بر حضور زن در جایگاه درستش و من هم همین نظر را داشتم.
خیلی از خانم های بسیج دوست دارند جای آقایان باشند تا نشان دهند ما هم می توانیم ولی ایشان موافق نبودند و می گفتند زن باید در جای خودش موفق باشد. با ادامه تحصیل من کاملا موافق بودند و من در حالی که فرزند داشتم کارشناسی ارشد خواندم و در مورد کار هم چون رشته ما بیشتر صنعتی است و شاید خیلی مناسب خانم ها نباشد از این نظر من وارد محیط کار نشدم.
ملاک من هم برای انتخاب مصطفی ایمانی بود که در فضای دانشگاه از او دیده بودم و کارهای ایشان در بسیج و صحبت های ایشان در جلسات خواستگاری برای من بسیار مهم بود.
ایشان زمانی که به خواستگاری آمد هنوز درسش تمام نشده بود و کار هم نداشت و سربازی نرفته بود. نمی خواهم شعار بدهم اما برای من شخصیت و صداقت ایشان خیلی مهم بود چون از همان ابتدا واقع بینانه همه مسائل را مطرح کردند حتی گفتند ممکن است شرایطی ایجاد شود که به شهرستان بروم و …
✨ادامه👇
.
🔹️شما مخالفتی با رفتن ایشان به سازمان نداشتید؟
آن زمان، زمان تعلیق بود و ترس من و مادرشان بیشتر بابت تشعشعات رادیواکتیو بود ولی حاج خانم گفتند آن کسی که آقا مصطفی را در تهران حفظ می کند در نطنز هم حفظ خواهد کرد. مخالفت من در همین حد بود اما ایشان مصمم بودند تا وارد سازمان شوند چون همزمان برای ایشان موقعیت های کاری دیگری وجود داشت و بارها دوستانشان پیشنهاد مشاور جوان شدن در وزارت خانه ها و شهرداری را دادند که قبول نکرد و خودش با توانایی هایش وارد سازمان شد.
🔹️دلیل اینکه رفتن به پست های دیگر را قبول نکرد به شما نگفت؟
من نمی دانم دلیلش چه بود شاید به خاطر مسائلی که در ذهن داشت و شاید جلوتر را می دید چون آن زمان به یکی از دوستانش گفته بود که بحث ترورها به زودی پیش می آید و این در سال ۸۴ بود در حالی که آن زمان فقط بحث بمباران هسته ای شنیده می شد. حتی خیلی هم در اصفهان اذیت شدند ولی بعد از ۹ماه گزینش، به نطنز رفت.
🔹️باز گردیم به مسئله تشکیل زندگی؛ آیا انتخاب شما هم احمدی روشن بود؟ چقدر طول کشید و با چه معیارهایی به این نتیجه رسیدید؟
شاید برای برخی آرمان گرایانه باشد اما چون آقا مصطفی خیلی عاشق حضرت علی(ع) بودند و به نوعی در نهج البلاغه غرق بودند بیشتر صحبت هایش در مورد نهج البلاغه و مرتبط با آن بود و ازآنجا مصداق می آورد.
🔹️صادقانه بگویید، فکر نمی کردید این حرف ها آرمان گرایانه باشد؟
بله بیشتر صحبت هایشان این بود اما من از همین ها اخلاقشان را هم متوجه می شدم. مثلا من موافق سادگی زیاد زندگی نبودم و فکر می کردم ایشان خلاف من نظر دارند اما بعد که صحبت کردیم متوجه شدم اشتباه است و ایشان هم گفتند هیچ وقت اسلام دنبال سادگی بیش از حد نیست و انسان باید در شان خودش و بدون اسراف زندگی کند. مثلا مراسم ما هم نه خیلی ساده بود و نه خیلی تجملاتی ضمن اینکه چون مهمانان ما زیاد نبودند تالار نگرفتیم و در خانه پدرم که بزرگ بود عروسی برگزار شد و غذا از بیرون آوردیم طوری که شان دو خانواده حفظ شود.
🔹️می توانم بپرسم مهریه تان چقدر است؟
مهریه من آن چیزی که در سند ازدواج ذکر شده ۵۰۰ سکه است که با اصرار حاج آقا(پدر شهید احمدی روشن) ثبت شد اما خودم ۱۴ سکه مد نظرم بود و حتی به مصطفی هم گفتم که برای من آن چیزی که بین من و خودت قرار می گذاریم یعنی همین ۱۴ سکه مهم است.
🔹️چطور با هم کنار می آمدید و تا چه حد از نظر فکری در زندگی تفاهم داشتید؟
اولویت اول من اخلاق و اعتقادات بود، از طرفی گرایشات فکری من و ایشان خیلی همسو بود و در اکثر موارد اتفاق نظر داشتیم. یعنی در مورد درس خواندن هم نظر بودیم و علاقه ای به کار بیرون نداشتم. وقتی شما در زندگی وارد می شوید که همسر شما همه چیز را برایتان مهیا می کند دیگر احتیاجی نیست که سر کار بروید. جور دیگری بگویم ما ۳ سالی طول کشید تا ازدواج کردیم و آن زمانی بود که به خاطر لاغری زیاد معاف شده و در جایی غیر سازمان مشغول به کار بودند و در آمد داشت.
🔹️جایی خوانده بودم که ابتدا به خاطر نداشتن کار و نرفتن به سربازی، خانواده شما به وی فرصت داد که این شرایط را مهیا کند؟
بله.
🔹️یعنی واقعا شما ۳ سال به خواستگار دیگری فکر نکردید و او هم جای دیگری برای خواستگاری نرفت؟
خب من خواهر بزرگتر داشتم و باید او اول ازدواج می کرد و اینکه منتظر بودیم تا درس مصطفی تمام شود و کار ایشان مشخص گردد.
🔹️به فکر خانه و ماشین و … بودید و از ایشان خواستید؟
نه چون این مسائل بستگی به خود افراد دارد. برای من اولویت این بود که اهل فضای جبهه و جنگ باشد البته آن زمان این نوع افراد کم نبودند اما به قول دوستانشان اگر کسی ایشان را می دید حس پاکی و صداقت مصطفی بر رویش تاثیر می گذاشت و این چیزها برای من مهم بود البته این را هم بگویم ابتدا فکر می کردم آدم خشکی باشد که زن را محدود کند اما با تحقیقی که کردم فهمیدم که علی رغم ظاهر ایشان که مثلا محاسن بلندی داشتند برخی از روی این ظاهر می گفتند وی خیلی متعصب و خشک است، مصطفی آدم شوخ و اجتماعی بود و روابط عمومی بالایی داشت.
در واقع می گفتند آنقدر بذله گو و خوش برخورد بود که همه در خوابگاه به سمت ایشان جذب می شدند. این مسائل باعث شد تا شناخت من نسبت به آقا مصطفی کامل تر شود ولی از همان ابتدا می دانستم انسان آرمان گرایی است و حتی صحبت از این می کرد که شاید برای جنگ به لبنان بروم.
🔹️در مدیریت خانواده چطور مساله را حل کردید؟
از اولی که ما ازدواج کردیم ایشان می دانستند که من دنبال فرماندهی در خانه نیستم و این برای آقا مصطفی مهم بود و با هم در این مورد صحبت کرده و روحیه هم را شناخته بودیم و تفاهم داشتیم.
در روستاهای اطراف نطنز و کاشان خانواده هایی بودند که ما بعد از شهادت مصطفی متوجه شدیم از ایشان کمک دریافت می کردند.
✨ادامه👇
🔹️شما از این کمک ها خبر داشتید؟
نه. ببینید! همین ضد و نقیض ها را در کنار هم
قرار داده بودند یعنی حتما لازم نیست همه جا تسبیح داشته باشی و چفیه بیندازی و عکس آقا در جیب بگذاری تا راه را درست بروی. ممکن است مصطفی مثلا عکس آقا را همراه نداشت اما هر وقت آقا سخنرانی داشتند ایشان با دقت گوش می دادند و جلوی تلویزیون می نشست و همه حواسش به سخنرانی بود تا همان چیزی را که رهبر انقلاب می گویند، عمل کند.
🔹️تقسیم بندی کارها در خانه چگونه بود؟
چون مصطفی در خانه نبود همه امور خانه با من بود و در تربیت علیرضا هم همین وضع بود.
🔹️چقدر در امور خانه و تربیت فرزند به شما اعتماد داشتند؟
خیلی. این را من از رضایتمندی او از انتخابش می فهمیدم. چون مدام این را به من می گفت که از انتخاب تو راضی و خوشحالم. ما یک نوع تفاهمی داشتیم و در موارد اختلاف سلیقه هر دو کوتاه می آمدیم. مثلا در مورد خرید ماشین با وجود مخالفت، من کوتاه می آمدم اما مثلا در جای دیگری ایشان کوتاه می آمد. به عنوان مثال ایشان خیلی دوست داشت در قم زندگی کند اما من نمی خواستم و ایشان کوتاه آمد و حرف مرا پذیرفت.
🔹️ورود علیرضا به زندگی شما تاثیری روی علاقه بین شما دو نفر گذاشت؟
خیر اصلا این گونه نبود. آقا مصطفی بسیار بچه ها را دوست داشت و می توانم بگویم که مصطفی برای علیرضا می مرد. آن قدر علیرضا را دوست داشت که گاهی که علیرضا مریض می شد، مصطفی هم مریض بود و من باید از ۲ بیمار مراقبت می کردم. اما ایشان می دانستند با هر کسی و هر جایی چطور برخورد کنند و در این مورد هم کاری نمی کرد که با وجود علاقه زیادی که به علی رضا داشت، من حس کنم نفر دوم شده ام.
ایشان به خاطر کار زیاد نمی توانست خیلی در خانه باشد و در تمام هفته نطنز بود و پنجشنبه ها هم معمولا جلسه داشت و از طرفی روند کاری ایشان از سال ۸۳ به بعد تصاعدی بود. بعد از غنی سازی هفته ای یک بار می آمد و عملا زمان بسیار محدودی برای خانواده داشتند.
🔹️همزمان با اوج گرفتن کار شهید احمدی روشن، ترورها هم شروع شده بود. این نگرانی را نداشتید که غیر از تشعشعات هسته ای تهدید دیگری نیز برای ایشان باشد؟
من بارها به ایشان به شوخی می گفتم شما که رییس سازمانی چرا شما را ترور نمی کنند اما ایشان می خندیدند و می گفتند ما کاره ای نیستیم و نمی گذاشتند هیچ استرسی وارد خانه شود و اگر اصرار می کردیم ناراحت می شدند.
می گفتند این مسائل کاری است. من آرام بودم چون ایشان شخصیت آرامی داشتند و فقط بعد از ترور شهید رضایی نژاد(۶ ماه قبل از ترور مصطفی) احساس کردم که باید یک چیزهایی را متوجه شوم وآن زمان بود که دچار استرس بدی شدم و دلشوره داشتم.
🔹️وقتی در خانه بودند برنامه ایشان و تفریحات شان چه بود؟
ایشان مسافرت را خیلی دوست داشتند مثلا قم را خیلی دوست داشتند و در نطنز هم اگر چند روز بودند حتما به زیارت شاه سلطان علی می رفتند و از طرفی هم خیلی به شمال علاقه داشتند و با هم چند بار شمال رفتیم. ایشان خیلی وقت نداشتند و اگر اتفاقی چند روز تعطیل پیدا می شد و کار نداشتند مسافرت می رفتیم.
🔹️در طول زندگی مشترک کلا چند بار مسافرت رفتید؟
کلا ۸یا ۹ بار مسافرت رفتیم. در مسافرت هم همیشه با گوشی همراه صحبت می کردند که در برخی مواقع با اعتراض من هم روبرو می شدند . آقا مصطفی اهل سینما بودند و اگر فیلم خوبی اکران می شد حتما می رفتیم از جمله بید مجنون و اخراجی ها را در سینما با هم دیدیم . البته در محیط کار هم طبق گفته دوستانشان ، ایشان بسیار پرانرژی و شوخ بودند.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌿🌷🕊🌿🌷🕊🌿
🔷وصیت نامه شهید هسته ای مصطفی احمدی روشن
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی انت کما احب فاجعلنی کما تحب
الهی هب لی کمال انقطاع الیک
سلام و درود خداوند بر ارواح پاک حضرت محمد (ص) و آل محمد و درود و سلام ما و خدا به مولا و آقای عالم حضرت بقیهالله(عج)؛
شهادت میدهم که خداوند یگانه است و محمد(ص) خاتم رسولان و برترین بنده خداست و امیرالمومنین علی مرتضی(ع) برادر و وصی او بود و فرزندان معصوم مولا، امامان پس از او هستند و تا قیامت امامت در خاندان پاک محمد (ص) قرار دارد و لاغیر “و رضیت بذلک”.
خداوندا دو چیز را لااقل از اختیار انسان خارج کردی و آن اولی مرگ و دومی تولد است که انسان به اندازه ذرهای در آن دخالت ندارد.
ابتدا خدا را شاکرم که به من نعمت وجود را عطا کرد و پس بر آن شاکرم که در موجودات از جمله موجوداتی هستم که حرکت میکنند.
در میان این موجودات مرا انسان خلق کردی و در میان انسانها مرا عاقل خلق کردی و در میان عاقلها مرا یکتاپرست خلق کردی، در میان یکتاپرستان مرا مسلمان آفریدی و در میان مسلمانان شیعه و در میان شیعیان شیعهی اثنی عشری آفریدی و ای کاش در میان این شیعهها مرا از ذریهی زهرا خلق میکردی و در میان آنها از جمله کسانی بودم که مادر و پدرم هر دو سید میبودند.
خداوندا باز هم بگویم به من چه دادی؟ چرا؟! مگر من با آن بچه مسیحی و بچه یهودی و آن کافر چه فرقی داشتم…، خدایا چه دادی که شکرش را بهجا آوردم؟
و شاید «علی جان»!
به یمن والدینی خوب و عشاق/ مرا عبد و غلامت آفریدند
خدایا!
بهشت را بهشتهام/ بهشت من علی بود
خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی (ع) را از من گرفتی، جان من در بدنم نباشد.
خدایا حال میدانم که علی (ع) چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد.
خیلی چیزها را نمیتوان به هیچکس گفت؛ خدایا جان آن امام زمان (عج) را سالم بدار که او امید شیعه است. در طول ۱۴۰۰ سال شیعه را کشتند به خاطر مولایشان، به خاطر یک کلام “عشق چهارده تن” چرا؟!
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🌿🕊🌷🌿🕊🌷🌿🕊🌷
📚معرفی کتاب های شهید احمدی روشن؛
✔آقا مصطفا
✔من مادر مصطفی
✔یادگاران
✔به وقت نوترون
✔جسارت علیه دلواپسی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌸✨🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مستند شهید مصطفی احمدی روشن
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید هسته ای مصطفی احمدی روشن
#شادیروحشهداصلوات🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام مصطفی احمدی روشن
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید مصطفی احمدی روشن
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت49
پیام را باز کردم ,خط به خطش را با نگاهم خواندم:سلام بانو...
نگران نباشید,با ان برخورد داخل مسجد وقصه ی ان پارچه وشفای صاحبش,مطمینم هر کاری از دوست بزرگوارتان بر میایید...
واما بعد...بنده برای تکمیل دین وایمانم که به گفته ی معصومین همانا ازدواج با دختری مومنه ومحجبه است,(یاعلی ع)گفتم وبا توسل به عمه جانمان زینب س همه چیز را به ان بزرگوار سپردم ,باشد که بهترین خیرات را نصیب ما کنند..
غم به خود راه ندهید وتوکل برخدا نمایید...
ارادتمند شما....یوسف سبحانی...
چه زیبا وچه روان نوشته بود,آرامش در حرف به حرف کلامش موج میزد,با خواندن همین کلام ,ارامشی وجودم را گرفت ,از جا بلند شدم ,روز عید است,نباید اجازه دهم خانه به خاطر من در سکوت قرار گیرد...
وارد هال شدم درحالیکه کتاب زیست را به دستم گرفته بودم,دوباره سلام کردم وکنار بابا که داشت تلویزیون نگاه میکرد نشستم....
بابا جوابی داد ولبخندی زد وگفت:افرین دخترم به درست بچسپ که بهترین کار درس خواندن است ومادر که حالا متوجه ماشده بود ,باشور وشوقی زیاد سینی چای را اماده میکرد تا برایمان بیاورد ومثل همیشه ,دور هم گل بگوییم وگل بشنویم...
مامان چای را روی میز گذاشت وتعارف کرد,درحالیکه خم میشدم استکان چایی برای بابا بردارم,نگاهم به گلدان روبرویم گره خورد,گلدانی پراز,گلهای رز سرخ...انگار به من لبخند میزد,انگار مرا به اینده ای پراز عشق ,عشقی که با خدا عجین شده باشدبشارت میداد....
#ادامه دارد ...
📝 نوسینده: ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥 #قسمت50
روزها از پی هم میاید وبه سرعت میگذشت,روزهایی که در بی خبری ومملو از,سختی ودلتنگی میگذشت ,تمام عشقم در این چندسال اخیر شبهاوروزهای جمعه بود وخواندن دعای کمیل وندبه در جمع ارادتمندان ومسجدیان محله مان که انهم به لطف حکم پدرم ,بعد از خواستگاری یوزارسیف,قدغن شده بود,سمیه هرشب به مسجد میرفت واز اوضاع واحوال مسجد وصدالبته پیشنمازش برایم خبر میاورد.
درست یکهفته بعداز مراسم غریبانه ی خواستگاری یوزارسیف از من بود که بهرام به مسجد میرود وبا یوزارسیف صحبت میکند,من نمیدانم وکسی به من نگفت که چه گفته وچه شنیده اما از پچ پچ های گهگاهیشان معلوم است که جواب رد داده اند واب پاکی را روی دست حاجی, ریخته اند واین وسط هیچ کس نه نظر مرا پرسید ونه اصلا برایشان مهم نبود که در دل من چه میگذرد,مادرم که از کم حرفی من به عمق ناراحتی ام پی برده,گاهی اوقات دوراز چشم من اشکی میریزد اما هیچ وقت ,هیچ حرفی از حاجی سبحانی به میان نمیاید,انگار کسی بااین نام وجود نداشته....خانه در ارامشی مطلق است ومن میترسم این ارامش,ارامشه قبل از طوفان باشد...
در این چند ماه هیچ پیامی از یوزارسیف نداشتم یا بهتر,بگویم اولین واخرین پیامش همان بود که سمیه باعثش شد,نه او پیامی داده ونه من ,روحم در تب وتاب است اما جسمم خود را به بی خیالی زده...
شام را خوردیم,فردا امتحان فیزیک داشتم,طبق روال این چند ماهه وارد اتاق شدم ,کتاب را بر داشتم وپشت میز,نشستم.
صفحه ی گوشی را روشن کردم تا ساعت را نگاه کنم که نگاهم به علامت دریافت پیامک افتاد...حتما ایرانسل است چون دراین اوضاع ,به غیر از,سمیه هیچ کس به من پیامی چیزی نمیدهد....برای اطمینان صفحه را پایین کشیدم....نه اشتباه کرده بودم...خدای من باورم نمیشه...
#ادامه دارد...
نویسنده: ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
Part13_فقط غلام حسین باش.mp3
9.34M
📚کتاب صوتی
#فقط_غلام_حسین_باش
قسمت 3⃣1⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🔴فرازی از وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید🕊
من سید حسن، بچه تهران و از لشکر حضرت رسول ص هستم.
پدرو مادر عزیزم، شهدا با اهل بیت ع ارتباط دارند؛ اهل بیت ع شهدا را دعوت میکنند.
من در شب حمله ، یعنی فردا شب به شهادت میرسم و جنازه ام ، هشت سال و پنج ماه و بیستوپنج روز دیگر درمنطقه میماند.
بعدازین مدت جنازه ام پیدا میشود آنگاه که دیگر امام خمینی در میانتان نیست.
این اسراری است که ائمه ع بمن گفتند و من بشما میگویم.
به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم ؛ به آنان بگویید که مارا فراموش نکنند...
(دقیقا پیکر شهید بعداز شب عملیات یعنی ۸سال و ۵ ماه و ۲۵ روز بدستمان رسید و کاملا آن وصیتنامه درست بود)
☘به نقل از سردار حاج حسین کاجی
برگرفته ازکتاب خاطرات ماندگارص۱۹۲
شادی روح شهدا صلوات🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
♦️اقدام زیرکانه و جالب از شهید چمران با قوطی کنسرو !!
وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت "دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین. منم پرسیدم آخه قوطی خالی کنسرو به چه درد میخوره!!
بعد خود شهید چمران پیداش شد، با کلی شمع.
توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد. شب قوطی ها را فرستادیم روی رودخانه اروند.
عراقی ها فکر کرده بودند غواص است،
تا صبح آتش می ریختند!
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لاتی که از مدعیان شهادت جلو زد...
🔰#روایت_شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣