🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید محمدهادی ذوالفقاری
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
🇮🇷 #مزد_خون 🇮🇷
#بر_اساس_واقعیت
📖 قسمت سیو یکم
حالا خوب مفهوم حرفهای سیدهادی رو میفهمم که گفت:
"ذبح تفکر! مثل ذبح سر انسان نیست! که درد و سر و صداش بلند شه! کم کم و با روش های خاص انجام میشه!"
دستی به محاسنم کشیدم و با ناراحتی به خودم نهیب زدم و گفتم:
"یعنی خاک عالم تو سر یزید، آخه مرتضی چرا اینقدر دیر اصل مطلب رو گرفتی! سید به من گفت: هر محبتی نشانه ی دوستی نیست ولی من توجه نکردم!"
همه چیز رو که آدم نباید تجربه کنه!
یکم دیگه پیش رفته بودم خیلی احتمال داشت منم تفکراتم چپ کنه!
نفس عمیقی کشیدم و خدا رو شکر کردم که از چاله به چاه نیفتادم!
درست بود که خیلی بهم ریختم و باورش برام سخت بود که شیخ منصور اینقدر راحت به قدرت عقلش پشت پا بزنه! اما یه انگیزهی قوی درونم بوجود اومده بود برای اینکه مصممتر برای اهدافی که اومدم قم تلاش کنم...
حقیقتا فکر میکردم با جوابهایی منطقی که به منصور دادم که کاملا مشهود بود ناراحت شد چون اصلا به ذائقهاش خوش نیومد، کلا بیخیالم بشه، اما در کمال تعجب دیدم فردا صبح باهام تماس گرفت!
دو دل بودم جوابش رو بدم یا نه!
پیش خودم میگفتم :
"ما دیگه حرفی نداریم که با هم بزنیم چرا با من تماس گرفته؟!"
از یه طرف هم، چون خودش گفت سر یه فرصت مناسب بشینیم با هم صحبت کنیم، فکر کردم شاید بخواد بشینه و منطقی حرف بزنه!
در نهایت تصمیم گرفتم جوابش رو برای آخرین بار بدم ببینم چی میگه!
در کمال تحیر و تعجب دیدم برگشت بهم گفت:....
اخوی چی شد بالاخره برای امشب مطلبی، روضهای، پیدا کردی ؟!
واقعا داشتم با خودم فکر میکردم یا نفهمیده من چی گفتم دیشب! یا خودش رو به نفهمیدن زده!؟
گفتم:
"آقا منصور اون روضهای شما میخوای من براتون بخونم حقیقتا جایی براش منبع ذکر نکردن!"
گفت:
"مرتضی اینقدر سخت نگیر برای امام حسین میخوای حرف بزنی!"
گفتم:
"شیخ! زندگی امام حسین (ع) ما گزینشی نیست هر قسمتی که فقط دوست داریم انتخاب کنیم و راجع بش حرف بزنیم و هر قسمتی که به ذائقمون خوش نیومد حذفش کنیم!
امام حسین(ع) ما تمام ابعاد زندگی رو شامل میشه، نه فقط روضهی غریت و مظلومیت!"
وقتی جدیت من رو دید و فهمید این مرتضی اون مرتضی سابق نیست! خداحافظی کرد و گفت:
"پس انشاالله سر یه فرصت مناسب میبینمت!"
گوشی رو که قطع کردم
داشتم به خودم میگفتم:
"یعنی اگه فقط چند نفر، افرادی مثل شیخ منصور ما داشتیم برای جووونهامون پیگیری میکردن عمراً هیچ کدومشون بیخیال ما میشدن!؟
وسط تحلیلهای ذهنیم بودم که گوشیم زنگ خورد!
شیخ مهدی بود...
آخ که چقدر به موقع زنگ زد!
کلا خوشم میاد مهدی حس ششم حرفهای داره!
حسابی سورپرایزم کرد، گفت:
اومده قم...
ولی دو سه ساعتی بیشتر نمیموند، چون باید میرفت تهران کار داشت...
ولی من می خواستم با آب و تاب براش کل ماجرای شیخ منصور رو تعریف کنم و چون میدونستم به این زودیها دوباره توفیق دیدنش نصیبم نمیشه به همین خاطر گفتم:
"اگه یک روزه، میری سمت پایتخت من هم میام همراهت،"
خیلی استقبال کرد...
قرار گذاشتیم
و کمتر از یک ساعت بعد همدیگه رو دیدیم،
و چقدر حس خوبیه رفیق خوب آدم داشته باشه!
تمام طول مسیر فقط من حرف میزدم و مهدی ساکت گوش میداد...
از گرفتاریهایی که برام پیش اومد و منصور همراهم شد تا محبت و تحویل گرفتنهاش و جایگاه و بهاء بهم دادن و در آخر درخواستش رو مطرح کردن، گفتم!
من که از دم و دستگاه این جماعت خبر نداشتم صرف اتفاقاتی که برای خودم افتاده بود کلی گفتم و اینکه اصلا از منصور توقع نداشتم اینجوری برخورد کنه و خلاصه از این دست حرفهایی که به خودم مربوط میشد....
اما مهدی مثل همیشه قبل از اینکه شروع کنه به حرف زدن گفت مرتضی چقدر خوب شد امروز همراهم اومدی تهران بیا با هم بریم یه جایی!
میخوام یه چيزی بهت نشون بدم!
🔸ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
🇮🇷 #مزد_خون 🇮🇷
#بر_اساس_واقعیت
📖 قسمت سیو دوم
بیا با هم بریم یه جایی میخوام یه چيزی بهت نشون بدم!
گفتم: حاجی مگه تو خودت اینجا کار نداری؟!
گفت: چرا کار دارم، ولی الان اولویت این کار بیشتر از کار خودمه!
رسیدیم تهران، از خیابونهایی که مهدی میگذشت متوجه شدم به سمت بالا شهر تهران داریم حرکت میکنیم!
دل تو دلم نبود که مهدی چی میخواد نشونم بده که بیخیال کار خودش شد...
با رسیدن به مقصدی که مهدی مد نظرش بود، کمکم اوج فاجعه و وسعتش برام روشن شد! واقعا توی بالا شهر تهران اون هم این منطقه ،چطوری چنین خبر و صحنههایی بود!
چیزی که میدیدم اینقدر شوکهام کرد که...
غیر قابل تصور بود!
نزدیک صد، صد و پنجاه تا مرد با لباس دشداشهی عربی بلند با رنگ مشکی و شمشیر و قمه به دست! با کلی تجهیزات صوت و فیلمبرداری که همراه با صدای مداحی که شور گرفته بود و حسین حسین میخوند میزدن توی سر و صورتشون!!!
من از دیدن چنین صحنهای بیشتر وحشت کردم چون شمشیرها واقعی بودن و اگر یکیشون به سمت ما میاومد میتونست خیلی راحت قطعه قطعهمون کنه! آخه کسی که به خودش رحم نمیکنه و این شمشیر رو با اون وضعیت میکوبه توی سر خودش، هیچ بعید نبود دست به چنین کاری بزنه!
یه سری از اهالی محل هم دورشون جمع شده بودن ، چون منطقه، منطقهی شمیرانات تهران بود، بعضی از افراد که جمع شده بودن برای دیدن هیئت نوع تیپشون سبک خاصی داشت !
با دیدن این دسته که مثلا دستهی عزاداری محرم بود! شروع به فیلم گرفتن با گوشیهاشون میکردن و با حالت های چهرهای که نگفته پیداست چی با خودشون فکر میکنن، از این صحنههای دلخراش و وحشتناک فیلم میگرفتن!
از دیدن چنین صحنههایی واقعا به لکنت زبان افتادم! بریده، بریده گفتم: مهدی... مهدی... اینجا چه خبره!
اینا چرا اینجوری میکنن حاجی...!
برگشت نگاهم کرد و گفت:
مگه تو توی هیئتشون نبودی! من فکر کردم دیدی این صحنهها رو!
گفتم:
یا پیغمبر!!! نه! من خیر سرم توی آشپزخونه بودم! یعنی اینا دار و دستهی منصوراند!
نیمچه لبخندی زد و گفت:
منصور که یه نوچهای مثل همین هاست!
گفتم:
نوچه! نوچهی کی؟
گفت:
فرقهای به اسم شیرازیها
یادم افتاد منصور اون شب از شخصی به اسم سید صادق شیرازی حرف زد...
🔸ادامه دارد ...
part11_salam bar ebrahim.mp3
12.1M
📚کتاب صوتی
#سلام_بر_ابراهیم۲
🕊زندگینامه و خاطرات شهید بی مزار ابراهیم هادی
قسمت 1⃣1⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد.
شهید #عبدالمهدی_مغفوری🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«✨💔»
سـخـنانے از شـهیدِ مـدافع حــرم
شهید مدافع حرم🕊🌹
#محسن_حججی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
هدایت شده از سلطان امام رضا(ع)💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات خاصه امام رضا (ع)
رو به حرم رضوی برحسب ادب
دست برسینه می گذاریم و می خوانیم.
🕊🌹✨آمــــــدم ای شاه سلامت ڪنم
🕊🌹✨عـــرض ارادت به مقامت ڪنم
🕊💚✨بنیابت ازمولا صاحب الزمان عج
🌺اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی
🍃 الرِّضَا الْمُرتَضَی...
🌺اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَحُجَّتِکَ عَلیٰ
🍃مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ،
🌺اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً،
🍃زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً،
🌺کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ.
✧الســلام علیڪ یا غریب الغربا ✧
✧الســلام علیڪ یا معین الضعفا ✧
✧الســلام علیڪ یا علے بن موسی الرضا (؏) ✧بحق امام رئوف عجل لولیڪ الفرج✧ 🤲
☆🌺〰️🍃〰️🌺〰️🍃☆
🕊🌺الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲
❣@soltan_imamreza
〇(سلطان امام رضا(ع⇧
برای زمینه سازی ظهور #امام_زمان عجل الله
تنها شعار دادن کافی نیست باید حرکت کرد و در عمل ارادت خود را نشان داد...
شهید رسول خلیلی🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
هدایت شده از سلطان امام رضا(ع)💚
35.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 #میلاد_امام_رضا(ع)
💐اومدم به نغمه خوانی
💐به زبون آبادانی
🎙 #حسین_طاهری
👏 #سرود
👌فوق زیبا
♥️ #امام_رضا
❣@soltan_imamreza
〇(سلطان امام رضا(ع⇧
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد
🔸️با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿🌻
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صلي الله عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهِ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيُّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهِ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
🔟 دهمین چله ی کانال متوسلین به شهدا
💫 امروز " چهارشنبه 10 خرداد ماه "
📌روز " چهلم " چله صلوات و زیارت عاشورا《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
" حسین خرازی "🌷🌷🌷
معرف: آقای نادری 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@motevasselin_be_shohada
سردار شهید حسین خرازی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۳۶/۶/۱
محل ولادت: اصفهان
شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۸
محل شهادت: شلمچه_عملیات کربلای۵
عملیاتهایی که حضور داشتند: طریقالقدس، فتحالمبین
بیتالمقدس، رمضان، والفجر۴
بدر و والفجر۸
مزار: گلستان شهدای اصفهان
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰مختصری از زندگینامه شهید حسین خرازی
💐🍃شهید حسین خرازی در ۱۳۳۶ خورشیدی در یکی از محلات قدیمی اصفهان چشم به جهان گشود. او در ۱۳۵۵ خورشیدی با به پایان رساندن تحصیلات مقدماتی برای انجام خدمت وظیفه عمومی به مشهد رفت و همزمان با گذراندن دوران خدمت نظام وظیفه در محافل مذهبی به مطالعه علوم قرآنی پرداخت و در ۱۳۵۷ خورشیدی پس از صدور فرمان امام خمینی(ره)مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها وی نیز فرار کرد و به صفوف انقلابیون پیوست و با کوشش تمام در راه به ثمر رسیدن انقلاب فعالیت کرد.
شهید خرازی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به کمیته دفاع شهری اصفهان که پس از مدتی به سپاه پاسداران تبدیل شد، پیوست و به سبب آشنایی اش با تجهیزات نظامی به مسوولیت اسلحه خانه کمیته منصوب شد. در پاییز ۱۳۵۸ خورشیدی برای مبارزه با ضد انقلاب به همراه چند تن دیگر از اعضای سپاه استان به گنبد و بندر ترکمن رفت و در این ماموریت پیشنهاد فرماندهی نیروهای اعزامی از اصفهان را نپذیرفت و به عنوان فرمانده دسته در پاکسازی شهر گنبد شرکت کرد.
وی با ایجاد امنیت در ترکمن صحرا به فرماندهی عملیات سپاه بندر ترکمن منصوب شد و پس از حدود سه ماه به اصفهان بازگشت. هنگامی که در کردستان، گروه های ضد انقلاب اسلامی دست به آشوب زدند، حسین خرازی به پاوه رفت و سپس در آزادسازی سنندج از دست گروهک ضد انقلاب نقش موثری ایفا کرد.
شهیدخرازی با هوش و استعدادی که داشت، تاکتیک ها، فنون نظامی و شیوه فرماندهی را خیلی سریع فراگرفت به گونه ای که به فرماندهی گردان ضربت سپاه سنندج منصوب شد.
گردان ضربت که وی فرماندهی آن را برعهده داشت با رزمندگان شجاع و دلاور خود در آرامش و امنیت شهرهای کردستان موثر بود، بنابرگفته سردار محسن رضایی، «شهید خرازی در اوج درگیری های کردستان به آنجا رفت بعد از تسخیر کردن سنندج، همراه با علی رضاییان فرمانده قرارگاه تاکتیکی حمزه به عنوان فرماندهی گردان ضربت که از قوی ترین گردان های آن زمان محسوب می شد، وارد عمل شد. وی در تسخیر شهرهای دیگر کردستان از قبیل دیوان دره، سقز، بانه، مریوان و سردشت نقش موثری ایفا کرد.»
☘نقش شهید خرازی در دگرگونی های دفاع مقدس
با شروع جنگ تحمیلی هیچ خط دفاعی در جنوب در برابر حملات بعثی ها وجود نداشت و عملیات پارتیزانی نیروهای مردمی و سپاه با اسلحه و تجهیزات بسیار محدود برای مقابله با تهاجم بعثی ها کافی نبود. خبر سقوط شهرهای جنوب یکی یکی شنیده می شد، شهید خرازی با وجود نگرانی هایش در کردستان در آغازین ماه های جنگ تحمیلی از کردستان به جبهه های جنوب آمد و از طرف سردار رحیم صفوی به فرماندهی منطقه عملیاتی دارخوئین منصوب شد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌺🌿✨🌺🌿✨🌺
♦️خاطراتی از شهید خرازی♦️
يك روز قرار بود تعدادي از نيروهاي لشگر امام حسين (ع) با قايق به آن سوي اروند بروند. حاج حسين به قصد بازديد از وضع نيروهاي آن سوي آب، تنهايي و به طور ناشناس در ميان يكي از قايقها نشست و منتظر ديگران بود. چند نفر بسيجي جوان كه او را نميشناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خيرت بدهد ممكن است خواهش كنيم ما را زودتر به آن طرف آب برساني كه خيلي كار داريم.» حاج حسين بدون اينكه چيزي بگويد پشت سكان نشست، موتور را حركت داد. كمي جلوتر بدون اينكه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز كرد...
برا سلامتى غواصامون صلوات
«اين چه وضعشه. مرديم آخه از سرما. نيگا كن. دستهام باد كرده. آخه من چه طورى برم تو آب؟ اين طورى؟ يه دستكش نمىدن به ما.»
على گفت «خودشو ناراحت نكن. درست مىشه.»
همان وقت حاج حسين با فرماندههاى گردان آمده بودند بازديد. گفتم «حالا مىرم به خود حاجى مىگم.»
على آمد دنبالم. مىخواست نگذارد، محلش نگذاشتم. رفتم طرف حاج حسين. چشم حاجى افتاد به من، بلند گفت «برا سلامتى غواصامون صلوات.»
فرماندهها صلوات فرستادند. لال شده بودم انگار. سرما و همه چى يادم رفت. برگشتم سر جايم ايستادم; على مىخنديد.
**********
✨عروج
از سنگر دوید بیرون. بچه ها دور ماشین جمع شده بودند. رفت طرفشان. پیرمرد تخریبچی که تا آن لحظه دنبال فرمانده لشکر میگشت، بلند شد و راه افتاد. حاج حسین خرازی داشت با راننده ماشین حرف میزد. پیرمرد دست گذاشت روی شانهاش. حاجی برگشت. همدیگر را بغل کردند. پیرمرد میخواست پیشانیاش را ببوسد. حاجی میخندید و نمیگذاشت. خمپاره افتاد. یک لحظه همه خوابیدند روی زمین. گرد و غبار که نشست همه برخاستند و دنبال همدیگر گشتند. اما او برنخاست. با شکافی در سینه، قلبی که پاره شده بود و لبخندی پر از درد روی خاک تشنهای که حریصانه خون گرم و جوانش را میمکید، آرام گرفت.
**********
✨ بالهای بهشتی
خوف، فرزند شک است و شک، زاییده شرک و این خوف و شک و شرک، راهزنان طریق حقاند. اگر با مرگ انس نگیری، خوف راه تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد. شهید حسین خرازی را آنچنان انسی به مرگ بود که گویی هر لحظه آماده است تا آن را گرم در آغوش گیرد. بارها و بارها زمان و شهادت و محل دفنش را به دوستانش اعلام کرده بود. آنچه علمدار لشکر امام حسین علیهالسلام را دلگرم میکرد، یاد شهد شیرین شهادت بود. او خوب میدانست که مقصد را در این عالم دلتنگیها نمیتوان یافت. حسین پیش از آنکه حسینی شود، عباسی شد و از آنجا که میدانست تا دستان ظاهر بریده نشود، بالهای بهشتی نخواهد رویید، دست راست خویش را پیشکش یار کرد.
**********
✨ ازدواج
یکی از دوستان شهید حسین خرازی ماجرای ازدواج او را چنین بیان میکند: «او تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست. حسین به مزاح به مادرم گفته بود: من فقط پنجاه هزار تومان پول دارم و میخواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم. بالاخره با تلاش مادرم، او که ایام زندگیاش را دائما در جبهه سپری کرده بود، بانویی پارسا را به همسری برگزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر کبیر انقلاب رحمهالله برگزار شد. لباس دامادی او پیراهن سبز سپاه بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده، یک قبضه تیربار گرنیوف به وی هدیه دادند و روی آن نوشتند جنگ را فراموش نکنی. فردا صبح حسین تیربار را به پادگان بازگرداند و با تکیه بر وجود شیرزنی که شریک زندگیاش شده بود به جبهه بازگشت».
**********
✨حسین ساده بود
حاج حسین خرازی ساده بود و هیچگاه از مقامش برای پیشبرد کارهای شخصی استفاده نکرد. فرماندهی لشکر برای او به معنای مسئولیت بزرگتر و کار بیشتر بود، به معنای صبر و اندوهی بیاندازه. وقتی ازدواج کرد، حقوقش مثل دستمزد همه بسیجیها فقط کفاف یک زندگی ساده را میداد. 2200 تومان در ماه. بهبه تنها چیزی که فکر نمیکرد پاداشهای دنیوی بود. هیچگاه شرایطی بهتر از نیروهایش نداشت.
**********
✨توحید
یکتاپرستی در تمامی حرکات و سکنات شهید حسین خرازی مشهود بود. معرکه، معرکه مرگ بود و دیگر نمیشد در دل شرک ورزید و ریاکارانه دم از توحید زد. این همان معرکهای بود که به فرموده علی علیهالسلام ، جوهره مردان در آن نمودار میشد. وقتی بسیجیهای کم سن و سال زیر سنگینی آتش زمینگیر میشدند، او را میدیدند که به تنهایی از انتهای نزدیکترین خاکریز دشمن به سویشان میآمد؛ آرام، راست قامت و بیهیچ حرکت اضافه در بدن، بیتوجه به مرگی که میبارد.
✨ادامه👇