☆🕊🥀
ما از سوختن نمی ترسیم
ڪه چون پروانہ ها عاشق نوریم
و هرجاڪه نور
#ولایت است گرد آن حلقہ می زنیم...
"شهید #سید_مرتضی_آوینی "
سالروز
🕊شهادت #سردار شهید مدافع حرم
مهندس "حاج حسن #شاطری"
وقتی خبر شهادت ایشان را به #رهبر معظم انقلاب دادیم فرمودند: «خوشا به حال حاج #حسن، جوانیش در مسیر خدمت به دین و انقلاب و امام بود و در پایان با نوشیدن شربت شیرین شهادت بهترین پایان را برای زندگی خود رقم زد
🌱شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرجَهُمْ
.
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای اولین باره از لندن به عشق رهبرم اومدم راهپیمایی
برای این که پوز علی کریمی ها و مصی جغجغه و اینتر آشغال رو بزنم
➖➖➖➖➖➖➖
🇮🇷🌺🌸👆🎋🌴🌴
✨گناه به خاطر زن و بچه✨
خیلی از مردم بخاطر فرزندان و خانواده دچار گناه می شوند،
فرمان پروردگار را زیر پا می گذارند
حق الناس را ضایع می کنند و در توجیه می گویند: بخاطر آسایش و محبت به خانواده این کارها را مرتکب شدم!
درست است که تلاش برای رفاه خانواده در حکم جهاد است اما به چه قیمتی؟!!
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله می فرمایند:
إیّاکَ أن تَدَعَ طاعَهَ اللّهِ و تَقصِدَ مَعصیتَهُ شَفَقهً على أهلِکَ، لأنَّ اللّهَ تعالى یَقولُ: «یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُم و اخْشَوْا یَوماً لا یَجزِی والدٌ عَن وَلَدِهِ وَ لا مَولودٌ هُوَ جازٍ عَن والِدِهِ شَیْئاً»( لقمان: ۳۳.)
مبادا به خاطر دلسوزى براى خانوادهات، اطاعت خدا را رها کنی و به نافرمانى او روى آورى؛ زیرا خداوند متعال مىفرماید: «اى مردم! از پروردگارتان [اطاعت کنید، و از محرّماتش] بپرهیزید، و از روزى بترسید که هیچ پدرى چیزی[از عذاب را]از فرزندش دفع نمی کند و نه هیچ فرزندی برطرف کننده چیزی از [عذاب] پدرخویش است ». (میزان الحکمه،ج۴،۲۶۳ حدیث: ۶۷۴۳.)
حرص به دنیا بخاطر فرزند ممنوع
روایت هست که می فرماید: بخاطر فرزندان خودتان را به آب و آتش نزنید! بخاطر فرزندان عذاب جهنم را برای خودتان نخرید!
اگر دوستان خدا هستند، که خداوند آنها را کفایت می کند
اگر دشمنان خدا هستند، برای دشمن خدا کار می کنید؟
از دنیا می روید و برای ذره ذره مالی که جمع کرده اید بازخواست می شوید، دیگران مالتان را می خورند اصلا یادتان هم نمی کنند و شما باید حساب پس بدهید.
⚡ نشر دهید صدقه جاریه ⚡
گناه شناسی
🌹برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان صلوات 🌹
🔴جزئیات شهادت مامور پلیس در شهرستان خوی
🔹سردار رحیم جهانبخش در تشریح این خبر اظهار داشت:گروهبان یکم "محمدرضا حاجی حسینلو" از ماموران کلانتری خدمات انتظامی ارومیه که برای امدادرسانی و تامین نظم و امنیت مناطق زلزله زده شهرستان خوی اعزامشده بود، در حین انجام ماموریت، توسط سارق مجروح که به علت شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت رسید. با اشراف اطلاعاتی پلیس امنیت عمومی و همچنین حضور کارآگاهان پلیس آگاهی، متهم فراری در کمترین زمان ممکن دستگیر و به مقر پلیس هدایت داده شد.
🔹کارکنان پلیس در خط مقدم برخورد با ناهنجاریها و جرایم مختلف هستند و هرگز اجازه نخواهیم داد در مناطق زلزله زده شهرستان خوی، کسی خدشهای به امنیت و آرامش خاطر شهروندان عزیز وارد کند.
هدایت شده از کانال ارزشی علوییون(سیاسی,فرهنگی,اجتماعی, نظامی,......
💐🍃💐🍃💐
💐🍃💐🍃
💐🍃💐
💐🍃
💐
👤مرحوم دولابی
هر جا غصه دار شدی استغفار کن😊
استغفار امان انسان است💐
به این کاری نداشته باش
که چرا محزون شده ای .
اذیتت کرده اند؟ گناهی کردی؟😢😔
محزون که شدی استغفار کن . 😇
چه غم خود را داشته باشی و چه غم مومنین را
🌺استغفار غم ها را از بین می برد
همانطور که وقتی خطا می کنی
همه صدمه میخورند ،
مثلا وقتی چند نفر کفران می کنند
به همه ضرر می رسد ،
استغفار که می کنی به همه ما
سوای خودت نفع می رسانی.☺️
استغفار:🍃( اَستَغْفُراللهَ رَبّی و اَتوبُ اِلَیه)🍃
🔰زندگینامه شهید علی آقاعبداللهی
°•|🕊🌤💐|•°
🌺🍃حاج علی آقا عبداللهی در تاریخ 69/7/10 در تهران به دنیا آمد و در سال 76 در دبستان رسالت منطقه 11 ثبت نام و کلاس اول رو سپری نمود و سال 77 به دبستان امید امام منتقل و تا کلاس پنجم دبستان را در آنجا گذراند دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی ابن سینا منطقه 11 سپری نمود کلاس اول دبیرستان را در دبیرستان شهید مفتح گذراند و دوم و سوم دبیرستان را در هنرستان فنی شهدا در منطقه 12 در رشته برق و الکترونیک گذراند . کاردانی رشته الکترونیک خود را در دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهر ری سپری نمود .
بلافاصله پس از اتمام درس در سال 1390 به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن یک دوره یکساله در دانشگاه امام حسین(علیه السلام) در سپاه انصار مشغول خدمت شد .
در سال 91 ازدواج نمود و در سال 93 صاحب فرزند پسری به نام امیرحسین شد .
در تاریخ 94/9/22 پس از دو سال پیگیری موفق به اعزام به سوریه گردید و در تاریخ 94/10/23 درست 31 روز پس از اعزام در منطقه خالدیه خان طومان به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهر ایشان تاکنون بازنگشته است و همانطور که به حضرت زهرا«سلام الله علیها» ارادت ویژه ای داشت همانند ایشان بی نشان ماند .
🌹صفات بارز اخلاقی:
مؤمن، مهربان، دلسوز، خوش اخلاق، خنده رو، شوخ طبع، دست و دلباز، خلوص نیت در انجام وظایف دینی و امور خیر، اعتقاد راسخ به اصل نظام جمهوری اسلامی ایران و اصل ولایت فقیه، آگاه و بصیر نسبت به امور سیاسی جامعه، غیرتمند نسبت به خاندان عصمت و طهارت و همچنین خانواده، ارادت خاص به شهدا مخصوصاً شهدای گمنام، ارادت خاص و ویژه به حضرت زهرا سلام الله علیها..
🌹علایق:
مراسمات مذهبی به خصوص هیأتهای بزرگوارانی چون: حاج منصور ارضی،حاج محمد طاهری ، زیارت کربلا و مشهد مقدس، تفریح و گردش، کوهنوردی، راپل، پرواز، ورزش های هیجانی، و در دوران تاهل و پدرش شدن عشق به همسر و فرزند…
🌹گریه برای یک زخم کوچک
امیر حسین تنها یادگار شهید است که اکنون حدود دو سال دارد. پای حرف که به او می افتد. مادر شهید از خاطرات ازدواج شهید و عشق و علاقه او به فرزندش می گوید: ما اسفند 91 برای علی آستین بالا زدیم و عقدش را طی یک مراسم ساده محضری برگزار کردیم.
30 اردیبهشت 92 هم که جشن شان برگزار شد و کمی بعد سر خانه و زندگی شان رفتند.
نوه ام امیر حسین 11 شهریور 93 به دنیا آمد. علی آن قدر امیر حسین را دوست داشت که یکبار می خواست ناخنش را بگیرد، اندازه سرسوزنی انگشت امیر حسین زخم شد و خون آمد.
آن روز علی مثل اسفند بالا و پایین می رفت و می گفت دست پسرم زخمی شد. من گفتم چیزی نیست که چسب زخم می زنی خوب می شود.
اما علی از فرط علاقه به فرزندش، آرام نمی شد. از مادر شهید می پرسیم با وجود این همه وابستگی که به شما و خانواده و خصوصا فرزندش داشت چطور دل کند و رفت:
هنر امثال علی همین است که با وجود همه دلبستگی ها به خاطر ارزش ها و اعتقادهایی که دارند، دل بکنند و بروند.
علی در روزهای آخر قبل از اعزامش یک جورهایی به امیر حسین کم محلی می کرد. من وقتی این رفتارش را دیدم فهمیدم احساس کردم که دارد خودش را برای روزهای جدایی آماده می کند. حتی به یکی از خواهرانش گفتم: علی دارد آماده رفتن می شود.
کم کم زمزمه رفتن کرد، برای همین ما شب یلدا را 10 روز جلوتر گرفتیم. در مراسم شب یلدا رفت داخل اتاقش. رفتم سراغش گفت: “در را بببند، دارم یک کار مهم انجام میدهم.” که متوجه شدم وصیتنامهاش را مینویسد.که از وصیتنامهاش فهمیدم به چه درجه کاملی رسیده.
جالب است وصیتنامهاش را پاک نویس نکرده اما حتی یک خط خوردگی ندارد. همان چیزی که در ذهنش بوده را نوشته. خیلی وصیت کاملی است در مقایسه با وصیتنامههای شهدا.
از علی پرسیدم: “به فامیل بگویم میروی سوریه؟” گفت: “نه اصلا بگذار هروقت رفتم، خودشان سراغم را که بگیرند متوجه میشوند.” یک اخلاقی که داشت این بود که نمیخواست قبل از اینکه کاری انجام شود، بگوید. میگفت: “نمیخواهم اگر منتفی شد همه جا بپیچد.”
بار اول وقتی که میخواست برود، پدرش ساکش را برایش برد، او هم آمد خداحافظی کرد.
خیلی سخت بود، خیلی.
آن موقع نشد که برود و دوباره برگشت، اما مجددا دو سه روز بعدش به همراه همسرش با موتور آمد منزل ما برای خداحافظی و بعد هم رفت منزل مادر خانمش، خانمش را گذاشته بود آن جا، موتورش را هم همان جا گذاشت تا اینکه یکشنبه رفت.
میگفت بردن گوشی به سوریه شرعا اشکال دارد، چون امنیت ندارد/میگفت: بعد از شهادتم هیچ هزینهای از طرف سپاه قبول نکن
✨ادامه👇
🌹طلبه شهیدی که هر روز پای مادرش را می بوسید
🔉برادر شهید :
اصغر هميشه با روي خوش با مردم برخورد مي کرد و هنگامي كه به منزل مي آمد، ابتدا پاي مادر را مي بوسيد و ايشان را تكريم مي كرد، به همين خاطر مادرم هميشه او را دعا مي كرد✨
✅ اصغر شخصيتي بسيار مهربان داشت و از همان دوران كودكي، آرزوي روحاني شدن را در سر مي پروراند و پيگير درسهاي طلبگي مي شد.
او در سن 14 سالگي وارد حوزه علميه شهر اميديه خوزستان شد و پس از گذراندن 5 سال تحصيلي، در حوزه علميه اصفهان به تحصيل ادامه داد و از لحاظ درسي در سطح بسيار بالايي قرار داشت و هيچ گاه انجام كاري را بر درسش ترجيح نمي داد
شهید مدافع حرم #سیداصغرفاطمیتبار"🕊
#یادش_با_صلوات
#روز_مادر
🥀🕊
🌹آخرین وداع
روز اعزام علی، پدر تک پسرش را تا محل اعزام بدرقه می کند. وقایع آن روز خیلی خوب در ذهن محمد آقا عبداللهی پدر شهید ماندگار شده است. او می گوید: نمی دانم بگویم متاسفانه یا خوشبختانه! روز اعزام علی، من از صبح با او بودم.
اول من را سوار موتورش کرد و با هم به خیابان جمهوری رفتیم تا کار بانکی اش را انجام بدهد. بعد با دوستش رفت دنبال کارت ملی و شناسنامه اش که برای اعزام لازم بود.
همسر و فرزندش خانه ما بودند که بردم و آنها را رساندم و بعد علی را تا محل اعزامش همراهی کردم. نمی دانم چه حسی از درون به من می گفت این آخرین باری است که علی را می بینم و رفتنش را بازگشتی نیست.
🌹من گلوله خوردم
شهید علی آقا عبدالهی 19 آذرماه 94 به سوریه اعزام می شود و چون تخصص مخابرات داشت، قرار می شود در همین واحد خدمت کند. اما روح بی قرارش باعث می شود با اصرار از مسئولان تقاضای اعزام به مناطق عملیاتی را بکند.
پدر شهید می گوید: گویا علی برای اعزام به منطقه عملیاتی موافقت سردار سلیمانی یا سردار اصلانی را جلب می کند. یکی از همرزمانش تعریف می کرد یک روز ما به محل صعب العبوری رسیده بودیم که دیدیم جوانی با لباس نظامی و اسلحه آنجا ایستاده است.
از دیدنش تعجب کردیم. آنجا منطقه ای صعب العبور بود و مشخص بود که ایشان مصافت زیادی را پیاده آمده است. هویتش را پرسیدیم که گفت علی آقا عبدالهی است و موافقت سردار را برای کار عملیاتی گرفته است.
اصرار داشت همراه ما بیاید و هرچقدر سعی کردیم مانعش شویم قبول نکرد و عاقبت با ما آمد. چند روز در منطقه عملیاتی بود که بعد قرار شد با شهید انصاری و یک رزمنده دیگر به نام آقای مجدم به خالدیه خان طومان بروند.اما طی راه به کمین تروریست ها می افتند و انصاری به شهادت می رسد.
بعد از نماز مغرب و عشاء هوا تاریک می شود و گویا نیروهای سوری همراه شان هم فرار می کنند. در این هنگام علی قصد می کند جلوتر برود. آقای مجدم می گوید ما که مهماتی نداریم. علی می گوید من دو نارنجک و پنج فشنگ دارم.
چون در تاریکی مشخص نبود چه کسانی مقابل شان هستند، می گویند “لبیک یا زینب” که تروریست ها هم فریب می زنند و می گویند لبیک یا زینب، این دو به خیال اینکه نیروهای خودی هستند جلوتر می روند که در محاصره آنها می افتند. مجدم می تواند از محاصره فرار کند.
اما علی می ماند و بعد از آن کسی او را نمی بیند. آخرین حرفی که از طریق بی سیم زده بود این جمله است: من گلوله خوردم. از آن لحظه دیگر کسی از علی خبری ندارد.
بچه های سپاه شهادتش را تایید کرده اند. اما من هنوز چشم انتظار آمدنش هستم. گمگشته خالدیه عاقبت باز می گردد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─💐
💥مرد بودن در عین نوجوانی
وی در مورد منش این شهید گفت: او در ۱۷ سالگی بسیار بزرگ بود و واقعاً مسئولیتپذیری بالایی داشت. یک بار من و پدرش به کربلا رفته بودیم و وقتی بازگشتیم، متوجه شدم علی برای تولد خواهرش یک کیک تولد خامهای درست کرده بود و از کیکی که درست کرده بود تعریف میکرد و به من عکسها را نشان میداد و یک گوسفند خریده بود و با موتور آن را به خانه آورده بود.
علی سه خواهر دارد که در بین آنها اول علی ازدواج کرد و بعد از او یکی از خواهرانش. علی خواهرش را قبل از ازدواج نصیحت میکرد و میگفت باید در زندگی صبور و گوش به فرمان همسرش باشد.
💥شجاعت شهید
زهرا غزالی از شجاعت فرزندش تعریف کرد و گفت: او بسیار جسور و شجاع بود و در کودکی با همسن و سالانش بازی میکرد، اما در نوجوانی و جوانی چندان علاقهای به برنامههای ورزشی و جمعی نداشت. علی بیشتر به سراغ ورزشهای رزمی میرفت. اسبسواری و شنا را دوست داشت و در راپل به حد مربیگری رسیده بود. یک دوره پاراگلایدر نیز رفت و سقوط آزاد از هلیکوپتر را هم انجام میداد.
دوستانش میگویند هر چه بلد هستند از علی دارند و اگر علی نبود از سقوط آزاد و راپل میترسیدند و این شجاعت علی بود که آنها را به انجام این کار و آموختن آن تشویق میکرد. علی همیشه میگفت هر کس بترسد ناتوان خواهد ماند.
این مادر شهید با بغضی نفسگیر بیان کرد: علی خیلی زود بزرگ شد. همسایهای داشتیم که درگیر سرطان بود. یک بار به شمال سفر کردیم و گفته بودند که شخصی در شمال هست که دارویی برای آن همسایه ما دارد. دغدغه علی این بود که زودتر آن شخص را پیدا کند و برای همسایهمان دارو را بگیرد. وقتی آن همسایه در بیمارستان بود، اختیار خود را از دست داده بود و علی همه را از اتاق بیرون و او را تمیز کرد. وقتی آن مرد فوت کرد، علی با وجود سن پایینی که داشت، همه کارهای او را از جمله غسل دادن انجام داد........
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰🌺
🔷حکایت کودکیهای شهید از زبان مادر
🔸☘🔸☘🔸
زهرا غزالی، مادر شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی در گفتوگویی در رابطه با این شهید بیان کرد:
قبل از تولد علی در منزل دایی شهیدم بودم و در خواب دیدم که نام او را علی صدا میکنم و به این ترتیب دانستم که نام فرزندم را باید علی بگذارم. پسرم در روز دهم مهرماه سال ۱۳۶۹ به دنیا آمد. وقتی که او دیده به جهان گشود پدرش به دلیل مأموریت کاری خارج از کشور بود و با من تماس گرفت و اسم فرزندمان را پرسید، من نیز گفتم اسم فرزندمان را علی گذاشتهام. پدر علی پرسید؛ دوست نداشتی نام پدرم و یا پدر خودت را روی او بگذاری؟
گفتم؛ من در خواب دیدم که نام او را علی گذاشتهام و این گونه نام او علی شد.
ما تا ۴۰ روز در منزل داییام بودیم و بعد از آن ما نیز به خارج کشور رفتیم و بعد از دو سال به ایران باز گشتیم و در خیابان آذربایجان مستقر شدیم. علی حدود پنج سال داشت که او را در خیابان جمهوری در کلاس پیش دبستانی ثبتنام کردم. او روزهای اول وابستگی زیادی از خود نشان میداد که رفته رفته آرام شد. کلاسهای اول و دوم ابتدایی را در مدرسه رسالت گذراند و از کلاس سوم به بعد را در مدرسه امام خمینی(ره) بود.
کلاسهای راهنمایی را نیز در مدرسه مفتح پشت سر گذاشت. در آن دوران او را در کلاس بدنسازی گذاشتم که مربیهای او گفتند این کلاسها برای علی زود است، پس از آن علی را در کلاس جودو ثبتنام کردم تا کمربند قهوهای جودو را دریافت کرد.
💥خوابی که گواه بزرگی او بود
مادر این شهید مفقودالاثر از خوابی عجیب که فرزندش در کودکی دیده بود این چنین تعریف کرد: علی وقتی هشت ساله بود در خواب دید که همراه با محمدحسین طباطبایی، حافظ قرآن در حال قدم زدن هستند که پیامبر(ص) را میبینند و ایشان به علی میفرمایند که او را به فرزندی قبول کرده است.
من با توجه به وجود واژه آقا در اول اسم خانوادگی علی شک کردم که شاید سید باشند، برای همین دو سال به دنبال پیدا کردن شجرهنامه او بودم، اما به نتیجهای نرسیدم. در همین حال تا دو سال همسایهها در روز عید غدیر به منزل ما میآمدند و از علی عیدی میگرفتند که بعد از آن دو سال تحقیق به نتیجهای نرسیدم و بنا را بر رؤیا بودن آن خواب گذاشتم.
💥فیض بردن از عتبات در جوانی
وی به خاطرات سفرهای شهید علی آقاعبداللهی اشاره کرد و گفت: علی در میانه سن ۱۶ تا ۲۲ سالگی چند بار به سوریه، کربلا و مکه رفت. پدر علی در مجلس مشغول به کار بود و برای حج نامنویسی کرده بود. به علت زیاد بودن متقاضیان حج، قرعهکشی شد و نام علی برای سفر حج درآمد. به این ترتیب علی در سن ۱۶ سالگی به تنهایی به حج رفت.
او بسیار به نظافت و مرتب بودن حساس بود و مکه، یک لباس دشداشه عربی و یک اتو خریده بود. فروشنده به علی گفته بود که اتو نسوز است و مشکلی پیش نخواهد آمد و علی نیز با خیال اینکه فروشنده حقیقت را گفته است از اتو استفاده میکند و متوجه میشود که هم لباسش و هم اتو سوخته است.
علی اتو را برداشت و سراغ فروشنده رفت تا اتو را پس دهد و تا اتو را پس نداده و پول خسارت خود را نگرفته، از مغازه بیرون نیامده بود.
💥امداد از سوی آیتالله سیستانی
وقتی به کربلا رفته بود، دید که یکی از زائران در حال عکاسی بود که مأموران عربی او را کتک میزنند و گوشی او را توقیف میکنند. علی هرگز قبول نمیکرد که کسی به پاییندستی خود زورگویی کند و همانجا با مأمورین درگیر میشود و مأمورین علی را بازداشت میکنند.
نمیدانم از چه طریقی آیتالله سیستانی متوجه این اتفاق میشود و دستور آزادی علی را صادر میکند و علی بعد از مدتی آزاد میشود. او بسیار باسلیقه بود و هر سفری که میرفت برای همه افراد خانواده سوغاتی میآورد و با توجه به نیاز افراد هدایایی میگرفت که من با این سن و سالم نمیتوانم چنین هدایایی بگیرم.
💥ایستادگی در برابر زورگویی
مادر شهید آقاعبداللهی در مورد این روحیه شهید به یک خاطره دیگر اشاره و بیان کرد: علی دوستی داشت که وی یک عینک تهاستکانی داشت و یکی از بچههای مدرسه او را مسخره میکرد و کتک میزد که علی وارد عمل میشد و به کسی اجازه زورگویی به او را نمیداد. علی به هیچ وجه قهر کردن را دوست نداشت و وقتی با خواهرانش دعوا میکرد به سرعت از آنها عذرخواهی میکرد و اصطلاحاتی را به کار میبرد که دل خواهرانش را به دست میآورد.
در بین دوستانش نیز معروف بود که وقتی بین دوستان کدورتی به وجود میآمد، علی واسطه میشد و ناراحتیها را از بین میبرد، حتی پدر و مادر یکی از دوستانش متارکه کرده بودند و علی از من میخواست که کاری کنیم تا دوباره به خانه و خانواده خود برگردند
✨ادامه👇