این روزها مشغول خواندن این کتاب هستم. فکر کردم من اصلا دچار سوگ نشدم. خدا را شکر کردم که تا اینجای زندگیام کسی را از دست ندادم و دچار سوگ نشدم.
اما بعد از چند لحظه حس کردم سنگینی عجیبی روی قلبم حس میکنم، من دچار سوگ بودم، دقیقا وسطش یا درستترش این است در عمقش.
من هميشه سوگجمعی را تجربه کردهام، سوگ مشترک. این از دستدادن اگر چه از دست دادن بزرگی است، اگر چه جامعه را در یک شوک بزرگ فرو میبرد، اما تحملش سادهتر است، میتوانی دربارهاش صحبت کنی، و همدردیهای بیشماری دریافت کنی، انگار همه تو را میفهمند، انگار ما یک نفریم.
سوگهای مشترک رشد جمعی دارد.
۲۵۶ 🌌
گورهای بیسنگ
بنفشه رحمانی
کتاب گورهای بیسنگ روایت مستندی از زندگی بنفشه رحمانی و تلاش برای بارداری است. این کتاب نُه فصل دارد و رحمانی در هر فصل بخشی از تجربیات و مشاهداتش را در این مسیر بیان میکند.
نویسنده احساسات تمام زنانی را که به هر دلیلی بچهدار نشدهاند را به خوبی بهتصویر میکشد. با خواندن این کتاب متوجه شدم که زنان چه احساسات مشترکی را تجربه میکنند اما گاهی از بیان آنها عاجز هستند.
مطالعهی این کتاب را توصیه میکنم، نه صرفا برای خواندن یک تجربه برای اینکه بدانیم نظر دادن و توصیه کردن و سؤال کردن همیشه نیاز نیست. گاهی میتوانیم عقب بایستیم و سوال یا توصیهای نکنیم. رحمانی در بخشی از کتاب میگوید با بچهدار نشدن انگار به همهی اطرافیانت بدهکاری.
ویژگی مثبت روایت رحمانی در این بود که سیاهنمایی نداشت، امید مثبتترین وجه این روایت بود.
۶ از ۴۵
#چند_از_چند
۲۵۶ 🌌
۲۵۶ 🌌
پروفایلش خانمی محجبه با یکروسری سفید و گلهای درشت آبیرنگ بود. زیر یک پست اینستاگرامی درحال اثبات بود که مذهبی بودن با حکومتی و ارزشی بودن متفاوت است. "من مذهبیام اما حکومتی نیستم، ارزشی نیستم." "اینا به اسم دین هرکاری میخوان میکنن ما مذهبیها چه گناهی کردیم." و کوتاه نمیآمد، هیچکس حرفش را نمیپذیرفت؛ از دو طرف بد و بیراه میشنید.
برخی تصور میکنند اگر جمهوری اسلامی نباشد، آنها دینشان حفظ میشود، مورد احترامند، به راحتی حجاب بر سر میکنند و عزاداری میکنند. میخواستم برایش بنویسم تو همین مذهبی بودنت را هم مدیون این حکومتی.
راستش همهی ما دینداریمان، مذهبی بودنمان را مدیون این حکومتیم. ما همه مدیون این مرد بزرگ هستیم، مدیون آن استواریاش، آن اعتمادش به خداوند یا آن بیتفاوتیاش نسبت به حب و بغض دیگران. امام چه لطف بزرگی در حق ما کردهاست.
امام جز خدا از کسی نمیترسید، او جز عبد خدا بودن برای خودش جایگاهی تعریف نمیکرد.
امام ِ ما با انقلاب چنان لرزهای بر پیکر استعمارگران و چپاولگران زد که تا دنیا دنیاست، آنها از اسم، از تفکر او میترسند. امام را هجو میکنند، او را بیسواد معرفی میکنند، دیکتاتور مینامندش، اما نمیتوانند اثر امام را بر انقلابیون جهان از بین ببرند.
اگر چه ما امام را ندیدیم، اما عظمت حرکتش را دیدیم؛ ما وارثان خمینی بزرگیم.
۲۵۶ 🌌
۲۵۶ 🌌
___ برای میثاق(فاطمه) رحمانی که یکی از آدمهای رازآمیز ذهن من بود. ___
من آدم سرچهای متعددم، تبهای زیادی در مرورگرم باز است که پر است از اسمهای مختلف. هر چیزی که میخوانم اسم نویسنده را سرچ میکنم. هر اسم جدیدی که میشنوم، بازیگر و خواننده و کارگردان و ... ویکیپدیا داشته باشد میروم توی عمقش و دهها اسم دیگر را هم میخوانم؛ یا اگر صفحهی اینستاگرام داشته باشند، آن را ببینم. من دوست دارم آدمها را از این جستجوها بشناسم، تصویرسازی کنم، خصوصیات اخلاقیشان را بفهمم، علایقشان را.
از میثاق رحمانی فقط یک اسم شنیده بودم، نه صفحهای، نه کانال یا چیز دیگری از او پیدا نکردهبودم. چندتایی متن و داستان را در مجله محفل خوانده بودم، یا در سایتهای ادبی، این سایتها را هم از همان سرچ اسم پیدا کرده بودم.
اسم میثاق رحمانی برایم جذاب بود، هر چه بیشتر میگشتم، کمتر چیزی میدیدم. انگار یک شخص پر از رمز و راز است. شده بود از آدمهای موردعلاقه و رازآلود زندگیام.
چند روز پیش در گروههای مبنا و کانالهای استادیارها و بچههای مبنا دیدم که همه دست به دعا برداشتهاند برای سلامتی یک دوست، بیراه نیست بگویم اگر غم عالم سرازیر شد به قلبم، وقتی اسم میثاق رحمانی را دیدم.
حالا میثاق رحمانی برایم فقط یکاسم جذاب نبود، برایم دوست ندیدهای بود که باید برایش دعا میکردم. من آدم ختم برداشتن نیستم، بس که نگرانی دارم که اگر فراموش کنم چه میشود، بیشتر اوقات به خواندن حمد و دعای معمولی بسنده میکنم، اما برای او نه.
دیشب که درس میخواندم برای چندلحظه ایتا را چک کردم...
صحیفهی امام سجاد جلویم باز بود، نام درس این بود، خداحافظ، آرزوهای دراز. در توضیح اسم درس نوشته بود:" و کان من دعائه اذا نُعِیَ الیه مَیِّت او ذکر الموت"
[ امام سجاد از خداوند میخواهد که ما را از آرزوهای دراز در امان نگهدارد، آرزوهایی که باعث میشود ساعتی در پی ساعت دیگری به پایان بریم، یا روزی پس از روز دیگری دریابیم و دمی را به دم دیگر بپیوندیم و گامی به گام دیگر برسانیم. امام میخواهد ما از آفت این آرزوها دور باشیم و به مرگ بیاندیشیم، آن را چون خویشاوند نزدیکی دوست داشته باشیم و مشتاق رسیدن به وصال خدا باشیم.]¹
اگر چه مرگ برای ما دردآور است اما رسیدن به خداست. اگر چه ما در غم دوری دوست میسوزیم اما او در آغوش خداوند سکون و آرامش دارد.
دعا کنید برای آرامش خانوادهی میثاق رحمانی، برای خودش که آرامِ آرام باشد پیش خدا. برای دوستان نزدیکترش که غمشان تسلی پیدا کند.
و دعا کنید برای خودمان که دوستدار مرگ شویم و برای آخرت، دنیامان را بسازیم.
¹.نیایش ۴۰ از صحیفه سجادیه
۲۵۶🌌
زیر سقف دنیا
محمد طلوعی
راستش را بگویم با تمام اختلاف عقیدهی عمیقی که با نویسنده دارم، اما این کتاب را دوست داشتم. فرم و محتوای زیر سقف دنیا این کتاب را برای من دوست داشتنی نکرد؛ شخصیت طلوعی مرا جذب این کتاب کرد. آدمی که از تجربهکردن فرار نمیکند. ترسش او را از رفتن به دمشقِ درگیر جنگ، از نزدیک شدن به آدمهای غریبه، از بیپولی و ... دور نمیکند. اجازه نمیدهد ترسهایش او را محدود کند.
او سفر میکند، تجربه میکند با آدمها عجین میشود و تجربه روی تجربه میگذارد برای نوشتن. او خودش را نویسنده میداند، و این را سرنوشت خودش میداند¹ و پیش میرود که سرنوشت باکیفیتی را برای خودش بسازد.
طلوعی بیشتر از اینکه شهرها را معرفی کند، آدمهای آن را تعریف میکند؛ آدمهای این کتاب شاید هرکدامشان یکجایی از این دنیا باشند اما همهیشان زیر یک سقف هستند، در یک دنیا. همهی دنیا همهچی شبیه و مثل هم است.²
اما بیشتر از همه پایان کتاب را دوست داشتم. تعریف طلوعی از مادرش: زنی که ضعفهایش را میشناسد اما به آن توجهی ندارد و با آنها زندگی میکند.³
این تعریف برای من درس بزرگی بود. پذیرش اینکه ما ضعیف هستیم و شناخت ضعفهایمان قدم بزرگی در خودشناسی است. مرحلهی بعد انتخاب خود ماست، اینکه با ضعفهایمان بجنگیم و آنها را از بین ببریم یا اینکه با آنها ادامه بدهیم.
خودافشایی از این کتاب سرریز میکند، فارغ از اینکه این خودافشایی اخلاقی است یا نه، اما طلوعی آدمهای دیگر را باز نمیکند؛ خودش را کامل اما دیگران را مات تعریف میکند.
¹ص۷۳
²ص۱۵۱
³ص۱۵۵
۹ از ۴۵
#چند_از_چند
۲۵۶🌌
راستش را بخواهید، منطق را به فارسی بخوانی تا بفهمیاش سخت است، حداقل برای من. اینکه باید متن عربی بخوانم و بفهمم کار را سختتر میکند. در اصل این طرف خوب ماجراست، حداقل در دبیرستان فارسی جمعوجورش را خواندهام.
به دو تیر فکر میکنم که باید اصول عربی را بخوانم، که اصلا فارسی جمعوجوری ندارد که خوانده باشمش، یا بخوانمش؛ و فقط کاش اصول بود، نحو عربی را هم باید ضمیمهاش کنم. این طرف بد ماجراست.
باشد برای ترم بعد که فکر نکنم، دو امتحان در یک روز کار سختی نیست، وقت هست برای خواندن. وقت نیست، اگر هم هست کم است.
هست و است مساله این است...
#در_ذم_امتحانات