آیت الله منتظری : قسمت سی وششم
آیارسیدگی مجدد به پرونده منافقین عجولانه بود؟
رسیدگی دوباره به پروندهها از مهم ترین مسایل مورد توجه مجریان حکم بود . حجت الاسلام رازینی در مورد مسأله محاکمه دوباره منافقین چنین اظهارمیدارد: یکی ازبهانهها این بود که مثلاً گروهی اززندانیان که حکمهای یک ساله داشتند ودوره محکومیت آن ها
« نیز تمام شده بود به دلیل این که هم چنان با منافقین در ارتباط بودند از زندان آزاد نشده بودند و صحبت شهید لاجوردی هم این بود که اگر این ها را رها کنیم فردا باید دوباره با صرف هزینه این ها را در خانههای تیمی دستگیر کنیم . بنده آمدم مشخصاً با این ۱۰۰۰ نفر مصاحبه کردم . تعدادی از این ها فعالیت گروهی داشتند مثلاً در همان زمان که در زندان هم بودند اعلامیه پخش میکردند و زندانیان را تحریک میکردند .
ما گفتیم اینهایی که چنین اقداماتی در زندان انجام دادهاند را دوباره بازجویی کنیم تا به اقدامات داخل زندان خود اعتراف کنند تا دلیل منطقی برای تجدید محاکمه آن ها داشته باشیم. بنابراین پس از بررسیهای دقیق و گزارشهای مکتوب با کیفرخواستهایی که برای آن ها تهیه شد دوباره دادگاه برگزار کردیم و دادگاه دوباره رأی داد و کسانی که جرمشان محرز شد به حبسهای اضافه ۳ سال، ۵ سال و … محکوم شدند. تعدادی دیگر نیز با تعهد گرفتن از آن ها رها شدند و یک تعدادی بودند که در دست بررسی بودند » .
(«اعدام تروریستهای منافق در سال ۶۷ عادلانه و قانونی بود»، حجت الإسلام رازینی در گفتگو با تسنیم، )https://www.tasnimnews.com کد خبری: ۱۴۳۸۶۱۰، ۱۱/۴/۹۶
مرورتاریخ 💖 👇
eitaa.com/mtareekh 🇮🇷 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ما جنگیدیم و باز هم میجنگیم
🔹برشی از فیلم دلیران تنگستان
مرورتاریخ 💖 👇
eitaa.com/mtareekh 🇮🇷 🌹🕊
🔻 عشق بازی باخدا
قسمت اول:
رهبر انقلاب در اسفند سال ۱۳۶۶ به مناسبت اولین سالگرد شهادت دانشجوی شهید ناصرالدین باغانی در پیامی از وصیت نامه ها و دلنوشته های عاشقانه این شهید سبزواری تمجید کرده بودند و مجددامدتی بعد هم برای دومین بار از عاشقانه های شهید سبزواری گفتند و به جوانان تاکید کردند: انسان آن وصیتنامه را ۱۰ بار بخواند، ۲۰ بار بخواند. ایشان در پیامی در سال ۱۳۶۶ درباره شهید باغانی نوشته اند: نوشتهجات شهید عزیز را مکرر، خوانده و هر بار بهره و فیض تازهای از آن گرفتهام این راباید بزرگترین فرآورده
انقلاب بدانیم که مردانی در سنین جوانی و در میدان نبرد، معرفت و بصیرت پیران طریقت را پس از سالها سلوک و ریاضت به دست آورده و به کار بستهاند و این تحقق وعدهی الهی است که: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا...» جوانانی از این قبیل شایسته است که الگوی جوان مسلمان و راهنمای همگان باشند.این عزیزان عمرکوتاه وکم آلوده به گناه خودراباعبادت ومجاهدتی مخلصانه.
، روح بها بخشیدند. خداوند هم به پاداش این عمل صالح، سرچشمههای معرفت و محبت را بر دل و جان پاک آنان گسترد و سرانجام هم از ساغر شهادت سرخوش و به فیض لقاء الله سرافرازشان کرد. گوارا باد بر آنان و روزی باد بر آرزومندان
ادامه دارد...
مرورتاریخ 💖 👇
eitaa.com/mtareekh 🇮🇷 🌹🕊
🔻 عشق بازی باخدا
قسمت دوم:
عشق بازی باخدا: قسمت دوم
بخشی از وصیت نامه پر احساس شهید باغانی : سخنم را درباره عشق آغاز میکنم.مارابه جرم عشق مواخذه می کنند. گویانمی دانند
که عشق گناه ما نیست. اما کدام عشق؟
خداوندا! معبودا! عاشقا! مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی، اما بزرگتر شدم و دیگرعشق اولیه مرا ارضا نمیکرد پس عشق به پدرومادر را درمن به ودیعت نهادی. مدتی گذشت، دیگرعشق را آموخته بودم اما به چه چیزعشق ورزیدن را. نه، به دنیا عشق ورزیدم به مال و منال دنیا عشق ورزیدم.به مدرسه عشق ورزیدم . به دانشگاه عشق ورزیدم اماهمه اینهابعدمدت
کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو. (یَومَ لا یَنْفَعُ مال وَلا بَنُون) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ و اُمّهِ وَاَبیهِ، پس به عشق تو دل بستم بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم و
فهمیدم دراین مدت که فکر میکردم عاشق توهستم اشتباه میکردهام، این توبودی که عاشق من بودهای و من را میکشاندهای، اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو میآمدم ولیکن وقتی توجه میکنم میبینم که گاهی اوقات دردام شیطان افتادهام ولی باز مستقیم آمدهام.
حال میفهمم که این تو بودهای که به دنبال بندهات بودهای و هرگاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کردهای و هر شب به انتظار او نشستهای تا بلکه یک شب او را ببینی، حالا میفهمم که تو عاشق صادق بندهات هستی، بنده را چه، که عاشق تو بشود (عَنقا شکار کرکس نشود دام باز گیر) آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار میکردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوق مینشستی. اما من بدبخت ناز میکردم و شب خلوت را از دست میدادم و میخوابیدم! اما تو دست برنداشتی و آنقدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره منِ گریزپای را به چنگ آوردی و من فکر میکردم که با پای خود آمدهام.»
شهادت، خلوت عاشق و معشوق است
مرورتاریخ 💖 👇
eitaa.com/mtareekh 🇮🇷 🌹🕊
رهبر معظم انقلاب:
💐 ماه ربیع الاول، بهار زندگی است
مرورتاریخ 💖 👇
eitaa.com/mtareekh 🇮🇷 🌹🕊
درس هایی ازتاریخ
⁉️ داستان زیبا وعجیب کنترل شهوت : :
قسمت اول :
❇️ ابراهيم رفاعه نقل می کند که :
🔹 امير محمد شجاع الدين شيرازی كه در زمان ملک كامل، والي قاهره بود. در سال 630 هجری حكايت میكرد كه شبی در صعيد مصر، وارد خانه مرد بزرگواری شديم و او پذيرايی شايانی از ما كرد. در آن شب ديديم فرزندان وی ـبه عكس خود اوـ همه سفيدپوست و خوش سيما بودند.
⁉️ ما پرسيديم: اينان، فرزندان خودت هستند؟
🔸 گفت: آری. سپس افزود: گويا شما تعجب میكنيد كه چگونه اينها فرزندان منند؛ زيرا میبينيد آنها سفيدپوست هستند و من سياه چهره!
🔹 گفتيم: آري، اختلاف رنگ و شكل شما موجب شگفتی ماست.
🔸 ميزبان، علت آن را توضيح داد و گفت: مادر اين بچهها، اهل فرنگ است. من او را در زمان ملک ناصر، پادشاه سوريه، به عقد همسری خود درآوردم.
🔹 پرسيدیم: چهطور شد كه با اين زن مسيحی ازدواج كردی؟
🔸 گفت: داستان ما بسيار شگفت انگيز و شنيدني است.
🔹 گفتيم: خواهش میكنيم كه ماجرا را برای ما نقل كنی!
🔸 ميزبان گفت: من در جوانی، در اينجا كتان میكاشتم. يک سال، محصول خود را كه پانصد دينار خرج آن كرده بودم، آماده ساختم و به فروش گذاشتم. هنگام فروش، بيش از پانصد دينار كه خرج آن كرده بودم، خريداری پيدا نكرد. ناگزير، كتانها را به قاهره بردم. در آنجا هم، بيشتر از آن مبلغ خريداری نداشت. در قاهره، شخصی به من گفت: محصول خود را به شام ببر كه بازار خوبي دارد. من نيز كالا را به شام بردم، ولی در آنجا هم همان قيمت ميخريدند. سرانجام به عكا رفتم و قسمتی را به نسيه فروختم. آنگاه مغازهای اجاره كردم و كالای خود را در آن گذاشتم، تا در فرصت مناسب، بقيه آن را بفروشم.1
⬅️ در يكی از روزها كه در مغازه خود نشسته بودم، ناگاه يک زن جوان فرنگی آمد و از جلوی مغازهام گذشت و با يک نگاه، مرا فريفته خود كرد. زنان فرنگی در عكا، با سر برهنه در كوچه و بازار ميگردند. زن جوان، برای خريد كتان، به مغازه من آمد. ديدم زنی زيباست و رخساری خيرهكننده دارد. من مقداری كتان، ارزانتر از قيمت معمول، كشيده و به وی فروختم.
⏪ ادامه دارد...
🦋 دیگران را نیزبا ارسال لینک به کانال خودتان دعوت کنید
رورتاریخ 💖 👇
eitaa.com/mtareekh 🇮🇷 🌹🕊
درس هایی ازتاریخ
⁉️ داستان زیبا وعجیب کنترل شهوت : :
قسمت دوم
پس از چند روز دوباره آمـد و مـقداری دیـگر خرید.این بار من بیش از دفعه اول او را ملاحظه کردم.یک روز دیگر نیز بـرای سـومین بار آمد و من مانند آن دو نوبت با او معامله نمودم.
در اثنای این آمد و رفت و داد و ستد احساس کردم که او را از صـمیم دل دوسـت مـی دارم پس به پیرزنی که ملازم او بود،گفم:من به این زن دل بستهام و او را دوست دارم،ممکن است وسـیلۀ مـلاقات مـا را فراهم آوری؟ پیرزن رفت و راز دل مرا به اطلاع او رسانید و سپس برگشت و آمادگی او را اعلام داشت و گفت:او هم می گوید:از ایـن مـلاقات و آشـنائی بیشتر ما هر سه نفر خشنود خواهیم بود.
ب پیرزن گفتم:منم قبلا در راه مـحبت او هـنگام معامله با وی مسامحه کردم ؛و اکنون هم پنجاه دینار به رایگان در اختیار او خواهم گذاشت پیـرزن آن مبلغ را از مـن گرفت و گفت:ما امشب نزد تو خواهیم بود.من هم رفتم و آنچه برایم امـکان داشـت و شایسته بزم آن شب بود تهیه نمودم.
در موقع مقرر زن جوان و پیرزن سالخورده آمدند و هـر سـه مـجلس عیشی ترتیب داده به خوشگذرانی پرداختیم بعد از صرف شام که هوا تاریک شد و پاسی از شب گذشت،نـاگهان در انـدیشۀ عمیقی فرو رفتم،با خود گفتم از خدا شرم نمی کنی؟مرد مسلمان و گناه! آن هم بـا زنـی بـیگانه و نصرانی؟! سپس گفتم:خدایا گواه باش که من مجلس عیش خود را به هم زده از این زن و گناهی کـه چـیزی نـمانده دامنم را آلوده سازد دست برمی دارم.آنگاه گرفتم و تا سپیده دم خوابیدم!
زن نصرانی سـحرگاه بـه رخسات و در حالی که آثار خشم از چهره اش آشکار بود بیرون رفت و من نیز به مغازه خود رفتم آن روز هم دیـدم کـه زن جوان و پیرزن آمدند و با حالی خشمگین از جلو دکان من گذشتند. آن روز او بـیش از پیش در نظرم جلوه نمود با دیدن او دل از دسـت دادم و در آن حـال بـا خود گفتم تو هم آدمی! چنین زن زیـبائی را از دسـت دادی! پس برخاستم و خود را به پیرزن رساندم و گفتم برگرد! پیرزن سوگند یاد کرد که تا صـد دیـنار ندهی بر نمی گردم.گفتم:مـی دهم؛بـیا بگیر!آنـگاه رفـتم و صـد دینار آورده به وی دادم.و بنا گذاشتم که مـجددا شـب را با هم باشیم.
چون شب بعد نیز زن زیبا آمد و مجلس آراسته شـد، هـمان فکر شب نخست برایم پیدا شـد و از ترس خدا خودداری کـردم و به او نزدیک نشدم و همانجا که نـشسته بـودم خوابیدم سحرگاه شب دوم نیز زن فرنگی که سخت ناراحت و غضبناک بود برخاست و با حـالت خـشم و قهر بیرون رفت و من نـیز مـوقع صـبح به سر کار خـود رفـتم.
فردای آن شب نیز آمـد و از جـلو مغازه من عبور کرد؛و مرا دچار یک ناراحتی مخصوص ساخت ناچار او را صدا زدم ولی او گفت.به مسیح قـسم بر نمی گردم مگر اینکه پانصد دینار به من تـسلیم کنی.مـن از ایـن پیـشنهاد به وحشت افتادم،و چون فـوق العاده به وی دل بسته بودم قصد کردم تمام پول کتان را در راه او خرج کنم.
⏪ ادامه دارد...
🦋 دیگران را نیزبا ارسال لینک به کانال خودتان دعوت کنید
رورتاریخ 💖 👇
eitaa.com/mtareekh 🇮🇷 🌹🕊
آیت الله منتظری : قسمت سی وهفتم(آخر)
حجت الاسلام نکونام جانشین وقت دادستان انقلاب در کرمان نیز درباره بازبینی دوباره پروندهها میگوید :
« به ضرس قاطع میتوانم بگویم که این افراد در قالب شکل رسمی دادگاه محاکمه شدند، پرونده آن ها را بررسی و مطالعه کرده بودند و با آگاهی از وضعیت سابق شان از آن ها سوالهای بسیاری میپرسیدند . سؤالاتی از قبیل این که برای چه زندان هستی؟ چند وقت است زندان هستی؟ محکومیت تان چقدر است؟ در کجا دستگیر شدی؟ اتهامات قبلی تان چه بوده است؟ موضع شما نسبت به منافقین چیست؟ تا صحبت در مورد وضعیت فعلی تفکر در مورد سازمان و اعلام مواضع در رابطه با وقایع روز و این که آیا از اعمالی که انجام دادهاند پشیمان هستند یا نه؟ شاید ازهر ۲۰ محکوم یکی یا دو نفربرمواضع خود مانده بود وپافشاری میکردند . بعضی میگفتند
که ما به توبهای که کردهایم پایبند هستیم . بعضی ازآن ها نشانی میدادند که اگر فلان بند را در فلان روزبازرسی کردید کارما بود که اطلاع دادیم دراین بند فعل و انفعالاتی است.
اصلاً عده زیادی از محکومین به زندان، توسط همین کمیسیون به خاطر احراز توبه آزاد شدند ؛ اما در این میان عدّه ای روی مواضع قبلی پافشاری میکردند و آن هم آدمهایی که عمدتاً روحیات جنایت کاری و تروریستی در آن ها تبلور و نمود داشت . جلسات محاکمه، جلسات طولانی و بعضاً چند نوبته بود؛ یعنی این که مطرح شود که فقط یک سوال میکردند درست نیست . در واقع قضاتی که منصوب و معلوم شدند، ازقضات متعهد و بنام کشوروازدادستانها و رؤسای حقوقدان دادگاهها بودند. گاهی اوقات با یک نفر، پنج تا ده
ساعت صحبت میکردند تا به نتیجه برسند و اصل را بر قبول توبه و محکومیت اولیه میگذاشتند؛ یعنی کسی که حکم برایش صادر شده همان باشد ؛ در واقع این هیأت ، هیأت تصمیم گیر نسبت به استثنائات بود . کسانی که در برابر پرونده قبلی که داشتند دوباره اعلام وفاداری به یک سری اقدامات منافقین میکردند، آن هم نه همه آن ها، بلکه عدّه ای که از قبل دچار جنایت و خون ریزی شده بودند ولی شاکی خصوصی آن ها پیدا نشده بود و از طرفی در متلاشی شدن منافقین در کشور هم هم کاری کرده بودند .
البته مخفی هم نماند که همان زمان قانون این بود که گروهی که اعلام جنگ مسلحانه نسبت به جمهوری اسلامی ایران کنند، حکم محارب دارند و کسانی که حتی در عملیات مسلحانه شرکت نداشتهاند ولی اعلام هوادرای و سمپاتی به سازمانی که اعلام جنگ مسلحانه داشته کنند، مطابق قانون حاکم بر کشور، مشمول قانون محاربه هستند؛ گرچه میتوانم قاطعانه بگویم هیچ فردی مشمول این تبصره نگردید » . («واقعیت های اعدامهای سال ۶۷»، حجت الإسلام نکونام (مشاور دادستان کل کشور) در گفتگوی تفصیلی با
) میزان ، کدخبری: ۲۲۲۹۸۵، سوم مهرماه 1395
هم زمان و در همان شرایطی که حکم امام (ره) رسید تا منافقینی که بر سر موضع پافشاری دارند اعدام شوند، حدودهفت هزار نفر را در کنار آن داریم که آزاد شدند («هزاران نفر از منافقین تواب سال ۶۷ عفو شدند»، سید مرتضی بختیاری در مصاحبه با تسنیم ، کد خبری: ۱۴۶۵۱۹۱، ۲/۵/۹۶) ولی رسانههای معاند با بی توجهی و به طور عمدی از کناراین گستره آزاد شدگان میگذرند و فقط به محکومان اعدام میپردازند . آغوش باز جمهوری اسلامی و پناه دادن به توّابین و جدا شدگان از اردوگاه منافقین نیز امری بی سابقه یا کم سابقه در تاریخ سیاسی جهان است که باز توسط بنگاه رسانهای غربیها سانسور شده است .
مرورتاریخ 💖 👇
eitaa.com/mtareekh 🇮🇷 🌹🕊
⁉️ داستان زیبا وعجیب کنترل شهوت :
قسمت سوم
در این اندیشه بودم که نـاگهان جـارچی نصارا جار زد و گفت:ای مسلمانان!مدت مـتارکۀ جـنگ کـه مـیان مـا و شما بود به سر آمـد.از امروز تا جمعه آینده به شما مهلت می دهیم تا به کار خود رسیدگی نموده و در موعد مقرر از عکا خـارج شـوید.
در آن مـیان زن جوان در میان جمعیت ناپدید شد و مـن سـعی کـردم کـتان های بـاقیمانده را بـه هر قیمت خریدند فروخته و با پول آن کالای خوبی خریده و هرچه زودتر از عکا خارج شدم ولی باز از فکر آن زن غافل نبودم و همچنان او را دوست می داشتم.
پس به دمشق رفتم و کالای خود را ببهترین قیمت فروختم و سـود سرشاری بردم و از آن راه شروع به تجارت کنیز نمودم، شاید بدین وسیله یاد آن زن از خاطرم برود.سه سال بدین منوال گذشت ملک ناصر در کشمکش جنگ های صلیبی پادشاهان نصارا را شکست داد و شهرهای ساحلی را فتح کرد.
روزی گـماشتگان شـاه از من کنیزی برای شاه خواستند:من هم دختر زیبائی برای او بردم و او هم به صد دینار خرید.نود دینار آن را بمن دادند و ده دینارش باقی ماند بیش از این مبلغ در خزینه پادشاه نـیافتند زیـرا ملک ناصر تمام نقود و اموال را خرج لشکرکشی کرده بود وقتی غنائم جنگ را برای شاه آوردند،به وی گفتند فلانی ده دینار طلب دارد. شاه هم گـفت او را بـبرید به خیمهای که اسرای فرنگ در آن هـستند و آزادش بـگذارید تا یکی از آنها را در ازاء طلب خود ببرد.
پس من به خیمۀ اسرا آمدم و همان زن جوان فرنگی را دیدم که او نیز اسیر شده است! به گماشتگان شاه گفتم:مـن ایـن زن را می خواهم.آنها هم او را به من سـپردند و به اتفاق به خیمه خود آمدیم.
آنگاه از وی پرسیدم:مرا می شناسی؟گفت:نه!گفتم:من همان بازرگان و دوست تو هستم که در عکا کتان از من خریدی و آن ماجرا میان ما واقع شد و تو آن پول ها را از من گرفتی و در آخـر گـفتی تا پانصد دینار ندهی دیگر نزد من نخواهی آمد ولی گردش زمانه را نگاه کن که امروز من تو را به ده دینار خریدهام و اینک در اختیار من هستی!!.
چون آن زن زیبا و جوان مرا شـناخت و سـابقۀ خود را بـا من بیاد آورد،گفت دستت را را دراز کن تا من گواهی به یگانگی خداوند و رسالت محمد پیغمبر شما بدهم و مسلمان شـوم؛او مسلمان شد و به اتفاق نزد«ابن شداد»قاضی رفتیم و من سرگذشت خـود را بـرای او نـقل کردم و موجب تعجب فراوان او شد سپس زن را برای من عقد بست و همان شب عروسی کردیم و چیزی نگذشت کـه از مـن باردار شد.
بعد از آنکه لشکر از آنجا کوچ کرد و به دمشق آمدیم به دستور ملک نـاصر اسـرار را جـمعآوری کردند زیرا پادشاهان نصارا با مسلمین صلح نموده.و اسرار را برمی گردانیدند، تنها زن من باقی مانده بود.مـلک ناصر او را از من خواست من هم همراه او نزد شاه رفته و گفتم:این زن مسلمان شـده و فعلا از من حامله اسـت.
مـلک ناصر چون این را شنید در حضور نمایندۀ پادشاه نصارا زن را مخاطب ساخت و گفت: می خواهی به شهر خود برگردی یا نزد شوهرت به سر بری؟ما تو را آزاد کردهایم و اینکه مانعی برای مراجعت تو نیست.
زن گفت:ای پادشـاه!من مسلمان شدهام و اینک از این مرد باردارم و اصولا میل ندارم به شهر و دیار خود برگردم.من جز به آئین اسلام و شوهر مسلمانم به چیزی نظر ندارم نمایندۀ نصارا از او پرسید: تو شوهر مسیحی سابقت را بـیشتر دوسـت می داری یا این مردم مسلمان را؟ زن همان جواب را داد و گفت با شوهر مسلمانم وفادار می مانم و اسلام را دین خود می دانم. و هرگز از این هدف دست برنمی دارم.
نماینده نصارا بقیه اسرا را مخاطب ساخت و گفت: سخن ایـن زن را بـشنوید و به موقع گواهی دهید که او حاضر به مراجعت نگردید.
آنگاه به من گفت:دست زنت را بگیر و برو.چند روز بعد مرا خواست و گفت:چون مادر این زن از مراجعت دخترش مأیوس شده این بقچه لبـاس را بـرای او فرستاده و گفته است این را به دخترم که اسیر شده بدهید.من هم بقچه را گرفته به خانه آوردم و آن را گشودم،دیدم همان لباسی است که چند سال پیش او را با آن لباس دیده بودم!
جـالب تر ایـنکه دو کـیسه پول در بقچه بود همین که در آن را باز کـردم دیـدم یـک کیسه پنجاه دینار و دیگری صد دینار زر سرخی است که من برای رسیدن به وصال او به وی داده بودم و از آن موقع تاکنون دست نخورده همچنان مـانده اسـت.ایـن بچهها نتیجۀ ازدواج چندساله ماست و این غذا را هـم ایـن زن برای شما پخته است. (اعلام الناس اتلیذی چاپ مصر صفحه ۱۹۷.)
رورتاریخ 💖 👇
eitaa.com/mtareekh 🇮🇷 🌹🕊
🌺🎉🌺 🌺🎉🌺 🌺🎉🌺
🎉🌼🍃
🌺🍃
🎉
بخش هایی ازوصیت نامه عاشقانه شهید چمران در۲۹ خرداد۱۳۵۵ خطاب به امام موسی صدر :
« وصیت میکنم ...
وصیت میکنم به کسی که او را بیش از حد دوست میدارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی میدانم! او را وارث حسین میخوانم! کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت میکنم ...
برای مرگ آماده شدهام و این امری است طبیعی که مدت هاست با آن آشنا شدهام. ولی برای اولین بار وصیت میکنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت میرسم. خوشحالم که از عالم و ما فیها بریدهام. همه چیز را ترک گفتهام. علایق را زیر پا گذاشتهام. قید و بندها را پاره کردهام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفتهام و با آغوش باز به استقبال شهادت میروم.
از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بودهام، متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبائیها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشتهام، متأسف نیستم ... از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم. از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیستم ...
تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرت های بینظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزش های الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهی مادی آزاد شوم...
تو ای محبوب من رمز طایفهای، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش میکشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل میکنی، کینههای گذشته و دشمنیهای تاریخی و حقد و حسدهای جهانسوز را بر جان میپذیری، تو فداکاری میکنی، تو از همه چیز خود میگذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها میکنی، و دشمنانت در عوض دشنام میدهند و خیانت میکنند، به تو تهمت های دروغ میزنند و مردم جاهل را بر تو میشورانند، و توای امام لحظهای از حق منحرف نمیشوی و عمل به مثل انجام نمیدهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال و قدم بر میداری، از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی... و من افتخار میکنم که در رکابت مبارزه میکنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت مینوشم...
ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم... اما من، منی که وصیت میکنم، منی که تو را دوست میدارم... آدم سادهای نیستم! ... من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزهام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازهای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است ...
ادامه دارد ...
مرورتاریخ 💖 👇
eitaa.com/mtareekh 🇮🇷 🌹🕊
🌺🎉🌺 🌺🎉🌺 🌺🎉🌺
🎉🌼🍃
🌺🍃
🎉
بخش هایی ازوصیت نامه عاشقانه شهید چمران در۲۹ خرداد۱۳۵۵ خطاب به امام موسی صدر :
قسمت دوم
به سه خصلت ممتاز شدهام:
۱. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم میبارد. در آتش عشق میسوزم و هدف حیات را جز عشق نمیشناسم. در زندگی جز عشق نمیخواهم، و جز به عشق زنده نیستم.
۲. فقر که از قید همه چیز آزاد و بینیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری در من نمیکند.
۳. تنهایی که مرا به عرفان اتصال میدهد. مرا با محرومیت آشنا میکند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق میسوزد. جز خدا کسی نمیتواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد. جز کوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر نالههای صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی میگردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر میگردد، کمتر مییابد ...
کسی که وصیت میکند آدم سادهای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده، و در اوج کمال و دارایی همه چیز خود را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است.
آری ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت میکند ...
وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا میدانی که چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشتهام. جز زندگی درویشانه چیزی نخواستهام. حتی زن و بچهها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکردهاند. آنجا که سر تا پای وجودم برای تو و حرکت باشد، معلوم است که مایملک من نیز متعلق به تو است.
وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم، در حالی که به دیگران زیاد قرض دادهام.
به کسی بدی نکردهام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبودهام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم ...
آری وصیت من درباره این چیزها نیست ...
وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است ...
احساس میکنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم. وصیت میکنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشتهام، و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم....
تو را دوست میدارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بینیازی میکنم ... از او چیزی نمیطلبم و احساس احتیاج نمیکنم. چیزی نمیخواهم، گلهای نمیکنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم. همچنانکه خدای را میپرستم و عشق میورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق میورزم. و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است ...
مرورتاریخ 💖 👇
eitaa.com/mtareekh 🇮🇷 🌹🕊
🌺🎉🌺 🌺🎉🌺 🌺🎉🌺
🎉🌼🍃
🌺🍃
🎉
بخش هایی ازوصیت نامه عاشقانه شهید چمران در۲۹ خرداد۱۳۵۵ خطاب به امام موسی صدر :
قسمت سوم
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیدهام و بالاتر از عشق چیزی نخواستهام. عشق است که روح مرا به تموج وا میدارد، قلب مرا به جوش میآورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر میکند، مرا از خودخواهی وخودبینی میرهاند، دنیای دیگری حس میکنم، در عالم وجود محو میشوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیدهای زیبابین پیدا میکنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا میربایند و از این عالم به دنیای دیگری میبرند ... اینها همه و همه از تجلیات عشق است ...
به خاطر عشق است که فداکاری میکنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بیاعتنایی مینگرم و ابعاد دیگری را مییابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا میبینم و زیبائی را میپرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس میکنم، او را میپرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش میکنم ...
میدانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کردهام، حتی عشق ورزیدهام، ولی جواب بدی دیدهام.
عشق را به ضعف تعبیر میکنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوءاستفاده مینمایند! اما این بیخبران نمیدانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمیدانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکردهاند. نمیدانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست ...
و من قدر خود را بزرگتر از آن میدانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سؤاستفاده نماید. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود میسوزم و لذت میبرم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید ...
میدانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا میکنی. انسانها را دوست میداری. به همه بیدریغ محبت میکنی. و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده میکنند. حتی تو را به تمسخر میگیرند و به خیال خود تو را گول میزنند ... تو اینها را میدانی ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمیدهی ... زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا میتابی و همچون باران برچمن و شوره زار میباری و تحت تأثیر انعکاس سنگدلان قرار نمیگیری ...
درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.
عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود توست، و ارزندهترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است، و مقدسترین خصیصهای است که در میزان الهی به حساب میآید ...»
دیگران را با ارسال لینک به کانال خودتان دعوت کنید
مرورتاریخ 💖 👇
eitaa.com/mtareekh 🇮🇷 🌹🕊