eitaa logo
آرامش خیال 🌷🌷🌷🌷
83 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
13 فایل
حال خوب با کلی مطالب انگیزشی بندانه داستان کوتاه مهدوی نوستالژی تأسیس کانال. یکم دی 1402./10/1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀 با وجودت ، هستی من جان گرفت 🌷 هستی ام از دامنت ، جریان گرفت 🍀 غنچه ای بودم ، نسیمِ مهر ِتو 🌷 بر دلم تابید و روحم جان گرفت 🍀 گرم از آغوش تو ، جان و دلم 🌷 عطرِ یاس و پونه و ریحان گرفت 🍀 آسمان، تصنیفی از عشقِ تو خواند 🌷 ناگهان ابر آمد و باران گرفت 🍀 چترِ عشقت ، باز شد روی ِسرم 🌷 سایه سارت ، پرتوی تابان گرفت 🍀 "مادرم" بودی و عشق بی حدت 🌷 در دلم جاری شد و سامان گرفت 🍀 شادمانی در رگ و جانم دوید 🌷 واژه ی مهرت زمن ، پیمان گرفت 🍀 شد بهاری ، دشتِ زیبایِ دلم 🌷 دردِ من ، با بودنت ، درمان گرفت 🍀 دامنت ، بوی وفا و مهر داشت 🌷 در کنارت ، بغضِ من ، پایان گرفت 💐 مادرم روزت مبارک 💐 🔻 ارسالی از خانم لیلا کباری قطبی از اعضای محترم کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 بی عشق دلم جز گِرِهی کور چه بود؟ دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود 🌹
. 📕 مداد سیاه 🖇 داستانی از تاثیر شگفت انگیز رفتار مادر روی آینده فرزندش از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه‌شان در مدرسه شنیدم. مرد اول می‌گفت: "چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی‌مسئولیت و بی‌حواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مداد‌های دوستانم را بردارم. روز بعد نقشه‌ام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش می‌رفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم. اوایل، خیلی با ترس این کار را انجام می‌دادم، ولی کم‌کم بر ترسم غلبه کردم و از نقشه‌های زیادی استفاده کردم تا جایی که مداد‌ها را از دوستانم می‌دزدیدم و به خودشان می‌فروختم. بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کار‌های بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفه‌ای بود تا حالا که تبدیل به یک سارق حرفه‌ای شده ام!" مرد دوم می‌گفت: "دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت خوب چه کار کردی بدون مداد؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت: پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟ گفتم: چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت: دو مداد می‌خریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم می‌شود می‌دهی و بعد از پایان درس پس می‌گیری. خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن‌قدر که در کیفم مداد‌های اضافی بیشتری می‌گذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقه‌ام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم به گونه‌ای که همه مرا صاحب مداد‌های ذخیره می‌شناختند و همیشه از من کمک می‌گرفتند. حالا که بزرگ شده‌ام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته‌ام و تشکیل خانواده داده‌ام، صاحب بزرگ‌ترین جمعیت خیریه شهر هم هستم."
. شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست وین جانِ به لب رسیده در بند تو نیست 🌸 گر تو دگری به جای من بگزینی من عهد تو نشکنم که مانندِ تو نیست 💖
خدایا؛ بند بزن دل‌هایی رو که هیچ کس جز خودت از شکسته بودنشان خبر ندارد. آمین 🙏🌸
. 🟠 ابیاتی از پروین اعتصامی در مورد دستگیری از فقرا: 🍂 مشو خودبین، که نیکی با فقیران 🌼 نخستین فرض بودست اغنیا را 🍂 ز محتاجان خبر گیر، ای که داری 🌼 چراغِ دولت و گنجِ غنا را 🍂 به وقت بخشش و انفاق، پروین 🌼 نباید داشت در دل جز خدا را
. 📜 پادشاهی گرسنه شد. دستور داد خوراک بادمجان برای او بیاورند. خورد و خوشش آمد. گفت: «بادمجان خوراکی خوشمزه است». شاعری در نزد او بود. درخوبی و خوشمزگی بادمجان چند بیت سرود و خواند. چون پادشاه سیر شد، گفت: «بادمجان خوراک زیان آوری است!». شاعر در زیانباری بادمجان چند بیت خواند. پادشاه خشمگین شد و گفت: «همین چند لحظه پیش بود که از خوبی بادمجان می‌گفتی». شاعر گفت: «من شاعر تو هستم، نه شاعر بادمجان. باید چیزی بگویم تو را خوش بیاید، نه بادمجان را !» 🔻 برگرفته از بهارستان جامی
پــــــــــرﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ؛ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﺩﺍﺭم ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ صورت ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻳﺒﺎییﻫﺎﻳﺖ ﺑﺎﺯﻛﺮﺩی، ﭼﺸﻢ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﻨﺪﮔﻴﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭی. آﻣﻴﻦ 🙏 🌸
. حقیقت واقعی در سکوت نهفته است...
‌ ❗️توجه ختم سوره یـــــٰس مجرب هدیه به حضرت ابالفضل و مادر گرامیشان خانوم ام البنین ﷺ از امـــشــــب تـــا [ ۴ تا ] ①شب جمعه اول ۱ مرتبه سوره یس هدیه به ⇠ قمر بنی هاشم ②شب جمعه دوم ۲ مرتبه یس هدیه به ⇠ قمر بنی هاشم ③شب جمعه سوم‌ ۳ تا یــس هدیه به ⇠ قمر بنی هاشم ④شب جمعه چهارم ۴ تا یس به نیابت قمر بنی هاشم وهدیه به ⇠ خانم ام البنین ▫️این پنـج شــنــبه ۱۴ ماه جـمـادی الـثـانـی و ◾️ چـهــارمــیـن شــب جــمعــه بعدی که این ختم تموم میشه، ليلة الرغائب "شب آرزوهاست" نیت کنیم و آقا رو قسم‌ میدیم به مادرشون خانم ام‌البنین برا برآورده شدن حوائج انشاالله که به حاجتمون میرسیم. رأس حاجات؛ فرج اقامون 🌿 🔻 بــدیــد🔺 •┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈• ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎『