eitaa logo
دلنوشته های ناب
89 دنبال‌کننده
7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
12 فایل
حال خوب با کلی مطالب انگیزشی بندانه داستان کوتاه مهدوی نوستالژی تأسیس کانال. یکم دی 1402./10/1
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرم… مادرم مدرک پزشکی ندارد؛ ولی دستهایش کاری می‌کنند که هزار قرص و دوا نمی‌کند… شماره نظام مهندسی ندارد؛ ولی از منِ ویرانه با حرف هایش یک آدم نو می سازد… نقاش نیست؛ ولی با یک کلام لبخندی روی لبهایم می‌کشد که هزار نقاش از پسش بر نمی آیند… ندیده ام توی استودیوی ضبط صدا وقت بگذراند، ولی آهنگِ صدایش از هر موسیقی گوش نوازتر است… مادرم سر آشپز و رستوران دار نیست؛ ولی عطرِ و طعم غذاهایش هوش از سر می‌پراند… بهشت را زیر پایش ندیدم، ولی شک ندارم بهشت زیر پایش نیست… بهشت نعمتِ وجودش است… سایه همه مادرهای عزیز سرزمینمون مستدام 🙏❤️ 🎊✨روزتون مبارک✨ 🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کرده ایی که می‌رسد ... 💔🥀 ۱ روز تا سالگرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𝐉𝐎𝐈𝐍↴ ❤️شهیدحاج‌قاسم‌سلیمانی❤️
سلامتی مادری که: هم مادر بود، هم پدر هم مریض بود، هم سالم هم گـرسنه بود، هم سـیر هم خسته بود، هم سرحال هم پـــــــیر بود، هم جـــــــوان هم دل شکسته بود، هم دل زنده قسمت اول هر جمله واقعیت بود… ولی قسمت دوم هر جمله اون چیزی بود که اون می‌خواست ما فکر کنیم اونجوریه! مامانایی که دلخوشیشون تو دلخوشی ما خلاصه میشه سلامتی همه مامانای دنیا.. ❤️ •┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈• ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎
مداحی_آنلاین_قلب_تویی_جان_تویی_بنی_فاطمه.mp3
3.23M
ای که به جسم نبی قلب تویی جان تویی 🌸👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پــــــــــرﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ؛ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﺩﺍﺭم ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ صورت ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻳﺒﺎییﻫﺎﻳﺖ ﺑﺎﺯﻛﺮﺩی، ﭼﺸﻢ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﻨﺪﮔﻴﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭی. آﻣﻴﻦ 🙏 🌸
. 📘 موشی که صد من آهن خورد!! آورده‌اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد سفر داشت. صد مَن آهن داشت که در خانه دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت. اما دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج کرد. بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت. مرد گفت: آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم، اما آنجا موشی زندگی می‌کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد. بازرگان گفت: راست می‌گویی! موش خیلی آهن دوست دارد و دندان او برخوردن آن قادر است. دوستش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته. پس گفت: امروز به خانه من مهمان باش. بازرگان گفت: فردا باز آیم. رفت و چون به سر کوی رسید پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد. چون بجستند از پسر اثری نشد. پس ندا در شهر دادند. بازرگان گفت: من عقابی دیدم که کودکی می‌برد. مرد فریاد برداشت که دروغ و محال است، چگونه می‌گویی عقاب کودکی را ببرد؟ بازرگان خندید و گفت: در شهری که موش صد من آهن بتواند بخورد، عقابی کودکی بیست کیلویی را نتواند گرفت؟ مرد دانست که قصه چیست، گفت: آری موش نخورده است! پسر باز ده و آهن بستان. هیچ چیز بدتر از آن نیست که در سخن، کریم و بخشنده باشی و در هنگام عمل سرافکنده و خجل. 🔻 برگرفته از کلیله و دمنه
باران بهانه بود تا تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی و دوستی مثل گلی شکوفه کند بر لبانمان... ☂ ❤️
. همچون انار خون دل از خویش می‌خوریم غم پروریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست🥀
. حقیقت واقعی در سکوت نهفته است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای گل در آرزویت جان و جوانیم رفت ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت 🌺
. 📕 زنده به گور کردن الاغ بیچاره! کشاورزی، الاغ پیری داشت كه یك روز اتفاقی داخل یک چاهِ بدون آب افتاد. کشاورز هر چه کوشید نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس او و مردم روستا تصمیم گرفتند برای اینكه حیوان بیچاره زجر نكشد، چاه را با خاك پر كنند تا الاغ زودتر بمیرد. مردم با سطل روی سر الاغ خاك می‌ریختند، اما الاغ هر بار خاك‌ها را می‌تكاند و سعی می‌كرد روی خاك‌ها بایستد. روستایی‌ها به زنده به گور كردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم به بالا آمدن ادامه داد تا اینكه به لبه چاه رسید و در میان بهت و ناباوری کشاورز و روستاییان از چاه بیرون آمد! گاهی مشكلات، مانند کوهی از خاك بر سر ما می‌ریزند و ما دو انتخاب بیشتر نداریم: یا مشكلات ما را زنده به گور كنند و یا اینكه از آنها پله‌ای برای بالا رفتن درست کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. یک گلدان گل را رها کن به امان خودش بعد از چند وقت، حتما می‌خشکد حالا جای آن گلدان، آدمیزاد باشد اگر نگویی دوستش داری، دستی از روی محبت بر سرش نکشی، به اوضاع و احوالش نرسی، خبر از احوالش نگیری، هر چقدر هم که محکم باشد، یک جایی می‌خشکد... مراقب گل زندگی‌مان باشیم، قبل از آنکه تنها مشتی خاک، تهِ گلدانِ زندگی برایمان بماند. مگر آدمیزاد به چه بند است، جز کمی مراقبت و محبت؟ 👌🪴
خدایا اگر من بدی کردم تو را بنده دیگر بسیار است اگر تو با من مدارا نکنی مرا خدای دیگر کجاست؟ 🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گذشتن و رها کردن آغاز آرامش است... برای آرامش خودمون ببخشیم و رها کنیم. عصرتون سرشار از آرامش رفقا 💐
زمانی که وارد جمعی می شوی، لباس هایت معرف تو هستند و زمانی که خارج می شوی، افکار و سخنانت. 🔸 از رمان "آناکارنینا" ✍لئو تولستوی