هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️آدرس رحمت خدا کجاست؟
🌾حاج آقا ماندگاری
👉 @mtnsr2
⭕️«فضیل بن عیاض» یکی از جنایت کاران تاریخ بود که زندگی اش غرق در گناه و انحراف بود و سپس توبه کرد.
💠روزی شخصی به او می گوید: اگر در روز قیامت خداوند به تو بگوید: «ما غرَّک بربِّک الکَریم / سوره انفطار، آیه 6»، «چه چیز تو را به پروردگار کریم و بزرگوار مغرور ساخت؟»؛ در پاسخ چه می گویی؟
💠فضیل در جواب گفت: در پاسخ می گویم: «پرده پوشی های تو مرا مغرور کرد
👉 @mtnsr2
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
⭕️ #حدیث_مهدوی
💠حضرت علی (ع) در یکی از سخنرانی ها فرمودند:
💠 به زودی پس از من زمانی خواهد رسید که در آن زمان چیزی پوشیده تر #حق و آشکارتر از #باطل و رایج تر از #دروغ بر خدا وپیامبرش نباشد.
💠 نزد مردم آن زمان کالایی کم بهاتر از #قرآن نیست،وقتی که بخواهد به درستی خوانده شود. و کالایی رایج تر و فراوانتر از آن نیست،آنگاه که بخواهند به صورت وارونه و به #نفع دنیا طلبان معنایش کنند.
💠در آن ایام، در شهرها، چیزی ناشناخته تر از امر #معروف #خیر و شناخته شده تر از #منکر و #گناه نیست.
💠 آن مردم در #اختلافات با یکدیگر و پراکندگی #متحدند واز #اتحاد و#یگانگی رویگردانند.
💠 گویا آنان خود را #راهنمای قرآن میدانند نه قرآن را راهنمای خود،از قرآن در میان آنان جزء نامی باقی نمانده و جزء خط و نوشته ای چیزی از آن نمیدانند...
📚نهج البلاغه، قسمتی از خطبه ی 147
👉 @mtnsr2
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️چگونه با امام زمان صحبت کنیم
🌴پاسخ :از اساتید مهدویت
❓چرا روزانه با امام زمان صحبت نمیکنیم؟
👉 @mtnsr2
به زبان عربی گفت : میزنمت!!!
ماهم به شوخی گفتیم لا ضربت 😐😐
ما رو نزن بالاخره با شوخی خنده😁 از دستش فرار کردیم ویک عکس ازش گرفتیم و از او تشکر کردیم🙏
در راه به این فکر میکردم چه برنامه ای هست . از مسیر نجف به کربلا بیش از هشتاد کیلومتر از دوطرف موکب وجود داشت که به مدت پانزده روز بدونه وقفه به زائرین خدمات میدهند آخر این چه عشقیست چه نگاهیست و چه انگیزه ایست ....
هرچه جلوتر میرفتیم به تعجبمان افزوده میشد وخود راحقیر و کوچکتر می دیدیم
👉 @mtnsr2
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرار_عاشقی
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت شصت وچهارم
🔶 #پرواز
مجلس دعا در بیشتر مساجد ساری برقرار بود. همه از ما سراغ سید را ميگرفتند.
فکر نميکردم سید اینقدر در بین مردم محبوب باشد. واقعًا وقتی خدا به
کسی عزت بدهد اینگونه ميشود.
پزشکان مشغول فعالیت بودند. قرار شد عصر روز یازدهم دیماه، هلیکوپتر
شرکت نفت برای انتقال سید در بیمارستان بوعلی فرود بیاید. با تیم پزشکی بیمارستان مهر تهران نیز هماهنگی لازم انجام شده بود.
خیلی خسته بودیم. گفتیم کمی استراحت کنیم. با برادران سید در نمازخانه بيمارستان خوابمان برد. هنوز دقایقی نگذشته بود که احساس کردم کسی ما را صدا ميزند.
ناگهان از خواب پريدم. نميدانم چرا اینقدر مضطرب بودم. دويدم سمت
آي.سي.يو. ديدم درب شيشه ای بخش بسته است!
پرستارها دوان دوان به هر سو ميرفتند. نگرانی ام لحظه به لحظه بيشتر ميشد.
يكی از پرستارها نزديك در آمد. داد زدم و پرسيدم: چه خبر شده؟ سيد حالش
خوبه؟
گفت: حالش دوباره به هم خورده.
با تعجب گفتم: سيد كه حالش خوب بود.
با تلاش بسیار يكی از بچه های هيئت را، كه پزشك بيمارستان بود، پیدا کردم. پرسیدم: چی شده، چه خبره!؟
او دستم را گرفت و به اتاقش برد. مرا آرام کرد و گفت: »وقتی خون سيد
را دياليز كرديم، مشکل كمی برطرف شد. اما چون سم در بدن او وجود دارد
دوباره حال سيد وخيم شده.
ديگر حال خودم را نميدانستم. سریع همه بچه ها را خبر کردم. گفتم برنامه
پرواز را باید سریعتر انجام دهیم. چند پزشک و پرستار را برای انتقال با هلیکوپتر آماده کردیم. حتی يك گروه از بچه ها مسئول بستن خيابان شدند.
از يك ساعت قبل، داخل هر طبقه بيمارستان يك نفر را قرار داديم تا جلوي آسانسور بايستد. گفتیم: تحت هيچ شرايطی كسی از آسانسور استفاده نكند.
هلیکوپتر آماده شد. برای انتقال سيد نبايد لحظه ای توقف ميكرديم؛ چون
موقع حركت، دستگاهها از سيد جدا ميشد.
سر و صدايی در طبقه سوم به گوشم رسيد. سريع رفتم بالا. ديدم پرستاری
ميخواهد دستگاهی را برای اتاق عمل ببرد. كسی كه جلوی آسانسور ايستاده
بود نميگذاشت.
بلافاصله چند نفر از دوستان را صدا كردم. ده نفری دستگاه را بلند كردند و
از راه پله بردند برای اتاق عمل.
همه چيز مرتب و آماده بود. دستگاهها از سید جدا شد. او را سريع روی
برانكارد گذاشتيم و به سمت آسانسور برديم. اما ......
داخل آسانسور هرچه دكمه را ميزديم، آسانسور تكان نميخورد!! خيلی داد بيداد كردم. اعصابمان به هم ريخته بود. با پيشنهاد پرستارها دوباره با سرعت
سيد را به بخشی آی.سي.يو برگردانديم.
از داد و بيداد ما يكی از مسئولان بیمارستان آمد و گفت: چی شده، آسانسور سالم است و هیچ مشكلی ندارد.به سمت آسانسور رفتيم. او دكمه آسانسور را زد. در بسته شد و آسانسور
حركت كرد. چند بار آزمايش كرديم. سالم سالم بود!!
با دكترها صحبت كرديم. دوباره همه چیز کنترل شد. بعد از ریکاوری، بار دوم سيد را حركت داديم. وارد آسانسور شديم. هرچه دكمه را ميزديم
حركتی در كار نبود!!
حالت عجيبی بود. گيج شده بودم. خدای من چرا اینطور شده؟! من خودم لحظاتی قبل آسانسور را چک کرده بودم. اما ...
انگار سيد دوست نداشت برود.
اين بار دومی بود كه آسانسور حركت نكرد. بياد حرف علامه بزرگوار استاد
حسن زاده آملی افتادم.
وقتی سيد حالش به هم خورده بود. استاد صمدی آملی از علامه درخواست
دعا كرده بودند. ايشان فرموده بودند: كاری با سيد نداشته باشيد، تمايل رفتن
ايشان بيشتر از تمايل به ماندنشان است. من دعا ميكنم؛ ولی تمايل ايشان به رفتن بيشتر است. او را اذیت نکنید.
سيد را دوباره برگردانديم داخل بخش. ما را بيرون كردند و گفتند به خانه هايتان بروید. حتی از خانواده سيد هم خواستند كه بروند. گفتند: به مسجد جامع برويد. بگوييد برای آقا سيد دعا كنند. من و برادر آقا سيد آخرين کسانی بوديم كه از بيمارستان بيرون آمديم.
هر کاری از ما ساخته بود انجام دادیم. نميدانستم چه کار باید کرد. ما که
همه راهها را تجربه کردیم. رفتيم خانه روحانی هئيت. ده پانزده نفر بوديم. وضو گرفتيم برای نماز. دیگه عقلم به جایی قد نميداد. نشستم تا موقع نماز شود. اما حال خودم را نميفهمیدم. همه خاطراتی که از کودکی با سید داشتم در ذهنم مرور ميشد. اشک ناخودآگاه از چشمانم
جاری شد. برای خواندن نماز آماده شديم. قبل از نماز يكی از دوستان، گوشی را
برداشت و تماس گرفت. با فرمانده سپاه ساری صحبت كرد. ايشان در بيمارستان بودند. یک دفعه دوست ما سکوت کرد. رنگ از چهره اش پرید. به ما خیره شد و بی مقدمه گفت: سيد پرواز کرد.
حال و هوای آن موقع قابل توصیف نیست. نميدانستيم از كجا بايد به سمت بيمارستان برويم. عين ديوانه ها شده بودیم. توی کوچه و خیابان اشک
ميریختیم و ناله ميکردیم.
در راه هر كسی ما را ميديد، ميپرسيد چه اتفاقی افتاده؟! دوستان هم خبر شهادت سید را مي
گفتند.
بالاخره رسيديم بيمارستان. سيد مجتبی به آنچه آرزو داشت، به آنچه خواسته اش بود رسيد. سید لایق شهادت بود.
تصميم گرفتيم كه نيمه شب او را غسل دهيم؛ چون اگر مردم ميفهميدند،
آرامگاه خيلي شلوغ ميشد. بعد از اینکه همه را آرام کردیم پیکر سید به غسال خانه آرامگاه ملا مجدالدین منتقل شد.
ميخواستیم در سکوت کار غسل او را انجام دهیم، اما مگر شدنی بود! مردم
به محض آنکه متوجه شدند به سمت آرامگاه آمدند. با اينكه درهای آرامگاه
بسته بود از بالای ديوار آمدند داخل!
همه ناله ميکردند. هیچ کس آرام نبود. صدای زمزمه غریبانه ای به گوش
ميرسید:
بریز آب روان اسماء به جسم اطهر زهرا سلام الله ولی آهسته آهسته ...
سید را غسل ميدادند درحالیکه بازوها و پهلوی او شدیدًا کبود شده بود.
آری، هر کس که در این عالم عاشق سینه چاک محبوبه خدا، حضرت زهرا سلام الله، شد باید نشانی از غربت مادر داشته باشد.
سيد در بيستم ماه شعبان المعظم پر كشيد. تولدش 11ديماه سال 1345 و
شهادت او نیز، پس از سی سال زندگی پربركت 11 ديماه سال 1375 بود.
قرار شد روز بعد، مراسم وداع در حسینیه لشکر برگزار شود. یکی از مشکلات ما خبر دادن به مادر سید بود. ایشان بیماری قلبی داشت.
ميترسیدیم که این خبر حال او را دگرگون کند. اما خدا لطف کرد. مادر مثل کوه مقاوم بود.
مادر ميگفت: من ميدانستم سید ماندنی نیست. من خودم را برای این روزها آماده کرده بودم.آن روز مجید کریمی هم آمد. او از دوستان صمیمی سید بود؛ چون فرزند شهید بود سید بیشتر از بقیه او را تحویل ميگرفت. ماجرای عجیب خبر شهادت را برای ما تعریف کرد. اشک همه حضار جاری شد.
👉 @mtnsr2
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️مستند #برنامه_شیطان
💠 قسمت سوم: فراماسونری و صهیونیسم
👉 @mtnsr2
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️قحطی بزرگ ایران
🌾روایتی از نقطه کور تاریخ ایران
(1298 ـ 1296ش/ 1919 ـ 1917م)
🌴ترجمه: محمد كريمی
🌴هلوکاست ایرانی واقعه ای که از تاریخ ایران محو شده
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
🌾قحطی بزرگ 5⃣2⃣قسمت بیست وپنجم او همچنين اضافه می كنـد : من شخصاً در كنار جاده ها در ايران، جسد ا
🌾قحطی بزرگ
6⃣2⃣قسمت بیست وششم
داناهو ورود نيروهای انگليسی را بـه روسـتايی در مـسير عبورشـان كرند توصيف می كند كه «ساكنانش به بچه غولهايی ميمانستند كه ماههـا
قحطی آنها را به مشتی گرگ زشت و عبوس و گرسنه تبديل كرده بـود. در
چشمهايشان ميشد برق نگاه حيوان وحشی بـه دام افتـاده را ديـد. وقتـی
او بـه كاروان ما نزديك شد، همه آنها از زن و مرد و كودك گريختنـد...
ادامه توصيف آنچه ديده می پردازد: «همه جا متروك و ويران شـده بـود...
در ادامه راه نيز دهقانان ژنده و ژوليده ای كه همه آثار انسانی در اثر ظلم و
گرسنگی از وجودشان رخت بربسته بود، ديديم كه با برآمدن روشنايی روز
از زاغه هايشان بيرون ميخزيدند تا نخست برای جانشان و سپس برای تكـه
ناني گدايی كنند. ما درخواست نخستشان را اجابت ميكرديم، امـا هميـشه نميتوانستيم درخواسـت دومـشان را بـرآورده سـازيم
ساكنان «همانند ديگر هم طبقه های خود در ايران گرسنه بودند و دور و بـر
آشپزخانه های اردوگاه ها جمع ميشدند و هر تكه غـذايی را كـه برايـشان در فاصله ميان ماهيدشت و كرمانشاه، پرت ميشد، حريصانه ميقاپيدند».
در هـارون آبـاد چنين مشاهده شد : «در كناره های رودخانه ای كه كنـار جـاده بـود «هنـگ گرسنگان» استراحت ميكردند. اعضای آن كه مردان و پسران بودند تقريبـاً نيمه برهنه بودند؛ اندك لباسی كه بر تن داشتند، كهنه پارچه هايی آويخته بر بدن های رنجورشان بود و به نظر ميرسيد همه در اثـر گرسـنگی، اوضـاع
جسمی بدی داشتند. روشن بود كه كار برخی از آنها تمام است. آنها قـادر
نبودند كار بيشتری انجام دهند و دراز كشيده و منتظر فرشته مرگ بودند كه
بيايد و به رنج آنها پايان دهد. بقيه آنها هنوز نااميدانـه بـه ريـسمان نـازك
زندگی آويخته بودند. آنها روی زمين كز كرده و از ناچاری مـشتی ريـشه گياهان يا علفهای درشت را گاز ميزدند تـا شـايد بـر رنـج دهـشتناك گرسنگی تمام ناشدنی فايق آيند. اندكی آن طرفتر از گروه اصـلي، گـروه كوچكی بودند كه نوحه ای جانگداز زير لب زمزمه ميكردند. آنهـا مراسـم تدفين مردی را برگزار ميكردند كه در اثر قحطی مرده بود. جسد را بـرای دفن آماده ميكردند و پيش از آن كه او را به خاك بسپارند در رودخانه ای كه آب شرب روستای مجاور را تأمين ميكـرد، غـسل دادنـد...
👉 @mtnsr2
ما شب ساعت ده پیاده به سمت کربلا حرکت کردیم
گرچه از هم جدا شدن سخت بود اما ناچارا از هم خدا حافظی کردیم و از جمع ۵نفره ۳نفری به سمت کربلا پیاده حرکت کردیم
پیاده روی در شب برایمان جالب بود وچون خلوت بود با سرعت بیشتری حرکت میکردیم
👉 @mtnsr2