🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿
⭕️ #شهید_عبد_الصالح_زارع
🔶قسمت یازدهم
🔶 #بی_سر_و_صدا
هشت نه سال بیشتر نداشتیم صبح ها عادت داشتیم برای رفتن به مدرسه دنبال هم برویم . گاهی چند دقیقه تاخیر میکرد. گمان میکردم شاید صبحانه خوردن یا لباس پوشیدنس طول کشیده. اما بکبار سرک کشیدم پارچه ای را دست گرفته وپله ها راتمیز می کند . این نوع کار ها در سن وسال ما سابقه نداشت.بعد که پرسیدم فهمیدم کار هر روزش است.
خودش هم دلش می خواست هم پای بزرگتر ها در کارهای خانه سهمی داشته باشد . کارش را دقیق وجدی انجام میداد. در مسجد محل ما هر روز باید قرآن واذان به صورت زنده پخش می شد . بچه ها سر این کار با هم رقابت داشتند. صالح هر روز صبح در صف صبحگاه مدرسه ، یا قرآن میخواند یا ترجمه قرآن را.ظهر ها هم اغلب زودتر از دیگران می دوید و خودش را از مدرسه به مسجد میرساند تا هم قرآن بخواند ، هم اذان بگوید.ماکت بسیار زیبایی از بیت المقدس را برای راهپیمایی روز قدس در سپاه بهنمیر طراحی کرد که شاید کمتر کسی میتوانست باور کند این کار از عهده یک نوجوان کم سن سال و کم حرف ، اما جدی مثل صالح برامده باشد . مسئول فرهنگی سپاه به هر زحمتی بود دو عدد ساعت دیواری ، برای تشویق صالح و من ، از بسیج دانش آموزی بابلسر هدیه آورد. نیمه های شب زمستان ، در مناسبت ها تا دیر وقت ها روی طاق نصرت (سر در ورودی محل) می ماند و به تزئین آن می پرداخت وبه تزئین آن می پرداخت گاه از سرما دستش می لرزید و پوستش ترک می خورد ولی گله ای نداشت بی توقع کارش را ادامه می داد . در ایام دهه فجر گاه می شد تمام ده روز را در پایگاه محل و مسجد میماند تا مراسم ها به بهترین نحو برگذار شود . در سفر های راهیان نور هم بی سر وصدا کار میکرد وهیچ وقت از فعالیتهایش برای من که صمیمی ترین و قدیمی ترین دوستش بودم حرفی به میان نمی آورد.
آنقدر منم منم نکرد تا آخر خدا خودش او را بزرگ کرد.
👉 @mtnsr2
🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿