eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
✋سلام به همگی 💠ادامه خانه استثنایی 👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ♻️خانه ی استثنایی 🍃سپاه که کم کم شکل گرفت، عبدالحسین دیگر وقت سرخاراندن هم پیدا نمی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌀ادامه خانه استثنایی 🍃هیچی، به من گفت: دیگه حق نداری بری جبهه. چشمهام گرد شد. حیرت زده گفتم: دیگه حق نداری بری جبهه؟! سری تکان داد. آهسته گفت: «آره، تا خونه رو درست نکنم، حق ندارم برم جبهه. آقای غزالی دیگه چی گفت؟ لبخند معنی داری زد. گفت: زن شما هیچی نمی گه که این قدر آب می ریزه توی خونه وقتی که بارون می آد؟ منم بهش گفتم: نه، زن من راضیه. دوست داشتم بدانم بالاخره خانه درست می شود یا نه. آخرش چی گفت؟ 🍃گفت: خونه ات رو تکمیل کن و برنامه ی زندگی رو جور کن، بعد اگر خواستی بری جبهه، برو. ساکت شد. انگار رفت توی فکر. کمی بعد گفت اگه از سپاه اومدن، شما بگو وضع ما همین جوری خوبه، بگو این خونه رو من خودم خریدم، دوست دارم همین جا باشم، اصلاً هم خونه ی خوب نمی خوام. با ناراحتی گفتم: برای چی این حرفها رو بزنم؟! ناراحت تر از من جواب داد: اینا می خوان به من پول بدن که خونه رو مدل حالا بسازم، من هم نمی خوام این کارو بکنم. دوست نداشتم بالای حرف او حرفی بزنم، تو طول زندگی شناخته بودمش؛ سعی می کرد هیچ وقت کاری خلاف رضای حق نکند. وقتی از سپاه آمدند، آوردشان توی خانه. یکی شان ساک دستش بود. همه که نشستند، بازش کرد. چند بسته اسکناس درشت بیرون آورد. گذاشت جلوی عبدالحسین. طپش قلبم تند شده بود. انتظار دیدن آن همه پول را نداشتم. نمی دانستم چکار می کند. کمی خیره ی پولها شد.از نگاهش می شد فهمید که یک تصمیم جدی گرفته است. یکدفعه بسته های اسکناس راجمع کرد. همه را دوباره ریخت توی ساک! نگاه بچه های سپاه هم مثل نگاه من بزرگ شده بود. محکم و جدی گفت: این پول مال بیت الماله، من یک سر سوزن هم راضی نیستم بچه هام بخوان با همچین پولی تو رفاه باشن. ولی!... ولی نداره، بچه های من با همین وضع زندگی می کنن. جواب آقای غزالی رو چی بدیم؟! بهش بگین خودم یک فکری برای خونه بر می کنم هر چه اصرار کردند پول را قبول کند، فایده ای نداشت که نداشت. چند روزی گذشت. حالش بهتر شده بود، ولی اصلاً مساعد کار بنایی نبود. روزی که فهمیدم می خواهد یک طرف خانه را خراب کند، باورم نشد. حتماً دارین شوخی می کنین؟ اتفاقا تصمیمی که گرفتم، خیلی هم جدیه. با این وضعی که شما داری، اسم بنایی رو هم نمی شه آورد! به یاری امام زمان (عج)، هم اسمش رو می آرم، هم بهش عمل می کنم. اصرار من، اثری نداشت.از همان روز دست به کار شد.یک طرف خانه را خراب کرد.کم کم مصالح ریخت و با کمک چند نفر دیگر،دو تا اتاق ساخت. دو، سه شب بعد، باران شدیدی گرفت. بچه ها سرشان را گرفته بودند بالا، چشم از سقف بر نمی داشتند.من هم کمی از آنها نمی آوردم. مدتی بعد، همه خاطر جمع شدیم، حتی یک قطره هم آب نچکید. از همان اول هم می دانستم که مو لای درز کارهای او نمی رود. رو کردم به اش و گفتم: «حالا که حالت خوب شده و فردا می خوای بری جبهه، ان شاءاالله دفعه ی بعد که اومدی، اون طرف دیگه ی خونه رو هم درست کن. ان شاءاالله هنوز شیرینی اتاقهای جدید تو وجودم بود که یکهو سرو صدایی از تو حیاط بلند شد. سریع دویدیم بیرون. از چیزی که دیدم، کم مانده بود سکته کنم. یک گوشه ی دیوار گلی حیاط، ریخته بود! برگشتم به عبدالحسین نگاه کردم. خندید. گفت: ان شاءاالله دفعه ی بعد که اومدم، این دیوار گلی رو هم خراب می کنم و یک دیوار آجری می سازم. گفتم: با اون پنج، شش روزی که شما مرخصی می گیری هیچ کاری نمی شه کرد. گفت: دفعه ی بعد، بیست روز مرخصی می گیرم، خاطرت جمع باشه. صبح زود راهی جبهه شد. نزدیک دو ماه گذشت، روزی که آمد، بعد از سلام و احوالپرسی گفت: بیست روز مرخصی گرفتم که دیوار رو درست کنم. خیلی زود شروع کرد. روز اول آجر ریخت، روز بعد هم دور تا دور دیوار حیاط را خراب کرد. می خواست بقیه ی کار را شروع کند که یکی از بچه های سپاه آمد دنبالش. به اش گفت: بفرما تو. گفت: نه، اگه یک لحظه بیای بیرون، بهتره. رفت و زود آمد. خیره شد به چشمهای من. کار مهمی پیش اومده، باید برم. طبیعی و خونسرد گفتم: خب عیبی نداره، برو ولی زود برگرد. صداش مهربانتر شد، گفت: تو شهر کارم ندارن. پس کجا؟! می خوام برم جبهه. یک آن داغی صورتم را حس کردم. حسابی ناراحت شدم. تو کوچه که می آمدی، خانه ی ما با آن وضعش انگشت نما بود. به قول معروف، شده بود نقل مجلس! دور و برم را نگاه کردم. گفتم: شما می خوای منو با چند تا بچه ی کوچیک، تو این خونه ی بی درو پیکر بگذاری و بری؟! چیزی نگفت. اقلاً همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمی کردی.» طبق معمول این طور وقتها،خندید.گفت:خودت رو ناراحت نکن، به ات قول می دم که حتی یک گربه روی پشت بام خونه نیاد. صورتم گرفته تر شد و ناراحتی ام بیشتر. گفت: حالا دیوار حیاط خرابه که خراب باشه، این که عیبی نداره. دلم می خواست گریه کنم. گفتم: یعنی همین درسته که من تو این خونه ی بی در 👇👇👇
و پیکر باشم، اونم با چند تا بچه ی قدونیم قد؟» باز هم سعی کرد آرامم کند، فایده نداشت. دلخوری ام هر لحظه بیشتر می شد. خنده از لبهایش رفت. قیافه اش جدی شد. تو صداش ولی مهربانی موج می زد. نگاه کن، من از همون اول بچگی، و از همون اول جوانی که تو روستا بودم، هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم، نه از دیوار کسی بالا رفتم، نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم. حرفهاي آخرش حواسم را جمع کرد. هرچند که ناراحت بودم، ولی منتظر شنیدن بقیه اش شدم. الان هم می گم که تو اگه با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون، اصلاً کسی طرفت نگاه نمی کنه، خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده ای تو این خونه مزاحم شما نمی شه، چون من مزاحم کسی نشدم، هیچ ناراحت نباش...» مطمئن و خاطر جمع حرف می زد. به خودم که آمدم، از این رو به آن رو شده بودم، حرفهاش آب بود روی آتش. وقتی ساکش را بست و راه افتاد، انگار اندازه ی سر سوزن هم نگرانی نداشتم. چند وقت بعد آمد.نگاهش مهربانی همیشه را داشت. بچه ها را یکی یکی بغل می کرد و می بوسید. هنوز ننشسته بود که رو کرد به من. یک «خوب» کشیده و معنی داری گفت. پرسید: تو این چند وقته، دزدی، چیزی اومد؟ با خنده گفتم: نه. خندید. ادامه دادم: اثر اون حرفتون این قدر زیاد بود که ما با خیال راحت زندگی کردیم، اگر بگی یک ذره هم دلم تکون خورده، دروغ گفتی.... خدا رحکمتش کند، هنوز که هنوز است، اثر آن حرفش توی دل من و بچه ها مانده. به قول خودش، هیچ جنبنده ای مزاحم ما نشده است " 👉 @mtnsr2 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⭕️ #قرار_عاشقی 🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات 🌷 #شهیدابراهیم_هادی 🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع 🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨ 🌷وَمَن يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَّحِيمًا 🌷هر کس کار بدى انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش نماید، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت. (نساء/ ۱۱۰) 👉 @mtnsr2
🔅بیایید باور کنیم...... ✨بیانید باور کنیم قدرت خدا را. ❗️باور کنیم این حقیقت را که همه‌ چیز دست خداست. 🔹باورمان شود همراهی و هدایت خدا را. ♻️و ایمان داشته باشیم و یادمان باشد که دست خدا بالاترین دستهاست 👉 @mtnsr2
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ⭕️ 🔸شاگردی از استادش درباره ی جلب رضایت خدا و بهترین راه آن پرسید. 🔹استاد گفت: به گورستان برو و به مرده ها توهین کن! 🔸شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و نزد او برگشت. 🔹استاد گفت: جواب دادند؟ 🔸شاگرد گفت : نه. 🔹استاد گفت: پس بار دیگر به آنجا برو و آن ها را ستایش کن! 🔸شاگرد اطاعت کرد و همان روز عصر نزد استاد برگشت. 🔹 استاد بار دیگر از او پرسید که آیا مرده ها جواب دادند؟ 🔸و شاگرد گفت : نه. 🔹استاد گفت: برای ، همین طور رفتار کن! نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیر ها و تمسخر هایشان! ♻️بدین صورت است که می توانی راه خودت را در پیش گیری 👉 @mtnsr2 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
Darestani.adab moghabel khoda.mp3
3.2M
⭕️ادب مقابل خدا..... 🌀علت تمام بیچارگی مون اینه خدا رو بزرگ نمیبینیم  💠 استاد دارستانی  👉 @mtnsr2
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌀فرزندانتان را به سه چيز ادب كنيد: پيامبر صلى الله عليه و آله : اَدِّبوا اَولادَكُمْ عَلى ثَلاثِ خِصالٍ : حُبِّ نَبيِّكُمْ و حُبِّ اَهْلِ بَيْتِهِ وَ عَلى قِراءَةِ الْقُرآنِ ؛ 1⃣ عشق به پيامبرتان، 2⃣عشق به خاندان او، 3⃣و قرآن خواندن قاموس قرآن ، المقدمه ، ص2 👉 @mtnsr2 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت نوکری امریکا توسط شاه . این کلیپ تقدیم به افرادی که مداوم به دروغ تکرار میکنند که انقلاب ایران یک انقلاب امریکایی بود و شاه به دلیل مخالفت با غرب سقوط کرد ! تصاویر کاملا مشخص است . این بخش کوچکی از مدح ستایش امریکا توسط شاه است که هیچ گاه پخش نشده است . حتما ببینید . 👉 @mtnsr2
🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹 دلنوشته ... ⭕️ ای کاش همه عالم می دانستند... ای حجت یزدان و ای امیر دوران ای موعود انبیا و منجی انسانها ای ذخیره خدا در زمین 💥 ای کاش اهل عالم می دانستند که با آمدنت، چه سعادتی به آنان روی خواهد آورد که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی آن را شنیده... ای کاش مسیحیان جهان می دانستند که مسیح خود دلداده ی توست و برای ظهورت لحظه شماری می کند تا از آسمان فرود آید؛ در نماز به تو اقتدا می کند و پیروان خویش را به تبعیت از تو فرا خوانَد که اگر عیسی بنا به ضرورت و برای اتمام حجت، مرده ای را زنده می کرد؛ تو ای مقتدای مسیح، زمین و زمان، انسان و جهان و اسلام و قرآن را زنده خواهی کرد... 👉 @mtnsr2 🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟
6.ayat allah bahjat.mp3_86484.mp3
185.4K
💢ارتباط با امام زمان آیت الله بهجت ❓بهترین شیوه ارتباط با امام زمان(عج) در عصر ما چیست؟ 👉 @mtnsr2
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌀مهدی چه کسی است؟! 💢جابر جعفی می گوید: من در خدمت امام محمد باقر (علیه السلام) بودم که مردی به حضور ایشان شرفیاب شد و عرض کرد: خداوند شما را رحمت کند! این پانصد درهم را که زکات مال من است بگیرید و به مصرف برسانید. 💠حضرت فرمود: خود آن را بردار و به همسایگانت و ایتام و مساکین و برادران مسلمانت بده که (وجوب سپردن زکات به امام) هنگامی است که قائم ما قیام کند. و به مساوات تقسیم نماید و میان بندگان نیک و بد خداوند رحمان به عدل رفتار کند. 🍃هر که از او اطاعت کند خدا را اطاعت نموده، و کسی که از او سرپیچی کند از فرمان خدا سرپیچی نموده است. او مهدی نامیده شده است، زیرا به امر پنهانی هدایت شده است 👉 @mtnsr2 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
از جور زمانه مـا شکایت داریم اندازۀ کوه و صخره حـاجت داریـم مـا مشکل مان گرانی و بیکاری ست آقـا به نبودنت که عـادت داریم...🌾 🔹اللّٰھـُم عجِّل لِوَلیک الفَرَج 💠زمینه سازی ظهـور = ترک یک گنـاه 👉 @mtnsr2
سلام مولا جان 🍁تقدیر برگ های زرد همیشه افتادن است اما... 🌸با تو میشود در پاییز شکوفه داد 👉 @mtnsr2
4_5875211632509977745.mp3
3.51M
💢مراقبت از خانواده در 🔆حجت الاسلام 👉 @mtnsr2
8805441_745.mp3
4.75M
⭕️روضه امام حسن مجتبی 💠با نوای حاج محمود کریمی 😭😭😭😭😭 👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 ⭕️ 🔶قسمت شصت ودوم 🔶 برای ریش سفیدها احترام ویژه ای قائل بود. اگر برای نظافت ، نوبتشان می رسید صالح می دوید وکار را از دستشان می گرفت. می گفت : احترام موی سفید شما بر ما واجب است من جوان ، اینجا بایستم شما بخواهید آب وجارو دست بگیرید و کار کنید ؟ مگر من میگذارم ، خیلی از ریش سفید ها هم البته مقاومت نشان داده و به راحتی تسلیم نمی شدند گاهی جای آنها می ایستاد سر پست تا آنها فرصت بیشتری برای استراحت داشته باشند می گفت: ادب حکم میکند در حد امکان مراعات حال ریش سفیدها را بکنیم . وقتی میخواستیم عکس یادگاری بگیریم صالح اسرار داشت که برود لباسهای رسمی اش را بپوشد دوست نداشت با لباس آستین کوتاه عکس بی اندازد میگفت: ممکن است این تصاویر بعد ها دست خانواده ها برسد . دور از ادب است که من را با سر وضع نا مرتب ویا با لباس معمولی وآستین کوتاه ببیند. 👉 @mtnsr2 🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
✋سلام و عرض خسته نباشی 🔅با یه نذر چطورید ❗️نذر فی سبیل الله..... 🍃نذری که فقط و فقط برای خدا باشه مثل نذر عبد الحسین که حتی یه تیکه اش رو برای خودش نخواست 💠خاطرات شهید برونسی نذر فرهنگی ما البته به اخلاص شهید برونسی نیست ♻️این شما و این نذر فی سبیل الله 👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 نذر فی سبیل االله همیشه از این نذر و نیازها داشتم. آن دفعه هم یک گوسفند نذر کرده بودم، نذر زنده برگشتن عبدالحسین. وقتی از جبهه برگشت، جریان را به اش گفتم. خودش دنبال کار را گرفت؛ یک گوسفند زنده خرید و آورد تو حیاط بست. مادرم وچند تا از درو همسایه هم گوسفند را دیده بودند. کنجکاو قضیه شدند. علتش را که می پرسیدند، می گفتم: نذر داشتم. بالاخره گوسفند را کشتیم.خودش نشست و با حوصله، همه ی گوشتها را تقسیم کرد. هر قسمت را تو یک پلاستیک می گذاشت. حتی جگر و پوست و چیزهای دیگرش را هم جداجدا، تو چند تا پلاستیک گذاشت. کارش که تمام شد، دستها را شست و گفت: یه کیسه گونی بزرگ برام بیار. گونی می خواین چکار؟ اشاره کرد به پلاستیکها و گفت: می خوام اینارو بگذارم توش. فکر کردم خودش می خواهد سهم فک و فامیل و همسایه ها را ببرد در خانه هاشان.گفتم: شما نمی خواد زحمت بکشین، من خودم با بچه ها می برم. لبخند زد. انگار فکرم را خواند. با لحن معنی داری پرسید: مگر شما این گوسفند رو «فی سبیل االله» نذر نکردی؟ خوب چرا. پس برو یک گونی بیار. رفتم آوردم. همه ی پلاستیکها را که قسمت کرده بود، ریخت توی گونی، حتی یک سیر گوشت هم برای خودمان نگه نداشت. کیسه را گذاشت پشت موتورش. گفت: تو فامیل و همسایه های ما، الحمدالله کسی نیست که به نون شبش محتاج باشه. خداحافظی کرد و رفت نمی دانم گوشتها را کجا برد و به کی ها داد، ولی می دانم که یک ذره از آن گوشتها را نه ما دیدیم و نه هیچ کدام از فامیل و در و همسایه. چندتایی شان می خواستند ته و توی قضیه را در بیاورند. گوسفند رو کشتین؟ آره. وقتی این را می شنیدند، چشمهاشان گرد می شد. چه بی سرو صدا! حتما انتظار داشتند سهمی هم به آنها برسد. شنیدم بعضی شان با کنایه می گفتند:گوسفند رو برای خودشون کشتن! بعدها هم اگر گوسفندی نذر داشتم، همین کار را می کرد. هرچی هم می پرسیدم: گوشتها رو کجا می برین؟ نمی گفت. هیچ وقت هم نگذاشت کسی بفهمد. 👉 @mtnsr2 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💢راستی نگاه تــو سنگین تر است!!!؟ یا گناه من؟! می دانم که سنگینی گناه من ، نگاه تـو را چنین می کند... 👉 @mtnsr2