فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کلیپ متحول کننده .....
✨گناه نکنیم.
👉 @mtnsr2
Gomnam-Haftegi930121[01].mp3
9.74M
🌹شبهای جمعه با اضطراب و واهمه آید به دشت کربلا.....
👉 @mtnsr2
🌷یا رب گناهکارم و آلوده دامنم
🌷تو چارهساز و از همه بیچارهتر منم
🌷مأیوس از عنایت و لطف تو نیستم
🌷با این همه گناه که باشد به گردنم
🌷صد بار توبه کرده و توبه شکستهام
🌷این بار توبه کردم از این توبه کردنم
🌷شیطان هماره دشمن من، تو همیشه دوست
🌷من دوست را نهاده، به دنبال دشمنم
🌷بگذشت عمر و برزخ من میشود شروع
🌷از لحظهای که روح جدا گردد از تنم
🌷ای مرگ مهلتی که در این تنگنای وقت
🌷دست دعا به دامن آل عبا زنم
🌷خواهی اگر گناه مرا بر رُخم کشی
🌷بهتر که خویش را به جهنّم بیفکنم
🌷کردم گناه و توبه شکستم هزار بار
🌷یکدم نشد که سر عوض توبه بشکنم
🌷دریا حریف نیست که پاکم کند دگر
🌷باید شود به خون جگر پاک، دامنم
👉 @mtnsr2
مثل هر بار برای تو نوشتم:
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠امام زمان غریبه
🌱استاد رائفی پور
👉 @mtnsr2
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
💠ملاقات خضر (علیه السلام) و دجال
💫ابا سعید خدری می گوید: پیامبر خدا (صلی الله و علیه و آله و سلم) در ضمن سخنانی در مورد دجال فرمود: روزی دجال خواهد آمد، اما اجازه ورود به کوچه های مدینه را نخواهد داشت، بلکه در یکی از بیابان های وسیع اطراف مدینه متوقف خواهد شد.
در این حال مردی که بهترین مردم - و یا از بهترین مردم است به سوی او می آید و می گوید: شهادت می دهم تو همان دجالی هستی که پیامبر (صلی الله و علیه و آله و سلم) فرموده است.
🍃دجال می گوید: آیا می خواهید که این مرد را بکشم و سپس زنده اش گردانم؟ آیا به من در انجام این کار شک دارید؟
🍁مردم می گفتند: نه.
آنگاه دجال آن مرد را می کشد و سپس او را زنده می کند.
🍃هنگامی که آن مرد زنده می شود می گوید: قسم به خدا! اکنون هیچ کس از من به احوال تو بیناتر نیست.
در این هنگام دجال قصد می کند که او را بکشد اما نمی تواند بر او تسلط یابد.
🍃ابواسحاق ابراهیم بن سعد گوید: می گویند: این مرد حضرت خضر (علیه السلام) است
📚 کشف الغمه، ج 3، ص 291؛ بحار الانوار، ج 51 ص 98.
👉 @mtnsr2
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✋سلام و عرض خسته نباشی
🍃می خوام امشب شما رو به یک عملیات ببرم !
❗️یک عملیات بی برگشت!
🔅 تا بحال بهش فکر کرده بودید که چنین پیشنهادی داشته باشید؟
💢اونوقت عکس العمل تون چی میتونه باشه؟
💠شما رو به خواندن خاطره عملیات بی برگشت دعوت می کنم
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
علملیات بی برگشت
🍃یک روز می گفت:
آن موقع که من فرمانده ی گردان بودم، بین مسؤولین رده بالا، صحبت از یک علمیات بود. منطقه ی عملیات حسابی سخت بود و حساس. قوای زیاد دشمن هم از یک طرف، و حدسش به حمله ی ما از طرف دیگر، کار را پیچیده تر می کرد. حسابی تو کمین ما نشسته بود. و انتظار می کشید.
🍃یک روز از کادر فرماندهی تیپ آمدند پیشم. بی مقدمه گفتند:برات یک مأموریت داریم که فقط کار خودته، قبول می کنی؟
❓پرسیدم: چیه؟
❗️خلاصه اش اینه که تو این مأموریت، برگشتی نیست.
یکی شان زود گفت:مگه اینکه معجزه بشه.
🍃گفتم:بگید تا بدونم مأموریتش چیه.
تو این عملیاتی که صحبتش هست، قرار شده از چند تا محور عمل کنیم. از تعداد نیروی دشمن، و از اینکه منتظر حمله ی ما هست، خودت خبر داری؛ بنابراین اگه ما تو این حمله پیروز هم بشیم، قطعاً تلفاتمون بالاست.
لحظه شماری می کردم هرچه زودتر از مأموریت گردان عبداالله با خبر شوم. شروع کردند به توجیه کار من.
شما باید با گردانت بری تو شکم دشمن، باهاش درگیر بشی و مشغولش کنی. این طوری دشمن از اطرافش غافل می شه و ما می تونیم از محورهای دیگه عمل کنیم و قطعاً، به یاری خدا، درصد پیروزی هم می ره بالا.
🍃ساکت بودم. داشتم روی قضیه فکر می کردم. یکی شان ادامه داد: همون طور که گفتم احتمالش هست که حتی یکی از شما هم برنگرده، چون در واقع شما آگاهانه می رید تو محاصره ی دشمن و از هر طرف آتیش می ریزن رو سرتون؛ حالا مأموریت با این خصوصیات رو قبول می کنی؟
گفتم: بله، وقتی که وظیفه باشه، قبول می کنم.
🍃شب عملیات، باز نیروها را جمع کردم. تذکرات لازم را به شان گفتم. نسبت به وظیفه ای که داشتیم، کاملاً توجیه شده بودند.کمی بعد راه افتادیم، به طرف دشمن.
با ذکر و توسل، تو خط اول نفوذ کردیم. چهره ی بچه ها یکی از دیگری مصمم تر بود. قدمها را محکم بر می داشتند و مطمئن. ما به عنوان فدایی نیروهای دیگر می رفتیم. همین، انگار شیرینی حمله به دشمن را چند برابر می کرد.
دقیق نمی دانم چه مدت راه رفتیم.
🍃بالاخره رسیدیم به محلی که تعیین شده بود، درست تو حلقه ی دشمن. یک طرف ما نیروهای زرهی بود، یک طرف ادوات، و چند طرف هم نیروهای پیاده ی عراق بودند. توپخانه اش هم کمی دورتر، گویی انتظار ریختن آتش را می کشید.
سکوت و هم انگیزی، سنگینی اش را انداخته بود تو تمام منطقه. ما باید به چند طرف شلیک می کردیم. اشاره کردم بچه ها موضع بگیرند. کار هر کدامشان را قبلاً گفته بودم. شروع کردند به جا گرفتن. صدای نفس کسی بلند نمی شد.
🍃یک بار دیگر دور و بر را پاییدم. وقت وقتش بود که عرض اندام کنیم و خودی نشان بدهیم. می دانستم تک تک بچه ها منتظر شنیدن صدای من هستند. تو دلم گفتم: خدایا توکل بر خودت.
یکهو صدام را بلند کردم و از ته دل نعره زدم: االله اکبر.
سکوت منطقه شکست. پشت بندش سر و صدای شلیک اسلحه ها بلند شد. تو آن واحد، به چند طرف آتش می ریختیم.
دشمن گیج شده بود. اما خیلی زود به خودش مسلط شد. تو فاصله ی چند دقیقه، از زمین و آسمان گرفتنمان زیر آتش. از چند طرف می زدند؛ با کلاش، تیربارهای جورواجور، خمپاره، توپ، کاتیوشا و... هر چه که داشتند. کمی
بعد، یک جهنم به تمام معنا درست شد.کاری که باید می کردیم، کردیم. حالا حفظ جان بچه ها از همه چیز مهم تر بود. یکدفعه داد زدم: دراز بکشین، دیگه کسی شلیک نکنه....
🍃هر کس جان پناهی گرفت. من هم گوشه ای دراز کشیدم. حالا اسلحه ها دیگر کار نمی کرد. فقط زبانمان توی دهان می چرخید. با تمام وجود مشغول گفتن ذکر بودم، مثل بقیه ی بچه ها. حجم آتش دشمن هر لحظه شدیدتر می شد. وجب به وجب جایی را که مستقر بودیم، می زدند.
🍃پیش خودم فکر می کردم بیشتر بچه ها شهید شده باشند. باید منتظر دستور قرار گاه می ماندم.
مدتی بعد، بالاخره سر وصدای بیسیم بلند شد.یکی از فرماندهان عملیات بود. فکر نمی کرد حتی من زنده باشم.
گفت: ایثار شما الحمدالله کار خودش رو کرد، اگر زنده موندین، برگردین.
نیروها از محورهای دیگر، دژ دشمن را شکسته بودند. گیجی شدیدش باعث شده بود ما را فراموش کند.سریع بلند شدم، بچه ها هم.
چند دقیقه ی بعد راه افتادیم طرف عقب
پیروزی چشمگیری نصیب بچه ها شده بود. وقتی ما رسیدیم عقب، بعضی انگشت به دهان شدند! خودمان هم باورمان نمی شد. همه به عشق شهادت رفته بودیم که برنگردیم. از قدرت خدا و لطف ائمه ولی، تنها یکی، دو شهید
داده بودیم و یکی، دو تا هم مجروح!
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرار_عاشقی
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2