☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃
❗️هرگاه تکذیب شدی هرگاه عقائدت مورد تمسخر قرار گرفت هرگاه تورا با کنایه هایشان آزار دادند .....
😊نگاهی به این حدیث کن....
☺️چقدر آرام می شوی....
💢باید عرض کنم تو منتظر امام زمانت هستی . شاید خودت از حساب این عملت خبر نداشته باشی
💟پس منتظر بمان....
⭕️ #حدیث_مهدوی
🌷امام حسیــن(علیه السلام):
«همانا کسی که در #زمان_غیبـت بر آزار و اذیت و تکذیب کردنها صبـــر کند همانند کسی است که با شـمشـیر در کنار رسول خدا مبارزه میکند.»
📚بحار الانوار. ج ۵۱. ص۱۳۳
👉 @mtnsr2
☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️گناه کردن و انتظار ظهور
🍃کلیپی بسیار تاثیر گذار
👉 @mtnsr2
⭕️ #دلنوشته_مهدوی
گاهـــی کارا بدجوری به هم گره میخوره...
از اون گره های کور که نه با دست باز میشه و نه با دندون🤔
از اون گره ها که ما قدرت باز کردنش رو نداریم.😔
این جاست که حواسمون یکم جمع میشه...چی کار کردم که گره افتاده؟
این موقع است که به زمین و زمان چنگ میندازیم تا یکی کمکمون کنه
تا ما رو از شــرّ این گره نجات بده.
از همه کمک میخواییم ...
🙏 اگه یکم آدم دینداری باشیم توسل میکنیم
و همه رو واسطه قرار میدیم بلکه گره باز بشه...
اما بعضی گره ها... !
گاهی این گره ها یه امتحانه...یه امتحان بزرگ که ببینن تو چند مرده حلاجی؟
توی حرف زدن که همه خوبن...اما کسی که توی شرایط قرار بگیره و
دلسرد نشه،خسته نشه کـــَـمه!!!
گاهی هم بر میگرده به نیت هامون " الاعمالُ بالنیّات " ...
یعنی کارامون با نیت خالصانه نبوده...
🤔آقا جان نمی دونم " گیـــر" این گره های کور شده زندگی ما کجاست...
امـــا شما قطعا آگاهی دارید.کمکمون کنید.
ما جز شمـــا کسی رو نداریم...درسته کارامون قلبتون رو میشکنه.💔
درسته هــِی عهد می بندیم و میزنیم زیرش.😢
اما مادر و پدر حتـــی اون بچه ی بدشون رو هم دوست دارن.😭
شما هم مـــا رو دوست دارید؟
🙏میشه کمکمــون کنید؟!!
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️دوست شهیدت کیه؟ 🌷شهید #باکری 🌷شهید #همت 🌷شهید #بروجردی 🌷شهید #امینی 👈یا اینکه ...... 🌷شهید #ابراه
☘در ادامه طرح رفاقت با شهدا
🍃ودر ادامه معرفی شهید #محمد_هادی_ذوالفقاری
👉 @mtnsr2
⭕️ #پسرک_فلافل_فروش
🔶 #حماسه_جاودان
از شخصي پرسيدم: از حركت اربعين امسال كه بيش از بيست ميليون زائر به سوي كربلا رفتند چه چيزي فهميدي؟
گفت: يعني اينكه در كربلا خون برشمشير پيروز شد. اگر آن روز كاروان عاشورا همگی به شهادت رسيدند، اما در واقع پيروز شدند كه بعد از قرنها اينگونه از آنها ياد ميشود و مردم در مسير آنها اينگونه قدم بر ميدارند.
يادم هست چند ماه قبل و زمانی كه تكريت به دست نيروهای مردمي آزاد شد، يكي از انديشمندان غربی گفته بود: آنچه امروز در عراق اتفاق می افتد يعني پيروزی عقيده و آرمان امام خميني ره . اين شخص ادامه داد: تعجب ميكنم كه عراقيها هشت سال با امام خميني جنگ كردند، اما حالا رزمندگان عراقی كه فرزندان همان پدران هستند، براي نبرد با دشمنی به نام داعش به الگوهايی متوسل ميشوند كه رزمندگان ايرانی از آن استفاده ميكردند.
اين شخص ادامه ميدهد: استفاده از نمادهايی مانند چفيه و پيشانيبند و روحيات معنوی خاص رزمندگان ايرانی، براي عراقيها چنان انگيزهاي ايجاد كرد كه شهر تكريت، مهمترين پايگاه حزب بعث را به راحتي آزاد كردند.
اين شخص به نامگذاری يكی از خيابانهاي بغداد به نام امام خميني ره اشاره كرده و ميگويد: اينها همه بيانگر اين مطلب است كه تفكر انقلاب اسلامی ايران به دل همه مردم كشورهاي مردمی خاورميانه صادر شده. از لبنان و سوريه و فلسطين تا عراق و يمن و...
ايرانيها بر اساس تفكر امام معصوم خود يعني ابا عبد الله الحسين علیه السلام وارد ميدان مبارزه شدند و زير بار ذلت نرفتند. و حالا همين تفكر ميان ملتهای مسلمان و آزاده در حال رشد است. مردم عراق نيز همين شعار را الگوی خود قرار داده اند و مشغول نبرد با نيروهاي داعش هستند. هادی زمانی كه وارد نيروهای مردمي شد، به عنوان يك الگو مورد توجه رزمندگان عراقی قرار گرفت. او هميشه تصوير مقام معظم رهبری را روي سينه داشت. همين كار باعث
شد كه بسياری از دوستان او نيز كه عراقی بودند همين كار را انجام دهند.
او به مسائل معنوی بسيار توجه می كرد. نماز شب و اخلاص او مورد توجه رزمندگان عراقی قرار گرفت. در راستای همين تأثيرگذاری بود که بحث چفيه و پيشانی بند را مطرح کرد. فرماندهان حشدالشعبي که به او اعتماد کامل
داشتند، او را با صد ميليون تومان پول به ايران فرستادند.او اجازه داشت هر طور که ميخواهد خرج کند، اما هادی رعايت ميکرد که از آن پول برای خودش خرج نکند. گاهی آنقدر رعايت ميکرد که بيسکوييت را جايگزين وعده غذايی ميکرد!
با اينکه پول زيادي براي خريد اقلام به همراه داشت اما حواسش بود که بهترين جنسها را بخرد. دقت ميکرد که برای ريال به ريال اين پول که توسط مردم عراق تهيه شده زحمت بکشد تا بيهوده هدر نرود. براي مثال براي تهيه چفيه از تهران به يزد رفت تا از كارخانه و ارزانتر
تهيه کند. پيشانی بندها را در تهران چاپ کرده بود و به خانه می آورد تا خواهرانش آنها را بريده و آماده کنند.
او سعی ميکرد کاری که انجام ميدهد، به نحو احسن باشد.
👉 @mtnsr2
Banifatemeh-Shab4Moharram1391[03].mp3
6.91M
⭕️ #نوای_شهدایی
🌷می باره بارون
🌷 روی سر مجنون
🌷توی خیابون رویایی
🌷می لرزه پاهاش
🌷بارونیه چشماش
🌷میگه خدایی تو آقایی
🌷من مأنوسم، با حرمت آقا
🌷حرم تو والله، برام بهشته
👉 @mtnsr2
🌷می باره بارون
🌷 روی سر مجنون
🌷توی خیابون رویایی
🌷می لرزه پاهاش
🌷بارونیه چشماش
🌷میگه خدایی تو آقایی
🌷من مأنوسم، با حرمت آقا
🌷حرم تو والله، برام بهشته
🌷انگار دستی، اومده و از غیب
🌷روی دلم این جور، برام نوشته
☘کربلا کربلا کربلا اللهم الرزقنا
🌷می دونم آخر، می رسه یه روزی
🌷 کنار تو آروم بگیرم
🌷با چشمای تر، یا که توی هیأت
🌷یا وسط روضه بمیرم
🌷یادم میآد فکه مادرم هر شب
🌷من و می آوردش، میون هیأت
🌷یادم میآد مادر من با اشک
🌷می گفت تو رو کشتند تو اوج غربت
🌷کوچیک بودم که مادرم ،حرز تو گردنم می کرد
🌷وقتی محرم میومد، لباس سیاه تنم می کرد
🌷بزرگترای من، من و ،به مجلس تو برده ام
🌷هوام و داشته باش آقا، من و به تو سپرده اند
✨حسین.......
👉 @mtnsr2
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت سیزدهم
🔶 #کربلای_هشت
جنگ و گریز، تک و پاتک، حمله و دفاع منطقه شلمچه بسیاری از نیروهای ما را ورزیده کرده بود. صدام، که مغرور از پیروزی کربلای 4 مشغول جشن و شادمانی بود، با شروع کربلای 5 خواب از سرش پرید. در ادامه این عملیات و در اسفندماه، عملیات تکمیلی کربلای 5 آغاز شد. در این مرحله نیز ضربات سختی به پیکره دشمن وارد شد.
هجدهم فروردین 1366 عملیات دیگری در شلمچه آغاز شد؛ عملیات
کربلای 8 در همان محور عملیات قبلی.
گردان مسلم، که پس از مرخصی و بازسازی مجدد به شلمچه برگشته بود،
خط شکن عملیات بود.
طی این عملیات حماسه سید مجتبی دیدنی بود. او جدای از فرماندهی و
کمک به نیروها، در اوقات استراحت به کارهای دیگر نیز ميپرداخت.
بارها دیده بودیم که در تاریکی شب با شجاعت به سمت خط دشمن ميرفت.
پیکر شهدایی را که در مرحله اول عملیات جا مانده بودند به عقب منتقل
ميکرد. ميگفت: »خانواده اینها چشم انتظارند.
ميگفت: فقط آدرس بدهید که شهدا یا مجروحان کجا هستند! آنوقت با شجاعت حرکت ميکرد و ميرفت.
زمانی که در محور شمشیری قرار داشتیم امکان انتقال مجروحان نبود. با تاریکی شب بیشتر بچه ها از فرط خستگی استراحت ميکردند. اما مجتبی مشغول انتقال مجروحان ميشد. از نوک شمشیری آنها را به عقبه و جایی که آمبولانس قرار داشت، ميرساند و برمی گشت.
بالاخره راضی شد بگوید! هر بار که در خانه از او می خواستیم از جبهه خاطره بگوید حرفی نميزد یا اینکه خاطرات دیگران را نقل ميکرد.
اما این بار خاطره از خود سید بود. ميگفت: توی شلمچه، عملیات کربلای
8 شروع شد. شب بود و همه جا تاریک. با بچه ها خیلی خوب جلو رفتیم.
رسیدیم به پشت یک خاکریز. نارنجک توی دستم بود. ضامن را کشیدم و رفتم
بالای خاکریز. ميخواستم موقعيت دشمن را ببينم.
یکدفعه و همزمان یک افسر عراقی از آنطرف خاکریز بالا آمد! صحنه عجیبی بود. فاصله ما با هم حدود یک متر بود. ناخودآگاه نگاه ما به هم افتاد. هر
دوی ما ترسیدیم! از ترس داد زدیم و آمدیم پایین.
اما خدا لطف کردکه من نارنجک داشتم. همان لحظه انداختم و افسر بعثی
به درک واصل شد.
در ادامه عملیات در پشت همان خاکریز مستقر شدیم. هوا روشن شده بود.
صدای رگبار یک تیربار امان ما را بریده بود. هیچ کس نميتوانست تکان
بخورد. به یکی از آرپیجی زنها گفتم: ”برو خاموشش کن.“
همین که سرش را از خاکریز بالا برد گلولهای توی پیشانیاش خورد و به زمین افتاد! ميخواستم خودم بلند شوم. اما دستور بود که فرمانده باید فرماندهی کند نه اینکه مشغول جنگ شود.
به دومین نفر گفتم: ”تو برو.“
او هم بلند شد و هدفگیری کرد. قبل از شلیک او گلوله قناسه دشمن به صورتش خورد و او هم شهید شد.
دیگر کسی نبود. حالا نوبت خودم بود. باید آرپیجی به دست ميگرفتم.
خوشحال شدم. گفتم: ”لحظه شهادت فرا رسیده.“
اشهدم را گفتم. بعد در ذهنم تصور کردم که الان به حسین و حمیدرضا و دیگر رفقای شهیدم ملحق ميشوم.
آرپیجی را برداشتم و رفتم روی خاکریز و شلیک کردم. همزمان گلوله
قناسه دشمن شلیک شد و خورد به من!
پرت شدم پشت خاکریز. چشمانم را بستم و شهادتین را گفتم. سرم شدید درد ميکرد. توی ذهنم گفتم: ”الان دیگه ملائکه خدا ميیان و من هم ميرم
بهشت و ...“
انگشتان دستم را جمع کردم و باز کردم. دیدم هنوز حس دارد. دست و پاهايم را تکان دادم، دیدم هیچ مشکلی ندارد. چشمهايم را باز کردم. نشستم روی زمین.
هنوز در حال و هوای شهادت بودم اما ...
کلاه را از روی سرم برداشتم. دیدم تک تیرانداز عراقی درست زده توی کاله
آهنی من! بعد هم گلوله منحرف شده و کمی خراش در سرم ایجاد کرده ولی
آسیب جدی به من وارد نشده!
بلند شدم و با خودم گفتم: ”شهادت لیاقت ميخواد.
👉 @mtnsr2
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴