💫💫عنایت یل ام البنین به افسر روسی 💫💫
در کتاب « کرامات العباسیه » به نقل از مرحوم حاج ملاّ محمود زنجانی آمده است : « در شهر خانقين برای اداي نماز به مسجد رفتم و در آنجا مرد سفيد پوست و درشت و فربهي را ديدم كه مثل شيعه ها نماز مي خواند. از اين موضوع تعجب كردم. نمازش که تمام شد، نزديكش رفتم و پس از عرض سلام از لهجه اش يقين پيدا كردم كه او روسی است. با اين وصف از وطن و مذهبش پرسيدم، گفت: دوست عزيز من اهل لنينگراد شوروی هستم و در جنگ اول جهاني افسر و فرماندۀ دو هزار سرباز روسي بودم و ماموريتم تسخير كربلا بود. بيرون شهر اردو زده و در اوج آمادگي در انتظار دريافت فرمان يورش به كربلا بوديم كه شبي در عالم رؤيا شخصيّت گرانقدری را ديدم كه نزدم آمد و با من به زبان روسي سخن گفت و خطاب به من فرمودند: دولت روس در اين جنگ شكست خورده است و اين خبر فردا به عراق مي رسد و از پيِ انتشار خبر شكست روس، همۀ سربازان روس كه در عراق مستقرّ هستند به دست مردم كشته مي شوند و تو براي نجات خويش از مرگ به دست مردم، اسلام را برگزين. گفتم: سرورم شما كيستيد؟ فرمودند: من عباس قمر بني هاشم هستم. شيفته جمال پر فروغ و كمال وصف ناپذير و بيان گرم و گيراي او شدم و همان جا به راهنماييِ او اسلام آوردم. آنگاه فرمودند: برخيز و از نيروهای ارتش روس فاصله بگير. گفتم: آقا كجا بروم !؟ فرمودند: نزديك مقرّ فرماندهي ات اسبي است، بر آن سوار شو كه تو را به نجف مي رساند و آنجا پيش وكيل و شخصيت مورد اعتماد خاندان ما سيد ابوالحسن اصفهانی برو. گفتم: سرورم، من تنها ده نفر مامورِ مراقب دارم، چگونه بروم!؟ فرمودند: آنها همه مست افتاده اند و متوجّه رفتن تو نخواهند شد. از خواب بيدار شدم و خيمۀ خويش را عطرآگين و نوراني احساس كردم. با عجله لباس خود را پوشيدم و حركت كردم. مراقبين من مست بودند. من از ميان آنها گذشتم، امّا گويي متوجّه نشدند. در نزديك قرارگاه خويش اسبی آماده بود. سوار شدم و آن مركب با شتاب پس از مدّتی كوتاه مرا در شهری پياده كرد. در بهت و حيرت بودم كه ديدم درب خانه ای باز شد و مرد كهنسال و منوّري بيرون آمد و به همراه او يك شيخ بود كه با من به زبان روسي سخن گفت: مرا به منزل دعوت كرد، از او پرسيدم: دوست عزيز، اين آقا كيست؟ پاسخ داد: همان مرد فرزانه و بزرگي كه حضرت عباس ( علیه السلام ) شما را به سوی او فرستاده و پيش از رسيدن شما، سفارشتان را به او نموده اند. بار ديگر اسلام آوردم و آن مرد بزرگ ( آیت الله سيد ابوالحسن اصفهانی ) ، به شيخ دستور داد كه دستورات اسلام را به من بياموزد و شگفت انگيز تر اينكه روز بعد هم خبر شكست دولت بلشوی روس در عراق انتشار يافت و عربهاي خشمگين و به جان آمده، به سربازان روسی يورش بردند و همه را قتل عام كردند. پرسيدم: شما الان اينجا چه مي كنيد!؟ گفت: هواي نجف بسيار گرم است به همين جهت آيت الله سید ابوالحسن اصفهانی در تابستان ها كه هواي اينجا بهتر است مرا به اينجا مي فرستد. از او پرسيدم: آيا باز هم حضرت عباس ( علیه السلام ) را زيارت كرده اي؟ گفت: گاهي ما را هم مورد عنايت قرار مي دهند. »
🔻♦️انفاق یک قرص نان و طبیب شدن♦️🔻
در کتاب « مکافات عمل » به نقل از حاجى ميرزا خليل آمده است : « من در علم طب چندان درس نخوانده بودم. همۀ اين مهارت و بصيرت از بركت دادن يك قرص نان بود و داستان آن بدين صورت بود كه من در ايّام جوانى به قصد زيارت كريمۀ اهل بيت حضرت معصومه ( سلام الله علیها ) به قم مشرف شدم. در آن زمان در شهر قم و در شهرهاى ديگر ايران گرانىِ سختى به وجود آمده بود به طورى كه نان به زحمت به دست مى آمد و اين وضعيت نتيجه جنگ بين دولت ايران و روس بود. علّتش هم اين بود كه اسيران زيادى از زن و مرد، بزرگ و كوچك وارد كشور و در شهرهاى مختلف متفرق شده بودند. من در يكى از حجره هاى دارالشّفاء حوزه علمیه منزل كرده بودم. روزى به بازار رفتم و با رنج فراوان نانى به دست آوردم. در بين راه به زنى از اسيران مسیحی رسيدم كه طفلى در بغل داشت و از گرسنگى صورتش زرد شده بود. همين كه او نان را در دست من ديد، گفت: شما مسلمانان رحم نداريد؟! خلق را اسير مى گيريد و گرسنه نگه مى داريد!؟ من دلم به حالش سوخت و نانى را كه در دست داشتم به او دادم. يك شبانه روز را با گرسنگى سپرى كردم. تنها در منزل نشسته بودم كه ناگهان مردى داخل حجره شد و گفت: بى بىِ من از درد رنج مى برد و بى طاقت افتاده، اگر دكترى سراغ دارى به من بگو تا علاجش را بپرسم؟ يك دفعه به او گفتم: فلان چيز خوب است. او گمان كرد من پزشك هستم. بنابراين فوراً برگشت و دارويى را كه من گفته بودم به مريض خوراند و در كمال تعجّب مريض فوراً خوب شد.
بعد از اين قضيه او با جمعى سراغم آمدند و از من تشكر كردند. خبر معالجه کردن من منتشر شد و از هر جا براى معالجه به من هجوم آوردند. من با مراجعه به كتاب هاى طب قديم به تهران مراجعه كردم و در اندك زمانى معروف و مشهور شدم و اسمم در زمره اساتید طب ثبت شد و همۀ اين قضايا در اثر گذشتن از يك قرص نان و انفاق کردن آن بود. »
رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) : چیزی به دست مستمند و فقیر بگذار، اگر چه سم سوخته ای باشد. [ نهج الفصاحه ]
حاج مرشد چلويي می گفت: « سالها قبل در سنین جوانی که تازه به تهران آمده بودم، فقیری را دیدم که از گرسنگی هیچ جانی نداشت و صدایش در نمی آمد. من هم فقط یک سکه را که تمام دارایی ام بود به فقیر دادم و او برای خود غذا خرید. از آن روز به بعد حالات عجیبی به من دست می داد. آن سکه سرنخی برای پیشرفت های معنوی ام بود. »
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
دل چـون حـرم و دفـتـــر و
دیــوان #حـســـیـن اسـت
از روز ازل بــــر ســـــر
پــیـمـان #حــسـیـن است
زیـبـا ســخـن از #عـشـق
اگــــر آمــده هــــر جــا
نـقـشی اســت کــہ ســر
لوحه ی دیوان حسین اسـت
@mwyfga
وَ هُوَ لِلدَّعَوَاتِ سَامِعٌ وَ لِلْكُرُبَاتِ دَافِعٌ
وَ لِلدَّرَجَاتِ رَافِعٌ وَ لِلْجَبَابِرَهِ قَامِعٌ
اوست كه دعای بندگان را مستجاب میگرداند
و گرفتاريیهايشان را دفع میكند و مقامشان را بالا میبرد و گردنكشان را سركوب میكند
#دعایعرفه
@mwyfga
تنها ڪسی ڪہ
قلبت را نخواهد شڪست
هماڹ ڪسی است
ڪہ آڹ را ساختہ است ️
پس همیشہ فقط بہ خدا تڪیہ ڪڹ
@mwyfga
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
بر گنبد تو ،دست توسّل مىزد
بر مصحف نام تو تفأّل مىزد
اينگونه شفاعت تو را حاجت داشت
"خورشيد" كه سوى حرمت زل مىزد
@mwyfga
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
گیرم زمین بهشت شود نقطہ نقطہ اش
بے ڪربلا بهشت خدا را چہ فایده
نگاهی کن به چشم بیقرارم،
که بارانیتر از ابر بهارم ..
فقط یک آرزو در سینه مانده ..
هوای دیدن ششگوشه دارم
#یوسفرحیمی
#یاڪربلاء
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@mwyfga
#یکشنبه_های_علوی
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_ست
چه در هيبت، چه در غيرت، چه در عشق اولين هستي
که بر انگشتر فضل و شرافت چون نگین هستی
جهان عمريست درمانده است در ترديد و شك، اما،
تو خود علم اليقين، عین اليقين، حق اليقين هستي
من از فتح در خيبر به دستان تو فهميدم
كه تو دست توانمند خدا در آستين هستي
سر در چاه را باور كنم يا ذوالفقارت را؟
كه گاهي آنچنان هستي و گاهي اينچنين هستي
بگو از استخوان در گلو، از خار در چشمت
كه داغ از خطبه هاي ناتمام آتشين هستي
بگو چشم نبي روشن؛ بگو چشم حسودان كور،
براي فاطمه تنها تو در عالم قرين هستي
هلا اي عشق! اي معشوق! اي عاشق! هلا اي جان!
تو رويايي ترين مضمون شاعر در زمين هستي
از آن روزي كه چشمم باز شد در گوش من خواندند:
كه «تو» تا لحظه ي آخر «اميرالمؤمنين» هستي
#سعید_تاج_محمدی
@mwyfga
سلام علی آل یاسین
برخیز ...
برای ستاندن حقی که پایمال شد
و نظم جهان را بر هم زد
و حاصلش دنیای کنونی ماست...
آقا به حق فاطمه پا در رکاب کن...
السَّلاَمُ عَلَى صَاحِبِ الصَّمْصَامِ وَ فَلاَّقِ الْهَامِ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@mwyfga
از من سلام خدمٺ مذبوح ڪربلا
جانها فداے آن تن مجروح ڪربلا
ڪشتے شڪستگان بلاییم یاحسین
در انتظار مرحمٺ نوح ڪربلا
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله
@mwyfga