فلوکستین؛
آقا کتابی که الان دارم میخونم اینه از فردیک بکمن:)))).نویسنده ی مورد علاقه ی منننن:))❤️همه کتاباشو
این کتابش ژانر معمایی داشت
[°ميگه نفسم تنگه، مي گيرههفتاد و هشت سالشه
شرح حال مي گيرم و معاينه اش مي كنمهر چي مي گردم هيچي پيدا نمي كنم، ميگم پدرجان خداروشكر همه چيز خوبه! ميگه من نميرم بايد بستريم كنيپسرش ميگه مادرمم بستريه حساب كار مياد دستم ميگم اگه بستريت كنم كه نميري پيش خانومت بايد بخش مردان بستري شي جداستميگه ميدونم ولي حالا نميشه يه اتاق دونفره بديد بهمون؟ تو دكتري مي تونيميخندمميگه طوري نيست تو بستري كن اونش با خودم! بخش زنان و مردان نزديكه...
ميخندم و ميگم اينجا حراست داره، ميگيردتونميخنده و شروع ميكنه به تعريف كردنتوي خياط خونه ديدمش
رفته بودم لباس آبجيم رو بگيرم ديدم يه پيرهن گل ريز پوشيده و وايساده جلو آينه يه دل دو دل ميكنه كمرش رو تنگ تر كنه يا بذاره گشـاد بمونه به خياط ميگفت خان داداشم خوش نداره تنگ بپوشم ولي خب پس كمر باريك به چه درد ميخوره؟!
نتونستم جلو خنده ام رو بگيرم و پقي زدم زير خنده..
يه نگاه چـپ انداخت بهم حساب كار اومد دستم با ترس و لرز گفتم جسارت نباشه حرف تون حسابيه استكانم كه استكانه كمر باريكش يه چيز ديگه است چه برسه به شما كه ماشالا يه قرص ماهي!
بعد پنجاه سال اين روزا كمرش ديگه باريك نيست خم شده دردم داره افتاده گوشه بيمارستان اما تو تا حالا ديدي كسي بگه ماه پير شده !؟ 🌝💛.. °]
- آرزو ریاحی
•••