eitaa logo
موزیک تایم mz_time
1.3هزار دنبال‌کننده
368 عکس
1.1هزار ویدیو
20 فایل
☫ ﷽ ☫ موزیک تایم 🎸 موسیقی زبان مشترک مردم جهان🎸 ممنون بابت همراهی ارزشمندتون🌹 لطفا مارا به دوستان خود معرفی کنید💌 آهنگ درخواستی🤙 پیشنهادی 👍 انتقادی👎 حرفی🙃 دردودلی😕 داشتی من اینجام🙂👇 @mardanm
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین زن،زندگی ،آزادی قسمت شانزدهم: گوشی در دستان سحر مدام میلرزید و سحر مانده بود چه کند، ناخوداگاه کلید وصل تماس را لمس کرد، صدای جولیا از ان طرف خط که فارسی را شکسته حرف میزد بلند شد:الو...سحر سحر آب دهانش را قورت داد و‌گفت: سلام جوالیا، حالتون چطوره؟ جولیا که انگار متوجه شده بود خود سحر است گفت: ممنون، تو چطوری؟ چرا تماسم را جواب ندادی، من نگران تو شدم... سحر نفسش را آروم بیرون داد و گفت: ببخشید مشکلی پیش اومده بود.. جولیا با لحنی حاکی از تعجب گفت: مشکل؟! چی شده؟ الان مشکلت رفع شده؟ سحر: آره ، حل شد... جولیا نفس راحتی کشید و‌گفت: دوست داشتی بیای پیش ما، اما فراموش نکن فقط دختران پاک که به اونها دست درازی نشده باشه ،اینجا جا دارن وگرنه... سحر پرید وسط حرفش و‌گفت: بله..بله...میدونم، من هیچ کار اشتباهی نکردم جولیا: خوبه، انگار توی کشور شما هم زنها به خودشون اومدن، زنگ زدم بهت بگم، تو میتونی دوستانت را تشویق کنی که توی تجمعات شرکت کنند ،اما خودت هرگز شرکت نکن ، فهمیدی!!! ما روی پاک بودن و پاک ماندن تو حساب کردیم، وگرنه دختران آزاد و رها، زیادند ... سحر همانطور که سرش را تکان میداد گفت: متوجهم، فقط یه سوال، مشخص هست کی بتونم بیام؟! جولیا خنده بلندی کرد و گفت: انگار خیلی عجله داری! خیلی منتظرت نمی ذاریم، به همین زودی خبری خوشحال کننده بهت خواهم داد و صدا قطع شد. سحر همانطور که به حرفهای جولیا فکر میکرد به راننده اشاره کرد و گوشه خیابان از ماشین پیاده شد. خیلی طول نکشید که پراید رنگ و رو رفته ی پدرش ،کنارش ترمز کرد. سحر ذهنش درگیر اتفاقات مختلف بود ،اصلا فراموش کرده بود که وضع پوشش چگونه هست، پس ارام به طرف ماشین رفت که یک دفعه پدرش با حرکتی سریع از ماشین پیاده شد. سحر سلام کرد و می خواست سوار ماشین بشود که با صدای پدرش که به او خیره شده بود ،به خود آمد:... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐
😔غرق عزا از غمت، اهل دو دنیا شده خون جگر از ماتمت، حضرت زهرا شده بانگ غریبى تو، میرسد از هر کران طعمه‏ ى باد فنا، هستى دنیا شده 🖤شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام)را محضر امام عصر(عج)و شما محبین ایشان تسلیت عرض می کنیم 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
10.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما بی وجود تو لطف مذهب نداشتیم در دین و علم این همه منصب نداشتیم نورت اگر نبود به جز شب نداشتیم ذکر حسین جان به روی لب نداشتیم شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام)را محضر امام زمان (عج)و محبین ایشان تسلیت عرض می کنیم 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
Salar Aghili ~ Music-Fa.ComSalar Aghili - Barane Bahari (320).mp3
زمان: حجم: 8.14M
💞 باران بهاری 💞 💫 💫 01:43 ━━━●─── 03:15 ⇆ㅤ ㅤ◁ㅤ ❚❚ ㅤ▷ ㅤㅤ↻ ılıılıılıılıılıılı همین الان براش بفرست 💌 🎻موسیقی زبان مشترک مردم جهان🎻 @mz_time 🎧
To Faghat Bash - Mazyar Fallahi.mp3
زمان: حجم: 7.46M
💞 تو فقط باش 💞 💫 💫 01:43 ━━━●─── 03:02 ⇆ㅤ ㅤ◁ㅤ ❚❚ ㅤ▷ ㅤㅤ↻ ılıılıılıılıılıılı همین الان براش بفرست 💌 🎻موسیقی زبان مشترک مردم جهان🎻 @mz_time 🎧
A. Rostamiکانال ایتای موزیک تایمAmin Rostami - Mojezeh Ine (128).mp3
زمان: حجم: 3.62M
💞 معجزه اینه 💞 💫 💫 01:43 ━━━●─── 03:38 ⇆ㅤ ㅤ◁ㅤ ❚❚ ㅤ▷ ㅤㅤ↻ ılıılıılıılıılıılı همین الان براش بفرست 💌 🎻موسیقی زبان مشترک مردم جهان🎻 @mz_time 🎧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از موزیک تایم mz_time
Babak Afra 04-Salam-Sobh-Bekheyr.mp3
زمان: حجم: 6.21M
💞سلام صبح بخیر 💞 💫 💫 01:43 ━━━●─── 02:34 ⇆ㅤ ㅤ◁ㅤ ❚❚ ㅤ▷ ㅤㅤ↻ ılıılıılıılıılıılı 🎻موسیقی زبان مشترک مردم جهان🎻 @mz_time 🎧
هدایت شده از موزیک تایم mz_time
Shayan Farhadi06-Salam-Sobh-Bekhei (1).mp3
زمان: حجم: 3.61M
💞 سلام صبح بخیر 💞 💫 💫 01:43 ━━━●─── 01:52 ⇆ㅤ ㅤ◁ㅤ ❚❚ ㅤ▷ ㅤㅤ↻ ılıılıılıılıılıılı 🎻موسیقی زبان مشترک مردم جهان🎻 @mz_time 🎧
هدایت شده از موزیک تایم mz_time
[Amin Rostami]Amin Rostami - Maham Toyi [SevilMusic] [128].mp3
زمان: حجم: 3.02M
💞 ماهم تویی 💞 💫 💫 🎶 صبح بخیر تنها دلیل حال خوبم، این روزا...🎶 01:43 ━━━●─── 03:00 ⇆ㅤ ㅤ◁ㅤ ❚❚ ㅤ▷ ㅤㅤ↻ ılıılıılıılıılıılı 🎻موسیقی زبان مشترک مردم جهان🎻 @mz_time 🎧
رمان آنلاین زن ،زندگی، آزادی قسمت هفدهم پدر با لحنی حاکی از تعجب ،خیره در چهره ی دخترکی که انگار میشناخت و نمیشناختش شد و گفت: ت...تو..تو...سحر دختر دردانه ی حسین آقا کریمی هستی؟؟ کو‌چادرت دختر؟ این چه وضع پوششت هست سحر؟؟ سحر که تازه به خود آمده بود با لحن بریده بریده ای گفت: س..سلام..حالا بشینیم، من میگم براتون... و باز دن این حرف درب جلوی ماشین را باز کرد و نشست. پدرش هم سوار شد و از غضبی که در حرکاتش موج میزد ،در ماشین را محکم بهم زد و همانطور که با زهر چشم به سحر نگاه می کرد گفت: خوب بگو ببینم توی این اوضاع اغتشاشات و ناامنی کجا غیبت زده؟ چرا گوشیت را خاموش کردی هااا؟! چرا سرو وضعت اینطوریه؟؟ سحر که توی ذهنش داشت دنبال حرف و قصه ای بود که پدرش را مجاب کنه ،یک دفعه شروع به داستان سرایی کرد: راستش....راستش من رفتم موسسه زبان، منتها دیدم درش قفل بود و انگار تعطیل بود و به ما نگفته بودن ، بعد یکی از دوستام هم اونجا اومده بود، دیگه دوستم گفت که یه کم خرید داره از من خواست همراش برم خرید... بعد ،منم دیدم که کلاس نداریم و وقتم هم آزاده ، قبول کردم... سحر یک نگاهی از زیر چشم به پدرش انداخت تا ببینه چقدر حرفش موثر بوده و بعد ادامه داد: دیگه رفتیم خرید و وقتی به خود اومدیم که متوجه شدیم نزدیک خیابونی هستیم که یه تعداد جمع شدن برا اغتشاش ، من به دوستم گفتم سریع از اونجا دور بشیم و تا به خودم اومدم یه ماشین جلو پامون ترمز کرد و توی یه حرکت حمله کردن طرف من و چادرم را از سرم کشیدن... سحر مشغول داستان سرایی بود که چهره ی پدرش ،قرمز و قرمزتر میشد.. سحر ادامه داد: ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌺🌿🌺🌿🌺🌿