❏اَلسَـلامُعَلیکَیـٰابقیه اللّٰه•••シ
✦ـپـس منتــظر باشیــد ڪہ خـداوند هـم
با مــا انتــظار مۍڪشد.
خــودش فرمود:
❍إِنِّی مَعَکُمْ مِنَالْمُنْتَظِرِین•••☀
@mzohor
‹♥️⃟🌿ღ...
❰اِنٺظٰارفَرَجَٺشيوِهديرينہمٰاسٺ
مِهرتۅتٰابِہاَبَدهَمسَفَرِسِينِہمٰاسٺ
ــــــــــــــــــــــــــ
دورِٺبِگَـردَمامٰـامزَمٰـانَــم•••😇
#السݪامعلیڪیابقیةالله🦋•••
@mzohor
☘️
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#مرا_ببخش_يوسف_زهرا
فقط
عاشق ها میدانند که
انتظار
نه از عمر
که از جان میکاهد ...
همانند پاییز
که بهاری است به انتظار نشسته ...
#آقا_بیاييد_و_غصه_مارا_تمام_کنيد
💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
@mzohor
•|🌹♡|•
#امام_زمان🌱
وقتیازچیزیکہدوستداشتیگذشتی
باهواینفستمقابلہکردی
همہکاراهاتوبرایرضایخدا
فقطوفقطرضایخداانجامدادی😍
وقتیبدیکردنبهتوتوفقطخوبیکردی..!
وقتیبجزعشقخداواهلبیت«؏»
وشهداتودلتنبود♥️
وقتیعاشقفداکردنجونتو،سرت
درراهامامحسین«؏»شدی🌱
وقتیتونستینگاهتورویکفشاتثابتکنیوراهبری
اونوقتمیشی...
⚘سرباز امام زمانت⚘
@mzohor
‹💡📜›
•°
گناهدیروزتو!گناهامروزمن!
گناهاےفرداےما!
چہخبرهـ؟!
پسقلبامامزمانچےمیشہ؟!💔
پستڪلیفچشماےزیباواشڪاے
مولامونچےمیشہ...🍂
تاڪےبایدایشونبہخاطرگناهاے
مااشڪبریزن...!🥺
هروقتخواستےسمتگناهبرے،🌊
بگوامامزمانبہاندازهےڪافے
وحتےٰبیشتربہخاطرگناهاے
افراددیگہزجرمیکشہ
واشڪمیریزه...😔
پسدیگہمنبہاشڪاےمولااضافہنڪنم.
💡📜¦⇢ #تلنگرانه
@mzohor
بزرگی میگفت:🌱
فڪرت كه شد امـام زمان،،
دلـت میشه امـام زمانی
عقلـت میشه امامزمانے
تصمـیمهات میشه امام زمانے
تمام زندگیت میشه امامزمانی
رنگ آقارو میگیری كمکم...
فقط اگه توی فكرتدائم
امـام زمانـت باشه...🌱
خودتو درگیر امام زمان کن رفیق!!
اَللّٰــــھُҐَ عَجَّل لِوَلیِــڪَـ الفرج
@mzohor
ازهم بگشای
دیده را با صلوات
با خنده بگو
شکرخدا را صلوات
برگی بزنی بار دگر
دفتـر عمـر
صبحست و بگو
محفل ما را صلوات
🍃🌸اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد وآل مُحَمَّد
وَعجِّّل فرجهُم🌸🍃
@mzohor
🌷 راه همنشین شدن با پیامبران در بهشت
روزى حضرت داوود در مناجاتش از خداوند خواست همنشين او را در بهشت به وى معرفى كند، از جانب خداوند ندا رسيد كه فردا از دروازه شهر بيرون برو، اولين كسى كه با او برخورد کنی همنشين تو در بهشت است. روز بعد، حضرت داوود به اتفاق پسرش سليمان از شهر خارج شد، پيرمردى را ديد كه پشته هيزمى از كوه پائين آورده تا بفروشد. پير مرد كه متى نام داشت، كنار دروازه فرياد زد كيست كه هيزم بخواهد؟ يك نفر پيدا شد و هيزمش را خريد. حضرت داوود پيش او رفت و سلام كرد و گفت: آيا ممكن است امروز ما را مهمان كنى؟ پير مرد پاسخ داد: مهمان حبيب خداست، بفرمائيد، سپس پير مرد با پولى كه از فروش هيزم به دست آورده بود مقدارى گندم خريد، وقتى به خانه رسيدند پير مرد گندم را آرد كرد و سه عدد نان پخت و نانها را جلوى مهمانانش گذاشت. وقتى شروع به خوردن كردند، پير مرد هر لقمهاى كه به دهان مى برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمدلله» مىگفت، وقتى ناهار مختصر آنها به اتمام رسيد، دستش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا، هيزمى كه فروختم، درختش را تو كاشتى، آنها را تو خشك كردى، نيروى كندن هيزم را تو به من دادى، مشترى را تو فرستادى كه هيزمها را بخرد و گندمى را كه خورديم، بذرش را تو كاشتى، وسايل آرد كردن و نان پختن را نيز تو به من دادى، در برابر اين همه نعمت من چه كردهام؟ پيرمرد اين حرفها را مى زد و گريه مىكرد. داوود نگاه معنا دارى به پسرش كرد، يعنى همين است علت اينكه او با پيامبران محشور مى شود.
📗 شهید عبدالحسین دستغیب داستانهای شگفت ص۳۰/ روزنامه کیهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 فضایل و ثواب صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد(صلی الله علیه و آله)