هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به چمن میرویم عزم تماشا که راست
نوبت خانه گذشت نوبت بستان رسید
صبح سعادت دمید وقت وصال و لقاست
۱۷-جواد نوری
گر بی دل و بی دستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی، جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی، آهسته که سرمستم
پیش آی دمی جانم، زین بیش مرنجانم
ای دلبر خندانم، آهسته که سرمستم
۱۸-ایوالفضل چاه افضلی
آنکه به دل اسیرمش
در دل و جان پذیرمش
گرچه گذشت عمر من
باز ز سر بگیرمش
۲۱-هستی کریمی
شعر مولانا در مورد انسان
ای برادر تو همان اندیشهای
مابقی تو استخوان و ریشهای
گر گل است اندیشهی تو گلشنی
و آر بود خاری، تو هیمهی گلخنی
گر گلابی بر سر و جیبت زنند
و آر تو چون بولی برونت افکنند
۲۳-مرتضی حسنی
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به چمن میرویم عزم تماشا که راست
نوبت خانه گذشت نوبت بستان رسید
صبح سعادت دمید وقت وصال و لقاست
۲۴-جواد نوری
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم کرده ام
درکنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم کرده ام
هم در پی بالائیــــان ، هم من اسیــر خاکیان
هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم کرده ام
آهـــــم چو برافلاک شد اشکــــم روان بر خاک شد
آخـــــر از اینجا نیستم ، کاشـــــانه را گم کرده ام
درقالب این خاکیان عمری است سرگردان شدم
چون جان اسیرحبس شد ، جانانه را گم کرده ام
از حبس دنیا خسته ام چون مرغکی پر بسته ام
جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم کرده ام
در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان
می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم کرده ام
گـــر طالب راهی بیــــا ، ور در پـی آهی برو
این گفت و با خودمی سرود، پروانه راگم کرده ام
مریم :: یوسفی