🗳 به عشق شهدای مدافع حرم رأی میدهیم؛ کسانی که برای امنیت ناموس وطن تا آخرین قطره خون خود جنگیدند
🇮🇷 جمهوری اسلامی حرم است
و این حرم اگر بماند
دیگر حرمها میمانند
#حاج_قاسم_سلیمانی
📗 با دیدن این عکس کل #کتاب_بهار جلوی چشممان آمد و چشممان را پر اشک کرد
کانال #نشر_ستاره_ها | @n_setareha
🔰 | #نظرات_شاخص
📍«چشم جنگ» نماد تلاش جهادی است!
✍ #حجت_احمدی_زر / فیلمنامهنویس و کارگردان سینما
قریب به ده سال پیش با دغدغه ثبت تاریخ شفاهی دفاع مقدس استان قراردادی را با بنیاد حفظ امضا کردم. شروع کردیم و مصاحبهها را تحویل دادیم. بعدتر، بدون قرارداد، خودمان ادامه دادیم. در طی این ۹ سال به هر دری زدیم، مصاحبه اول چاپ نشد که نشد.
شاید بی توجهی، اهمال، فراموشی و چیزهایی شبیه به این، مانع به نتیجه رسیدن کار میشد. داستانی که با اکثر نهادهای فرهنگی فشل داریم.
خلا، نیرویی جهادی و آتش باختیار بود که کار را سامان دهد. دوستان نشر ستاره ها، با ارتباط با بنیاد حفظ، موافقت حاج اکبر نجاتی را گرفتند و با پیگیری مستمر، کتاب اول را در بهترین شکل و قواره منتشر کردند.
حالا، کتاب "چشم جنگ" بیشتر از آنکه ثمره تلاش ما در ثبت تاریخ دیدبانی باشد، نمادی از تلاش جهادی، نگاه مسئولانه و حمایتهای مدیران انقلابیست.
______
#کتاب_چشم_جنگ
نویسنده: #محمدمهدی_خالقی
قیمت: ۲۳۰۰۰تومان
خرید (با ارسال رایگان) از: @forooshgah_sadat_pv (تلگرام)
۰۵۱۳۸۷۰۶۱۶۴
کانال #نشر_ستاره_ها | @n_setareha
📕 بهزودی
#کافه_داش_آقا
منتشر میشود.
ارسلان شخصیت بینظیری است. در اعتکافی خود خواسته به سر برده تا به وقت و درست در زمان مناسب بیرون بزند و انتقام هتک حرمت زنش را از یک مامور ساواک بگیرد. انقلاب در مشهد با سایر استانها حال و هوای متفاوتی داشته.
در "کافه داش آقا" صدای موسیقی را به خوبی میفهمید. این نوازش موسیقی به خاطر سبک خاص نگارش سعید تشکری در این کتاب است.
نقد جدی و زیبای سلبریتی در زمانی که هنوز سلبریتی مد نبود و کسی به آنها توجه نمیکرد! هنرمندان خنثی که هیچگاه در بزنگاه مناسب به عرصههای سیاسی و اجتماعی ورود نمیکردند. گویا از دیرباز رسمشان همین بوده. خروسهای بیمحلی که همیشه طلبکار بودهاند.
کافه داش آقا عشقهای قدیمی و عشق اولیها را همیشه زخمی و تازه نگه میدارد. استخوان لای زخم و نمک روی زخم. عجب حسی دارید وقتی کافه داش آقا را با دل وجان میخوانید. دقیقا همان لحظه است که اشک و لبخند جان شما را پر میکند.
نقدها و واگویههای صریح و واقعی سعید تشکری از دوران پهلوی را در کافه داش آقا برای اولین بار در قالب و شخصیتهای هنرمند میبینید.
خیلی از ما احتیاج به یک داش آقای مشتی داریم. کسی که ما را نوازش و به موقع تشرباران کند. داد بزند سرمان و از نخوت درونیمان بکشد بیرون. مرشدی که حال وهوای دلهای زنگار گرفتهمان را عوض کند و در آن عشق بدمد. درست مثل بوی بارانی که در سنگ فرش خیابان ارگ بلند میشود. همان صدای سازدهنی پسرکی فقیر که از ترس مامور ساواک خودش را دختری زیبا در کافه داش آقا جا میزد و...
🌹تشکر از انتشارات سپیدهباوران و آقا عابس قدسی
📚 @n_setateha
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | #ستاره_ها_تی_وی
صلوات خاصه امام رضا با صدای شهید علیرضا توسلی (فرمانده لشکر فاطمیون)
🌺 ولادت امام رضا مبارکمون باشه
📚 @n_setareha
نشر ستاره ها
🎥 | #ستاره_ها_تی_وی صلوات خاصه امام رضا با صدای شهید علیرضا توسلی (فرمانده لشکر فاطمیون) 🌺 ولادت ا
📝 #برشی_از_کتاب
📍امام رضا تو را نصیبم کرده!
📑 برشی از کتاب #خاتون_و_قوماندان (روایت زندگی امالبنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی -ابوحامد-)
در حرم، حالت تضرّع و استغاثهاش اشکم را درآورد. میدیدم که در وجود این مرد، چقدر آشوب و دلنگرانی است. کاش چیزی به نام پول اختراع نمیشد، تا این قدر خوشیها کوتاه نبود و عمر شادیها و خندهها را این قدر گذرا نمیکرد. بهترین نماز عمرم را همان جا پشت علیرضا خواندم. وسط این غوغا و گیر و باری که درست شده بود، احساس غرور میکردم. قدمهایم محکمتر شده بود. به علیرضا گفتم: «کنار تو انگار دارم روی ابرها قدم میزنم».
خندید و سری تکان داد و گفت: «انشاءالله که بتوانم همیشه مراقبت باشم و به من تکیه کنی!»
کنار ضریح دعا خواندم و بهخاطر وجود علیرضا از خدا تشکر کردم. وقتی به محل قرار رسیدم من زودتر گفتم: «زیارت قبول».
یک ساعت، همۀ زمانی بود که رفتیم و زیارت کردیم و برگشتیم! از ترس این که دیرتر از پدرم به خانه برنگردیم! اما دست بر قضا پدرم دروازه را باز کرد. هر دومان جا خوردیم. من بیشتر شرم شدم. پدرم بهسردی دست علیرضا را که به سمتش دراز شده بود فشرد.
وقتی داخل اتاق بیبی نشسته بودیم، باز هم برایم از توکل گفت و همراهی و همدلی خودمان. بعد گفت: «از امام رضا تشکر کردم که تو را نصیب من کرده. بقیۀ راه دیگر چیزی نیست. درست میشود. زندگی بالا و پایین، زیاد دارد. اشتباه من بود که حاجی را ناراحت کردم. کمکم از دلش درمیآورم!»
بعد از یک هفته پدرم به علیرضا گفت: «دوست ندارم هر وقت میآیم خانه، تو اینجا باشی! برو خانۀ فامیلتان!»
علیرضا هم بهنرمی گفت: «من در مشهد جایی ندارم حاجی! یا باید بروم هتل یا بروم افغانستان. منزل دوستانم که نمیروم، چون هم برای شما زشت است هم برای من. حتماً با خودشان میگویند الان که زن داری چرا نمیروی خانۀ خُسورخِیلات(1) ؟!»
1. پدرزنت. خسور به معنای پدرزن و خسورخیل به معنای طایفۀ پدرزن است.
کانال #نشر_ستاره_ها | @n_setareha